۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

فارغ از هر زنده باد و مرده باد :: سر براه مملکت باید نهاد

بچه ها! این خانه ی اجدادی است...
گشته ویران، تشنه ی آبادی است...
خسته از شلاق استبدادی است...
مرهم دردش کمی...
آزادی است...!
مرهم دردش کمی آزادی است...!
فارغ از هر قومیتی دست در دست هم نسبت به نابودسازی دریاچه ی ارومیه اعتراض کنیم. این کار امروز ماست. اعتراض به سیاست های رذیلانه ی جمهوری اسلامی در اصرار به نابود سازی دریاچه ی ارومیه. یکبار برای همیشه مرزهای قومیتی را شکسته و مشتی محکم شویم بر دهان جمهوری اسلامی. هموطن عزیز ترک و فارس و کرد و بلوچ دریاچه ی ارومیه ی متعلق به همه ی ماست. فاصله ها را شکسته و دست در دست یکدیگردر اعتراضات روز شنبه شانه به شانه ی هم شرکت کرده و قبل از هر چیزی اول یک ایرانی باشیم و از یاد نبریم که " چو عضوی به درد آورد روزگار::: دگر عضوها را نماند قرار" حال که هموطنان آذری ما به کمک ما نیاز دارند، حمایت خود را از آنان دریغ نکنیم. ایران یعنی آذرآبادگان، تهران، شیراز، اصفهان، ساری، رشت، کرمانشاه، سیستان و بلوچستان، آبادان، و ..... همه ی این شهرها پیکره ی میهن ما را تشکیل می دهند. حال که عضوی ازین پیکره به درد آمده است، بی تفاوت نمانیم. 
متن فراخوان:
ما به عنوان فعالین حرکت ملی آذربایجان- اورمیه- با اعتراض شدید به سرکوب خونین مردم در شهرهای  تبریز و اورمیه اعلام می‌کنیم که اعتراضات روز شنبه حرکتی احساسی و کور نبوده و بر مطالباتی استوار است که تا رسیدن به آن هم‌چنان به اعتراض خود ادامه خواهیم داد. بنا براین عصر روز شنبه ‌دوازدهم شهریور بار دیگر در میادین و خیابان‌های شهر اورمیه گرد هم می‌آییم تا یک بار دیگر خواسته‌های خود را به صورت مدنی به گوش همه برسانیم. امیدواریم که فرزندان قهرمان ستارخان در دیگر شهرهای آذربایجان و آزادی‌خواهان دیگر شهرها نیز به یاری برادران خود در شهر‌های تبریز و اورمیه بشتابند.

مطالبات در تجمع اعتراضی روز شنبه دوازدهم شهریور بر این پایه‌ها استوار خواهد بود:

- توقف فوری سیاست خشک کردن عمدی دریاچه اورمیه
- انجام اقدامات فوری و ملموس برای جلو‌گیری از خشک شدن دریاچه اورمیه
- عذر‌خواهی دولت و رییس مجلس شورای اسلامی و نمایندگانی که به ملت آذربایجان اهانت کرده‌اند
-استعفای استان‌دار آذربایجان غربی به عنوان مسوول اول شورای تامین استان که دستور شلیک مستقیم به مردم بی‌گناه را داده است
- محاکمه و معرفی فوری عاملین سرکوب خونین شهر اورمیه
- آزادی همه زندانیان سیاسی و بازداشت‌شدگان روزهای قبل و روز پنجم شهریور در شهر تبریز و اورمیه
- جبران خسارت مالی کسانی که اموالشان توسط نیروهای یگان ویژه صدمه دیده است.
- توقف استفاده از کلمات اهانت‌آمیز هم‌چو اراذل و اوباش و… علیه مردم معترض در مطبوعات و رسانه‌های دولتی
وعده دیدار: روز شنبه دوازدهم شهریور ماه ساعات‌: شش عصر



مکان: میدان ولایت فقیه- خیابان امام- خیابان عطایی- خیابان بعثت- خیابان خیام جنوبی- خیابان کاشانی- میدان ایالت
همه مردم  آذربایجان، فعالین حرکت ملی آذربایجان و آزادی‌خواهان سراسر ایران را دعوت می‌کنیم با برگزاری تجمعاتی در این روز مردم شهر تبریز و اورمیه را تنها نگذارند.

اشعار از هادی خرسندی
ساخت عکس: کاری از خودم

۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

شیخ و مریدان




شیخ و مریدان به پارک جنگلی رفتندی از برای تناول ناهار و گذران وقت.
در میانه راه اعلانی نصب بود که :
قلیان ممنوع . چادر مسافرتی ممنوع . سگ ممنوع . پخش موسیقی ممنوع ، رقص و شادی ممنوع
.
شیخ بفرمود : باز جای شکرش باقیست که تجاوزآزاد است وگرنه در طبیعت چه میکردیم!!؟

مریدان شلوار را محکم گرفته و به غایت سرعت گریختندی.


۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

نام و عکس خدایان زرتشتی

 سپنتا مینو

 امرداد

 اسفند

 اردیبهشت

 خرداد

 شهریور

بهمن



منبع: کاری از دکتر محمد سلمانی

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

قم. شعری از نادر نادرپور. از دفتر چشم ها و دست ها

 

چندین هزار زن
چندین هزار مرد
زن‌ها لچک به سر
مردان عبا به دوش
یک گنبد طلا
با لک‌لکان پیر
یک باغ بی‌صفا
با چند تک‌درخت
از خنده‌ها تهی
وز گفته‌ها خموش
یک حوض نیمه‌پر
با آب سبز رنگ
چندین کلاغ پیر
برتوده‌های سنگ
انبوه سائلان
در هر قدم براه
عمامه‌ها سفید
رخساره‌ها سیاه
توضیح: این عکس فتوشاپ اندر فتو شاپه. من فقط براش عمامه گذاشتم.

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

خداناشناس . شعری از زنده یاد سعیدی سیرجانی


 خبر داری ای شیخ دانا که من 
 خداناشناسم خداناشناس
 نه سربسته گویم سخن
 نه از چوب تکفیر دارم هراس
 زدم چون قدم از عدم در وجود
 خدایت برم اعتباری نداشت 
 خدای تو ننگین و آلوده بود
 پرستیدنش افتخاری نداشت
 خدایی بدینسان اسیر نیاز
 که بر طاعت چون تویی بسته چشم
خدایی که بهر دو رکعت نماز
 گه آید به رحم و گه آید به خشم 
خدایی که جز در زبان عرب
  به دیگر زبانی نفهمد کلام
 خدایی که ناگه شود در غضب
بسوزد به کین خرمن خاص و عام 
خدایی چنان خودسر و بلهوس
که قهرش کند بی گناهان تباه
 به پاداش خوشنودی یک مگس 
زدوزخ رهاند تنی بی گناه
 خدایی که با شهپر جبرییل
کند شهر آباد را زیر و رو
  خدایی که در کام دریای نیل
 برد لشکر بیکرانی فرو
 خدایی که بی مزد و حمد و ثنا 
نگردد به کار کسی چاره ساز
 خدا نیست بیچاره ور نه چرا
 به مدح و ثنای تو دارد نیاز
  خدای تو گه رام و گه سرکش است
چو دیوی که اش باید افسون کنند
 دل او به دلال بازی خوش است 
وگرنه شفاعت گران چون کنند؟
خدای تو با وصف غلمان و حور
دل بندگان را بدست آورد 
به مکر و فریب و به تهدید و زور
 به زیر نگین هر چه هست آورد
خدای تو مانند خان مغول
  به تهدید چون می کشد تیغ حکم
زتهدید آن کار فرمای کل
به مانند کروبیان صم و بکم 
چو دریای قهرش برآید به موج
نداند گنه کاره از بیگناه
به دوزخ فرو افکند فوج فوج
  مسلمان و کافر سپید و سیاه
خدای تو اندر حصار ریا
 نهان گشته کز کس نبیند گزند 
کسی دم زند گر به چون و چرا
به تکفیر گردد چماقش بلند
 خدای تو با خیل کروبیان 
به عرش اندرون بزمکی ساخته
چو شاهی که از کار خلق جهان
به کار حرمخانه پرداخته 
نهان گشته در خلوتی تو به تو
 به درگاه او جز تو را راه نیست
 تویی محرم از کار او 
کسی در جهان جز تو آگاه نیست
تو زاهد بدینسان خدایی بناز
که مخلوق طبع کج اندیش توست 
اسیر نیاز است و پابند آز
خدایی چنین لایق ریش توست
نه سربسته گویم سخن 
خدا نیست این جانور اژدهاست
 مرنج از من ای شیخ دانا
 که من خداناشناسم اگر " این " خداست

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

دوران طلایی امام راحل

هیچ میدانید این فرشتگان بیگناه در سال 1358 به دستور شخص خمینی ملعون در بمباران شهر سنندج ، به طرزی فجیع و دلخراش جان باختند؟ باز هم از دوران طلایی امام راحلتان میگویید ؟؟ شرم نمیکنید؟؟ با چه رویی از آن دوران سیاه و نکبت زا با نام دوران طلایی یاد میکنید ؟؟ شرمتان باد خدایان ننگ و ریا و دروغ ! شرمتان باد!

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

آیا گناه این زن به بزرگی مجازات اوست ؟ نمونه ای از انجام مجازات وحشیانه ی اسلامی . زدن گردن یک زن در عربستان سعودی . ننگ بر اسلام پلید که بعد از 1400 سال نیز پلیدیش دست از سر انسانها برنمیدارد !!!

سوره ی محمد آیه 4

فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزَارَهَا ذَلِكَ وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّيَبْلُوَ بَعْضَكُم بِبَعْضٍ وَالَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَلَن يُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ ﴿۴﴾

پس چون با كسانى كه كفر ورزيده‏اند برخورد كنيد گردنها[يشان] را بزنيد تا چون آنان را [در كشتار] از پاى درآورديد پس [اسيران را] استوار در بند كشيد سپس يا [بر آنان] منت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا فديه [و عوض از ايشان بگيريد] تا در جنگ اسلحه بر زمين گذاشته شود اين است [دستور خدا] و اگر خدا مى‏خواست از ايشان انتقام مى‏كشيد ولى [فرمان پيكار داد] تا برخى از شما را به وسيله برخى [ديگر] بيازمايد و كسانى كه در راه خدا كشته شده‏اند هرگز كارهايشان را ضايع نمى‏كند (۴)
فضرب الرقاب : پس بزنید گردنهایشان را . این کلام خداست و مومنان واقعی نیز تسلیم گفتار و اوامر چنین خدای ننگین و پلیدی هستند . چه کریه و فاسد و زشت است چهره ی اسلام !

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

نعلین پاره ی آقا ، کاسه ی گدایی کاسه لیسان ولایت ، سفره ی خالی از نان مردم

دلم بر نعلین پاره شده ی آقا و خرقه زربفتش میسوزد . چرا که اگر بشود کاغذ را با پارچه پیوند زد به یقین میشود خرقه ی طلا با نعلین پاره هم پوشید . اگر بشود تکیه بر جای بزرگان زد به دروغ ، نعلین پاره پوشیدن هم نوعی زهد و افتخار محسوب میشود .پوشیدن نعلین پاره پاره وقتی که بر مسند زر نشان تکیه زده ای چه اشکالی دارد ؟ وقتی که بر دوش دیگران سواری و راه هم نمیروی پس نیاز است که کمی هم نشان از بی ریایی و زهد داشته باشی ! تا وقتی کاسه لیسان کف پایت را برای میلیسند و با دستمال ابریشمین دایما خدمتت را میکنند نعلین پاره با فلان کفش چرم ایتالیایی چه  تفاوتی دارد ؟ برایت کاخی از یشم و زمرد و یاقوت ساخته اند و بی وجودی چون ترا بر مسند حکومت گمارده اند. تویی که فرق کاه و زعفران را نمیفهمی حضرت آیت الله خامنه ای.

میروی تنهای تنها میشوم

 تماشای لحظه ی جانباختن یک انسان بسیار دردناک و جانفرساست و این درد هزاران بار بیشتر میشود وقتی که بدانی تو نیز در این درد سهیم بوده ای . منظورم صحنه های جانباختن قهرمانان گمنام میهنمان است که بیشتر مردم به آنان شهید و لحظه ی آخرزندگیشان را شهادت مینامند . چه شد و چه به سر ما آوردند که چنین راحت همه چیز را به دست فراموشی سپردیم ؟ چگونه به خود اجازه میدهیم که قاتل این عزیزان را تکریم کرده وعکس جانیان خونخواری را چون خمینی ملعون و خامنه ای پست فطرت مفلوک را هنوز هم بعنوان تبرک بر سر طاقچه هایمان بگذاریم ؟ روی سخنم با شماست که هنوز هم معتقد به امام سفاک و خونخوارتان هستید ! امامی که از هیچ جنایتی در حق این مردم سرزمین کوتاهی نکرد و تا به خر خره انباشته از بغض و خفقان بالندگی مردم این سرزمین بود ! چنان کینه ی این آزاد مردان را به دل داشت که تا پای منحوسش به این سرزمین باز شد بیکباره علم و دانش و فرهنگ ازین سرزمین رخت بربست . این سرزمین پاک را در آتش جنگ و کینه سوزانید و خاکستر کرد . مردان غیورش را به بند کشید و اعدام کرد و نامردان را بر پستهای بزرگ گمارد . شرم بر ما که عکس قاب شده ی این کفتاران خون آشام را بر در و دیوار خانه ی خود میکوبیم و از آنان با افتخار یاد میکنیم . شرم بر ما ! شرم بر ما .

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

کوره های آدم سوزیتان را روشن کنید ، تیغه های زنگ زده ی گیوتین هایتان را تمییز و تیز کنید ، جوخه های تیر بارانتان را آماده کنید ، قداره هایتان را از صندوقچه ها در آورید ،تیغه های قمه هایتان را جلا دهید میخواهد در کشورمان انقلاب شود . می خواهد حمام خون به راه بیوفتد . .

نه ! به سرم نزده ! هنوز انقلابی رخ نداده چنان حمله ها و خط و نشانهایی برای یکدیگر می کشیم و یکدیگر را تهدید به مرگ و شکنجه و عذاب می کنیم که گویی قرار است این انقلاب وسیله ای برای تصفیه حسابهای شخصی و کینه های دیرین باشد . چنان به کسی که نظرش مخالف ماست ، حمله ور میشویم و برچسب های توهین آمیز می زنیم و فحش های خواهر مادر نثارش می کنیم که گویی با ما پدر کشتگی چند صد ساله دارد . برچسب ها و توهین هایی نظیر : عرزشی ، ساندیس خور ، اسهال طلب ، سبز رحمانی ، سبز لجنی ، سبزولک ، سبز اللهی ، سبزکا ، موسوی چی ، خاتمی چی ،  کومله ، تجزیه طلب ، پان ترک ، چپول ، ملی منقلی ، فمنیست رحمانی ، فمنیست دوزاری ، لاشی های مجازی ، مجاهدهای بی وطن ، مسلمونهای دوزاری ،  اسلامیست های کودن ، آدم فروش ، تروریست ، خائن ، وطن فروش ، برانداز ، نفوذی ، جاسوس ، اطلاعاتی ، شاه اللهی ، شاه پرست ، شاه دوست ، کاسه لیس اعلیحضرت تاجدار، هواخواهان شازده قراضه ، یه عده معلوم الحال ، چماقدار رژیم ، چس روشنفکر ، مزدور اجیر شده ی رژیم ، ماله کشان حکومتی ، منافق ، جلبک سبز ، اپوزوسیون دوزاری ، اپوزوسیون جواد ، سگ مسلمون ، تحلیلگر دوزاری ،جمهوری سبز رحمانی ، ارزشی مخفی ، مسلمون مخفی ، اوباش چپ و راست ، دار و دسته ی نئو سبز ، کفتارهای ولایت ، جاکشهای خط امامی ، جمهوری سبز رحمانی ، شاشو بسیجی ها ، مادر قحبه های بسیجی ، توله مزدورا ، سبز مخفی ، مفتخورای اصلاح طلب ، مواجب بگیر رژیم و القابی ازین دست .
وای به روزی که کسی عقیده اش مخالف عقیده ی دیگران باشد . زیر سنگین ترین بمباران الفاظ رکیک و زشت بقیه قرار می گیرد . تخریب شخصیت و خوردن برچسب ها از طرف خود ما و نه رژیم باعث شده که حتی دیگرانی هم که مانند ما مخالف رژیم و موافق براندازی رژیم هستند ، جرات ابراز بیان و عقیده نداشته باشند . جالبه که ما دو قورت و نیممان هم باقیست که چرا دیگران رفتاری دوگانه دارند ؟ تا به حال شده که از خودمان بپرسیم دلیل اینهمه احتیاط و پنهان کردن عقاید دیگران و نداشتن اعتماد و ترس دیگران چیست ؟ چرا ما ایرانیها اینگونه ایم ؟ هزار کار اشتباه می کنیم و با کمال پرروگی واکنش دیگران را زیر سوال میبریم . ما ایرانیها مشکلات اساسی زیادی داریم که متاسفانه عامل شکست ما در کارهای گروهی وناکام ماندن تصمیم گیری های جمعی میشوند . نمیدونم تا به کجا این تخریب شخصیت ها و برچسب زدنها ادامه پیدا خواهد کرد و نتیجه اش چه خواهد شد . 

یک مشت گدای عرب از راه رسیدند

یک مشت گدای عرب از راه رسیدند 
 در میهن پر رونق ما خانه گزیدند 
 با روضه و با روزه در این باغ پر از گل 
 چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند
با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو 
 سر ها بشکستند و شکمها بدریدند
گفتند که این منطق ؛ اسلام عزیز است
 اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند 
 بستند ز نفرت در دانشکده ها را 
 استاد و مبارز همه در بند کشیدند
 آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ
 هر جمعه چنان گلّه ی بز غاله چریدند
 با چرک و شپش لشگر جرّار گدایان 
 از سامره و کوفه و بیروت رسیدند
روزیکه جوانان وطن در صف پیکار 
 لبخند زنان ذائقه ی مرگ چشیدند
امروز سرافراشته درعین وقاحت 
 این مرده خوران مدعی خون شهیدند
 اینک همه با غارت این مردم بدبخت 
گویی شرف گمشده را باز خریدند
با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب 
 بر قامت دین جامه ی تزویر بریدند
 موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی 
 این کوردلان دشمن شادی و امیدند
 کوته نظران قاصد دوران توحّش 
 بر سقف جهان تار خرافات تنیدند
جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی 
 مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند
 اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند 
 اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدند
 در میهن ما منطق اسلام چماق است 
 دزدان همگی پیرو این دین مبین اند
 
شاعر: ناشناخته 

تعریف مفاهیم سیاسی

سوسیالیسم: دو گاو دارید. یکی را نگه می دارید. دیگری را به همسایه خود می دهید
کمونیسم: دوگاودارید هر دوی آن ها را دولت می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
فاشیسم: دو گاو دارید.شیر را به دولت می دهید. دولت آن را به شما می فروشد.
کاپیتالیسم: دو گاو دارید.هر دوی آن ها را می دوشید.شیرها را به زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند.
نازیسم: دو گاو دارید.دولت به سوی شما تیراندازی می کندو هر دو گاو را می گیرد.
آنارشیسم: دو گاو دارید.گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.
سادیسم: دو گاو دارید. به هر دوی آن ها تیر اندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیر ها می اندازید.
آپارتاید: دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
دولت مرفه: دو گاو دارید. آن ها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید.
بوروکراسی: دو گاو دارید.برای تهیه شناسنامه آن ها 17 فرم را در 3 نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
سازمان ملل: دو گاو دارید.فرانسه شما را از دوشیدن آن ها و آمریکا و انگلیس گاو ها را از شیر دادن به شما وتو می کنند. نیوزلند رأی ممتنع می دهد.
ایده آلیسم: دو گاو دارید، ازدواج می کنید. همسر شما آن ها را می دوشد.
رئالیسم: دو گاو دارید. ازدواج می کنید. اما هنوز خودتان آن ها را می دوشید.
متحجریسم:دو گاو دارید. زشت است گاو ماده را بدوشید.
فمینیسم: دو گاو دارید.حق ندارید گاو ماده را بدوشید.
پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید هر کدام را بدوشید فرقی نمی کند.
لیبرالیسم:دو گاو دارید. آن ها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.
دمکراسی مطلق: دو گاو دارید.از همسایه ها رأی می گیرید که آن ها را بدوشید یا نه.
سکولاریسم: دوگاو دارید پس نیازی به دين نیست.
ایمان به خدا: دو گاو دارید: به خوراک و جا و نیاز هایشان می رسید........ شیرشان را هم می دوشید..............آب قاطی اش نمی کنید ....... هم خودتان مصرف می کنید...هم مراعات همسایه ها را میکنید و به بهشت می روید.
ایرانیسم : گاوها و شیرها را فدای رهبر و رئیس جمهور و ملاها میکنید و خودتون و خانواده تون به امید امام زمان زندگی رابه بدبختی و فلاکت ادامه می دید و بهش هم افتخار می کنید. 
منبع : ناشناخته . ایمیل . 

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

داستان شغال ها و فیل ها از لئو تولستوی

شغال‌ها همة لاشه‌های درون جنگل را خورده بودند و حالا چیزی برای خوردن نداشتند. یک شغال پیر برای غذا پیدا کردن نقشه‌ای کشید. او پیش فیل رفت و گفت: یک موقعی ما پادشاهی داشتیم اما خراب شد و به ما دستور می‌داد کارهای غیرممکن انجام بدهیم. بنابراین تصمیم گرفته‌ایم پادشاه دیگری انتخاب کنیم. مردم ما مرا فرستاده‌اند که از شما بخواهم پادشاه‌شان بشوید. شما با ما زندگی خوبی خواهید داشت. هر دستوری بدهید انجام می‌دهیم و در تمام موارد به شما افتخار می‌کنیم و احترام می‌گذاریم، به کشور ما بیایید.
فیل قبول کرد که با شغال برود. وقتی شغال او را به مرداب کشاند و فیل در گل فرورفت شغال به او گفت: به من دستور بدهید؛ هر امری داشته باشید، انجام خواهد شد.
فیل گفت: به تو دستور می‌دهم مرا از این‌جا بیرون بکشی.
شغال خندید: دم مرا با خرطومت بگیر و من فوراً تو را بیرون می‌کشم.
فیل پرسید:  فکر می‌کنی این کار ممکن است که با دمت مرا از این‌جا بیرون بکشی؟
شغال گفت: اگر ممکن نیست پس چرا مرا به انجام آن فرمان می‌دهید؟ به همین دلیل ما خودمان را از دست آن شاه قبلی راحت کردیم، چون به ما دستورات نشدنی و ناممکن می‌‌داد.
وقتی فیل در مرداب از پا درآمد شغال‌ها آمدند و او را تا آخرین ذره خوردند.


مترجم : ابراهیم اقلیدی






۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

کدخدا ها و بام ها (داستان کوتاه)

آنها دندانهایم را شکستند و دهانم را دوختند ، به گوشه ای از یک روستای دور افتاده تبعیدم کردند اما فراموش کردند که دستها و چشمهایم را از من بگیرند . آنها در عین خشونت و احساس زرنگی ، بسیار کودن هستند . 
کار هر روز من رفتن به قهوخانه ی روستا و نشستن در تاریک ترین نقطه ی آن و گوش سپردن به واگویه های دیگران است . امروز در قهوه خانه همگی جمعند . دکتر روستا ، مرده شور ، گورکن ، ملای ده که قاری و اذان گو نیز هست ، قهوه چی و پسرش ، حتی پسر و داماد کدخدا ، معلم ده ، میرزا مهدی ، آشپز ده که توی عروسی و عزای اهالی ده مسئول پخت و پز در روستاست ، مش باقر که تنها مغازه ی خرازی ده مال اوست ، کبلای (کربلایی ) حسین که بقالی نزدیک قهوه خانه مال اوست و تمامی ده مایحتاج روزانه شان را از او میخرند ، امروز قهوه خانه شلوغ است و حتی زن و دختر قهوه چی نیز به کمک او آمده اند . صدای تلق و تلوق استکانها و نعلبکی ها و قل قل قلیانها و دود چپقها با بوی طویله و سرگین و بوی کاهگل نم خورده در فضای دود گرفته ی قهوه خانه فضایی عجیب و نامطمئن ایجاد کرده . صداهای بلند و کوتاه و گاه فریاد حاضرین تمرکز مرا بر هم میزند . هر کس از چیزی سخن می گوید . همه بیشتر می نالند . از وضع موجود . از نداشتن آب آشامیدنی سالم . از گرانی . از زمستان بی آب و همگی متفقا لغلغه ی زبانشان فحش و لعنت و نفرین به اوضاع زندگیست . کاری که پیرزنان ده نیز در انجام آن تبحر خاصی دارند .
 به این می اندیشم که ریشه ی این مشکلات در چیست که رمضون پسر مش باقر نفس نفس زنان و دردمند فریاد میکشد : ای هوار... ای امان ...کمک.... کمک... به داد برسید... کدخدا از روی بام پرت شد . گویی بمبی در قهوه خانه میترکد . انرژی عجیبی تمام عضلات کرخت و مسخ شده ی حاضرین را به حرکت درآورده و به ناگاه همگی به سمتی که رمضون نشان داده ، می دوند . من اما حتی نیم خیز هم نمی شوم . می دانم تنها کسی که برای نجات کدخدا می دود ، پزشک روستاست . آخوند ده درحالیکه با یکدست عمامه و با دست دیگر عبایش راگرفته ، می دود تا ازین اتفاق سهمی نصیب خود سازد . گورکن و مرده شور هم خوشحال و امیدوار که طعمه ای برای خود یافته اند . آشپز و بقال و قهوه چی نیز به دنبال ساختن کلاهی ازین نمد برای خود هستند . همه حتی پسران کدخدا نیزبه خاطر کسب منافع خود می دوند. 
این دویدنها برایم آشناست . داستان  رفتن کدخدای قبلی و جایگزین شدن دیگری . این داستان را در جایی خوانده ام . همین چند روز پیش که کدخدا برایم تکه ای گوشت قربونیِ پیچیده شده در روزنامه ای را آورده بود . داستان تلخ از بام افتادن کدخدای قبلی و دویدن این جماعت . روزهایی که خیلی ها چون امروز می دویدند اما گویی پزشکی در میانشان نبود و به ناچار گورکنی ردای پزشکی پوشید . روزهایی که آخرین امید به آزادی نیز با کدخدا به گور سپرده شد .
نویسنده : پروشا (خودم)

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

شعری از میرزاده عشقی

بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد * * به چنين مجلس و بر کر و فرش بايد ريد
به حقيقت در عدل، ار در اين بام و درست * * به چنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد
آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه * * به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد
پدر ملت ايران، اگر اين بي  پدر است * * به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد
به مدرس نتوان کرد جسارت اما * * آنقدر هست که بر ريش خرش بايد ريد
اين حرارت که به خود احمد آذر دارد * * تا که خاموش شود بر شررش بايد ريد
شفق سرخ نوشت آصف کرماني مرد * * غفر اله کنون بر اثرش بايد ريد
آن دهستاني تحميلي بي مدرک و لر * * بهر اين ملک، به نفع و ضررش بايد ريد
گر ندارد ضرر و نفع مشيرالدوله * * از نوک پاش الي فرق سرش بايد ريد
گر رود موتمن الملک به مجلس گاهي * * احتراماْ به سر رهگذرش بايد ريد


۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

اسامی کودکان اعدام شده بین سالهای 60-67

درليست دههاهزارنفري اعدام شدگان سياسي دهه 60، يك اعدامي هست ‏كه به تنهايي ميزان خشونت جمهوري اسلامي است، او كوچكترين واحد ‏اعدامي است، واحد كشتار است. او نفيسه اشرف جهاني، كودك دبستاني ‏است، كه به جرم محاربه با خدا در دادگاه اسلامي، محكوم به مرگ شد و ‏جلوي جوخه اعدام تيرباران. ‏
‏ اين اعدام به تنهايي درعقل نمي گنجيد، واپس زده مي شود. او در ده ‏سالگي زني است در ليست حدود 2000 نفري اعداميان سياسي زن. كه ‏اين خود نه قرينه اي در تاريخ ايران دارد و نه در تاريخ جهان مدرن. نه با ‏عرف قابل توضيح است نه با شرع. برادركشي و پدركشي با گوشمان آشنا ‏بود، پسر كشي سابقه اش به اسطوره مي رسيد و در تاريخ هي تكرار مي ‏شد. كشتن دختر بچه ها، زنان و مادران را نه شنيده و نه خوانده بوديم، ‏جمهوري اسلامي رسمش كرد با اعدام بيش از 1500 دختر و زن در ‏فاصله سالهاي 60 و 64. فقط در اين ليست كه كامل هم نيست، در كنار ‏نفيسه اشرف جهاني ده ساله، مريم اسدي يازده ساله، افسانه فارابي دوازده ‏ساله، جزو 9 دختر بچه اعدام شده زير 13 سال اند. ‏
‏ فاطمه جبارزاده انصاري، شهلا قرباني، فاطمه ساجدي، سه دختر بچه ‏سيزده ساله، جزو 22 دختر بچه اعدام شده بين 13 و پانزده سال اند.
‏ نسرين نوري ماني 15 ساله، فرزانه صبوري و مريم صدرالاشراف هفده ‏ساله (هر سه حاق آويز شده)، جزو 187 دختر نو جوان اعدامي زير 18 ‏سال اند.‏
‏ خطيب شهيدي دختر نوجوان 15 ساله به ميدان اعدام نرسيد، او زير ‏شكنجه كشته شد، او جزو 60 زني است كه زير شكنجه به قتل رسيدند. ‏جنين هشت ماهه طاهره آقا خان مقدم در شكم مادرش تير باران شد، ‏طاهره آقاخان مقدم، يكي است در ليست 47 نفري زنان حامله اعدام شده ‏دراين ليست.‏
‏ سكينه محمدي اردحالي 70 ساله، مادر نه فرزند از اعدام شدگان بالاي ‏‏70 سال است. جوانترين اعدامي در اين ليست ده ساله بود. نفيسه ‏جوانترين كودك اعداميست، جوانترين اعدامي زن و جوانترين محارب با ‏خداست در ليست دهها هزار نفري اعدام هاي سياسي.اعدام ها ي ‏جمهوري اسلامي در سال 60 تا 64 بي مثال بود، اما نه در تعداد. كشتار ‏بخش وسيعي از رهبران، كادر ها و هواداران سازمان هاي سياسي، كشتار ‏كمونيست ها يا كه كشتار مخالفان سياسي يا مخالفان عقيدتي و مذهبي ‏و همه اين ها رويهم، حقيقت است، ولي بي مثال نيست. دادگاه ها و ‏احكام شرعي هم به خودي خود ويژگي نبود. ويژگي در اعدام دختر بچه، ‏در اعدام نفيسه بود كه او را با قوانين شرع، در خود روز قيامت هم نمي ‏شد محكوم كرد. ‏
‏ ويژگي در نمايش جسد اعدامي نبود. سال 2006 با نمايش جسد صدام در ‏بالاي دار و پائين دار، از نيم رخ و از روبرو به سال 2007 گذر كرد . ‏ويژگي در ممنوعيت بدن اعدامي بود. جسد نفيسه را اگر مي خواستيد هم ‏نمي توانستيد ببينيد. او مثل همه زنان سياسي در سال هاي 60 تا 64 و ‏‏67 بي چهره، پوشيده دراونيفورم زندانبا نا نش، درچادر سياه به قتلگاه ‏برده شد، مثل همه زنان ديگر محارب عليه خدا، و همراه هزاران دختر و ‏زن، متهمين به جنايت عليه عفاف. در آنجا بود كه تفكيك زنداني سياسي ‏از غير سياسي ، اخلاقي از عقيدتي و مذهبي بي معني شد. نفيسه جزو ‏انبوهي، ليست شده و ليست نشده، از اعدامي هاست، كه زير چادر ‏سياه، كه رنگ خون هم به آن نمي نشيند به قتل رسيده اند. او جزو ‏محكوميني است كه نمايش اعدامشان در ملا عام، تنها، نمايش به احتزاز ‏در آوردن پرچم جمهوري اسلامي است. نگاه كنيد به نمايش چادري بر ‏دار جرثقيل كه همواره تكرار مي شود. مال ديروز يا براي فردا، در اين جا ‏يا در آنجا.
مي ‏شد. كشتن دختر بچه ها، زنان و مادران را نه شنيده و نه خوانده بوديم، ‏جمهوري اسلامي رسمش كرد با اعدام بيش از 1500 دختر و زن در ‏فاصله سالهاي 60 و 64. فقط در اين ليست كه كامل هم نيست، در كنار ‏نفيسه اشرف جهاني ده ساله، مريم اسدي يازده ساله، افسانه فارابي دوازده ‏ساله، جزو 9 دختر بچه اعدام شده زير 13 سال اند.
‏ فاطمه جبارزاده انصاري، شهلا قرباني، فاطمه ساجدي، سه دختر بچه ‏سيزده ساله، جزو 22 دختر بچه اعدام شده بين 13 و پانزده سال اند.
‏ نسرين نوري ماني 15 ساله، فرزانه صبوري و مريم صدرالاشراف هفده ‏ساله (هر سه حاق آويز شده)، جزو 187 دختر نو جوان اعدامي زير 18 ‏سال اند.‏
‏ خطيب شهيدي دختر نوجوان 15 ساله به ميدان اعدام نرسيد، او زير ‏شكنجه كشته شد، او جزو 60 زني است كه زير شكنجه به قتل رسيدند. ‏جنين هشت ماهه طاهره آقا خان مقدم در شكم مادرش تير باران شد، ‏طاهره آقاخان مقدم، يكي است در ليست 47 نفري زنان حامله اعدام شده ‏دراين ليست.‏
‏ سكينه محمدي اردحالي 70 ساله، مادر نه فرزند از اعدام شدگان بالاي ‏‏70 سال است. جوانترين اعدامي در اين ليست ده ساله بود. نفيسه ‏جوانترين كودك اعداميست، جوانترين اعدامي زن و جوانترين محارب با ‏خداست در ليست دهها هزار نفري اعدام هاي سياسي.اعدام ها ي ‏جمهوري اسلامي در سال 60 تا 64 بي مثال بود، اما نه در تعداد. كشتار ‏بخش وسيعي از رهبران، كادر ها و هواداران سازمان هاي سياسي، كشتار ‏كمونيست ها يا كه كشتار مخالفان سياسي يا مخالفان عقيدتي و مذهبي ‏و همه اين ها رويهم، حقيقت است، ولي بي مثال نيست. دادگاه ها و ‏احكام شرعي هم به خودي خود ويژگي نبود. ويژگي در اعدام دختر بچه، ‏در اعدام نفيسه بود كه او را با قوانين شرع، در خود روز قيامت هم نمي ‏شد محكوم كرد
. در اين سال ها، به ويژه در سال ۱۳۵۹، ده ها تن از خلبانان نيروی هوايی، همافران و افسران و درجه داران ارتش نيز به اتهام تدارک کودتا عليه حکومت اسلامی اعدام شدند. محاکمه ی ناعادلانه ی اين افراد که مورد شکنجه های وحشيانه قرار گرفته بودند نيز منطبق با قوانين قضايی و حقوق بين المللی نبود.
در کشتار اين سال ها سبعانه ترين رفتار با اسيران و قربانيان روا داشته شد:
"....گونی کهنه و کثيف و چرک‌آلود ديگری را آوردند و اين بار معلم و پزشک، نخستين زن مدير کل، نخستين زن وکيل مجلس شورای ملی، نخستين بانوی معاون وزير و نخستين زن وزير و مبارز راستين راه آزادی و تساوی حقوق زنان را به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پايی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب ديگری را از روی گونی به دور گردن او پيچيدند و او را به درخت اعدام آويزان کردند. طناب دار را که بالا کشيدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو پارسای، در فاصله يک متری به زمين افتاد. حالا ديگر به کلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حياط بردند و در کنار حوض کثيف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او زدند و مجددا او را به هوش آوردند.
خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشيد و تصور می‌کرد... با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نيز به اثبات رسيده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و ديگر گريه و زاری و ناله هم نمی‌کرد. پس از گذشت نزديک به يک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشيده بود. اين بار سيم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سيم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زير پای او گذاردند و دقايقی بعد يکی از دژخيمان مرگ لگد محکمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زير پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب کرد...»
ساعت يک و نيم صبح روز ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تير خلاص بر پيکر بی‌جان وی شليک شد." (خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای نوشته منصوره پيرنيا )
کشتار اين سال ها به فتوی و فرمان و رهنمود آيت الله خمينی انجام شد.
اعدام های زنان: از سال ۱٣۶۰ تا سال ۶٣ غروب و یا صبح زود و روز یکشنبه یا چهارشنبه و دوشنبه یا سه شنبه ۵ شنبه به جز جمعه زندانیان شاهد ان بودند که زنان زندانی از( ۱۴ ساله تا ۷۰ ساله) اکثریتشان زنان بسیار جوان شامل می شد.در پشت بلند گو اتاق های بند نامشان می خواندند. آنها را می رفتند. رفتنی بی بازگشت اعدام می نمودند بنا به شواهد مختلف، در بین این اعدامیان، چند زن حامله هم وجود داشت
اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۱٣۶۷:واقعه‌ای بود که طی آن عده بسیاری از زندانیان سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی در ایران در ماه‌های مرداد و شهریور ١٣۶٧ اعدام شدند. به طور کلی جرم زندانیان همکاری با سازمان‌های مخالف جمهوری اسلامی سازمان مجاهدین خلق همچنین طیف‌های مختلف گروه‌های چپ و بودتعداد قربانیان این واقعه نزد مراجع مختلف متفاوت است. بیشتر اعدام‌شدگان زندان‌های تهران در واقعهٔ تابستان ۶۷ در گورهای دسته‌جمعی گورستان خاوران به خاک سپرده‌شدند .
منبع : خاطرات فرخ رو پارسای نوشته ی منصوره پیر نیا  ، ایرج مصداقی ، لیست اعدام شدگان کانون حقوق بشر .

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

داستان تجاوز خمینی دجال به دختر بچه ی 4 ساله . ویدیو به زبان عربی و زیر نویس آن به زبان انگلیسی است .

حکایت کنیزک شیخ و جوان نوخط از کتاب اسرار اللطيفه و الكسيله

حكايت است در شهر شيخي مي‌زيست ظاهر الصلاح و وي را كنيزكان زيبا روي بسيار بود؛ هريك به غايت جمال و نهايت كمال. در شهر مصطلح بود كه شيخ بعلت كهولت سن و وفور رياضت دچار جمودت مزاج گشته و ياراي همخوابگي با كنيزكانش را ندارد و اين مهم بر عهده قلندران و رندان شهر افتاده تا كام دل در خفا برآرند.
روزي مه‌چهره ترين كنيز شيخ- كوزه ماست بر كتف- از كويي گذر ميكرد نوخطي بديد برومند و رشيد. پيش آمده، صدا نازك نمود و باب مراوده گشود كه : اي جوانك! مولاي من در سفر است و پيش از عزيمت فرموده بود تا اين كوزه به خانه برم. تصديق فرمايي كه مرا حمل كوزه سنگين باشد و انصاف آن است كه مرا در رساندن آن به منزل ياري كني كه دست گيري از ضعيفان از اوصاف رادمردان نامند. جوان را اين سخن خوش آمد و با خويش انديشيد براستي آنچه از دوستان در اين باب نقل شده حقيقت است. به يقين مادگي اين كنيز محروم غليان نموده و در غياب شيخ خيال كام روايي در سر مي‌پرورد. باشد تا حميتي صرف كرده و چون ديگران با وي عيشي تمام نمايم. لادرنگ كوزه بر دوش نهاد و از خلف كنيز روان شد. در راه، كنيز عشوه‌ها نموده، خون مردانگي جوان به غلظت آورد و او را به وصل خود وعده داد. باري، جوان با تدبير تمام به منزل شيخ درون گشت، كوزه بر ايوان نهاد و تمناي كام كرد. كنيز گفت: من نيز در آتش اين سودايم اما فرصت چنين عيشي هماره مهيا نباشد و از آنجا كه تو تازه جوان و كم تجربتي ترسم شهوت بسرعت از تو دفع گردد. لذا شرط عقل آن باشد كه به ياري شراب و ترياق بر مدت و لذت جماع بيافزاييم تا خوشي زود زايل نگردد. آنگاه شراب و ترياق پيش آورد و جوان به كفايت بنوشيد و بكشيد. در اين طريق كنيز زلف افشان و خندان وي را ممارست و معاونت مي نمود تا جوان را نيم‌هوشي پديد آمد و مستي و سستي بر وي مستولي گشته، بر زمين افتاد. كنيز كه اين حالت بديد گفت: آيا توان برون كردن جامه از تن داري تا به فريضه مشغول شويم؟ جوان پاسخ داد: والله كه مرا هوش و گوش چندان نمانده و تو خود اين عمل فرما! كنيز كه اين جواب استماع كرد بانگ برآورد: اي شيخ! وارد شو!
به ناگاه شيخ از پس پرده برون آمد، بي كلام كم و بيش جامه از تن خود و جوان دريد و به مهارت تمام آلت چربين خود بر دُبُر جوان دخول كرده، كار وي بساخت. جوانِ ضعيف طالع نيز قواي ايستادگي نداشت و به قضاي جفاي خويش تن داد. چون شيخ از كار فارغ شد و زمان سپري، قوت به دماغ جوان رجعت نمود. پس زبان به گلايه گشود كه : اي شيخ! مرا جامه و ماتحت دريدي و با نيرنگ خويش ننگ نهادي. اين چه حكايت باشد كه بر من روا داشتي؟
شيخ گفت: اي جوانك! بدان كه مرا از جواني صفتي است پوشيده بر اغيار كه كنون بر تو فاش شده. من به دختركان و نسوان علقه‌اي نداشته، اَمَرد باز و غلام‌باره‌ام و روزگار به طمع وصال پسران نوباب و خوش خطي چون تو مي‌گذرانم. عمري است كه به كنيزان خود كافور خورانده، قواي شهوت آنان ستانده و ايشان را دامي مي نهم براي سست طبعان و خام طمعان. از براي اينكار آنان را خلعت و زر مي‌دهم. حال گوش دار كه اگر اين واقعه به جماعت عيان كني من نوخطان ديگر از كف خواهم نهاد و تو آبروي خويش! پس في الفور از حجره‌ام بيرون شو به يارانت قصه ساز كه امروز با كنيز شيخ نزديكي ساختم به كيف كامل.
فرج نديده، باسن خويش به باد دادم      واي كه شرف به شيخ شياد دادم
جوانك اين سروده بداهه گفت، لباس به تن گرفت و ناخن به دهن و بيرون شد.
هان اي پسر! اين سخن در گوش آويز كه شيخكان، چَسنگ بر پيشاني دارند و خدنگ در آستين. در آنچه از جانب ايشان به وعده و سودا عرضه گردد تامل نما و در معاشرت با اين جماعت هوش دار والا ناگاه آلت ايشان در ماتحت خويش يابي و توان فغان در خود نيابي.






۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

خمینی نامه . این شعر در 25 اسفند سال 1358 یعنی مدت کوتاهی پس از انقلاب سروده شد . نمیدونم شاعرش کیه .

خمینی نامه

 
مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است
بسکه این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است
بسکه این ملت خر است
مغز ها له شد به زیر سم ملایان قم
وای در عصر اتم
صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است
بسکه این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند
جان ما را سوختند
حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است
بسکه این ملت خر است
مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش
حرف عمامه است و ریش
گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است
بسکه این ملت خر است
خاک شهر قم گمان داری بشر میپرورد
تخم خر میپرورد
زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است
بسکه این ملت خر است
ما که میدانیم حال شیخها در حجره ها
وای بر احوال ما
کز تف همدرسها ماتحتشان دائم تر است
بسکه این ملت خر است
شیخ ریقوئی که دائم بود دنبال لواط
در پی فور و بساط
با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است
بسکه این ملت خر است
وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق
چونکه برگشته ورق
پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است
بسکه این ملت خر است
معده هر شیخ چون پر شود ازمال مفت
میشود گردن کلفت
چشمها انگار کور و گوشها گویی کر است
بسکه این ملت خر است
مملکت نابود شد با نقشه بیگانگان
های ای دیوانگان
کی خمینی رهبر است؟ این پیر کودن نوکر است
بسکه این ملت خر است
ریده بر این مملکت این شیخ پشمالوی خوک
با گروهی کله پوک
هر یکی از دیگری ابله تر و جا کش تر است
بسکه این ملت خر است
میدرد دیوانه وار این مردم بیچاره را
های خر های خدا
کشتن این خرس مردم خوار حج اکبر است
بسکه این ملت خر است
خویش را خوانده امام و مسلمین را امتش
چیست ؟ دانی علتش؟
زانکه چون خر ملتی زین مفتخور فرمانبر است
بسکه این ملت خر است
جای روح الله ریق الله باید خواندنش
ظلم باشد ماندانش
ای خدا این چس بود روح تو؟ این شرم آور است
بسکه این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار
بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوش تر است
بسکه این ملت خر است