۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

آفرینش خداوند زاییده ی ضعف بشر است ❤‿❤

 انسان خدا را آفریدچون کامل نبود و احتیاج به نیرویی برتر و قدرتمند تر داشت پس ، موجودی آفرید به نام خدا . چون نیاز داشت برای نا امیدیها و ناتواناییهاش و ناشناخته هایی که رنجش میدادن یک موجود خیالی و برتر برای خودش درست کند که جوابگو و آرامش بخش روح و ذهن پرسشگرش باشد !  در ابتدا به دلیل ضعف ها و کاستی ها و درماندگی های ناشی از نداشتن دانش نیاز به یک موجود برتر داشت . موجودی که پاسخگوی ناتوانیهای او در امور ناشناخته باشد و وسوسه ذاتی او را در کشف ناشناخته ها کمی التیام بخشد ! اما در طول تاریخ اختیار و کنترل این خدا از دست انسانهای معمولی خارج شد و به دست شیادانی افتاد که از او یک غول ساختند !خدایی سفاک و بی رحم ! خدایی که بعد ها انسانهایی رند و باهوشتر او را از ما جدا کرده و به نامش کتاب نوشتند و انسانهای دیگر را استثمار کردند و خدایی بس سفاک و خونریز آفریدند . خدایی که بوی خون و صدای ناله شکنجه شوندگان مستش میکرد و حال نیز چنین میکند . خدا آفریده ی ماست چون ما کامل نیستیم و او زاییده ی ترس ما از ناشناخته  هاست . ما او را آفریدیم چون  ضعف ما انکار ناشدنی ست . او بیرحم است چون ما برای اشتباهات انجام داده شده در درون خود نیازمند تنبیه و سرزنش هستیم . او را نمیشود صدا زد چون حس حقارت در برابر عظمت ساخته و پرداخته ی ذهن علیل انسانی در ما بیداد میکند  . ❤‿❤

ما بودیم اما شما کجا بودید ؟ داستان نادر و سرباز شجاع .

 هنگامیکه اشرف و محمود افغان به اصفهان حمله کردند شاه سلطان حسین صفوی تمام درباریان خویش را فرا خواند تا چاره ای بیاندیشند هر کس چیزی گفت تا  اینکه یکی از اخوندهای حاضر در دربار گفت : قربانت گردم اگر آشی بپزیم که بر هر دانه از نخود لوبیای آن ده قل هو الله بخوانند سربازان ما نامرئی شده و میتوان شبیخون زده و دشمن را شکست دهیم . به دستور سلطان آش چند میلیون قل هو الله پخته شد و به سربازان داده شد تا بخورند و نامرئی شوند . سربازان خوردند و نامرئی نشدند . سلطان آخوند را که تصادفا پدر همین علامه مجلسی بود را احضار کرد و پرسید یا شیخ چرا آش تو سربازان را نامرئی نکرد ؟ شیخ با گردن کج جواب داد که : قربان به گمانم بعضی از زنان دربار که بر نخود لوبیاها دعا خوانده بودند حیض و نجس بودند و آش خاصیت خود را از دست داده است ! شاه دوباره امر کرد تنبان زنان را پایین کشیده تا مطمئن شوند که حیض نبوده وبعد امر کرد بر نخود لوبیاها دعا خوانده و دوباره آش بپزند و به سربازان دهند . نتیجه این شد که شاه سلطان حسین با دست مبارک خویش تاج از سر برداشت و برسر محمود افغان نهاد . سالها بعد هنگامی که نادر شاه برافغانها تاخت و همگی را قلع و قمع نمود در میدان جنگ سربازان دلاوری را دید که انچنان شجاعانه و بیباکانه میجنگیدند که نادر در تعجب شد و ازیکی از سرباز ها پرسید که : تو و یارانت به این دلاوری کجا بودید وقتی افغانها به ایران حمله کردند ؟ سرباز جواب داد : ما بودیم اما شما کجا بودید قربان ؟ ما رهبری مثل شما نداشتیم که در کنارش جان فدای میهن خود کنیم . 
قصد من نیز از بازنوشت تاریخ ، نیاز مبرم جامعه کنونی ما به یک دلاور چون لطفعلی خان زند و یا نادر میباشد که با ساماندهی سربازان شجاع ایران زمین ، ایران را از یوغ ددان و نامردان رهایی بخشد .

میپندارید که بر خر مراد سوارید ؟ اسب راهوار را دهنه زده اید و پالان برپشتش نهاده اید ؟ تاج طلا بر سر خر نهاده اید و شلاق به پهلوی اسب میهن میزنید ؟

عمریست بر خر مراد سوارید واز اسب راهوار بیگاری میکشید ؟ با نعلین و یکتا پیراهن و عبای چرک آمدید و حالا کت و شلوارهای ایتالیایی و کفش های مارک دار انچنانی به پا میکنید ؟ از برکت اسلام ناب طالبانیتان مردان و زنان فرهیخته ایران را یا در بند کشیدید یا اعدام و یا سنگسار ؟ به کدامین جرم فوج فوج دختران و پسران مارا به جوخه اعدام سپردید و چون بره آهوانی بی پناه به مسلخ برده و قربانی نمودید ؟ با خود چه اندیشیده اید ؟ که این ملت ترسو و بزدل و وحشت زده از کفتاران خون آشام شماست ؟ کور خوانده اید . چرا که ما دیگر چیزی برای از دست دادن در چنته مان نداریم . مفاخران  ما را گرفتید و گفتید که علم و اقتصاد مال خر است . شما درست میگفتید اقتصاد فقط برای خر مراد شما بود و بس . مفاخر ادب ما را گرفتید و به جایش روضه و علم و کتل حسین و علی و فاطمه را به دستمان دادید و گفتید زیر انها سینه بزنید و زاری کنید که بسیار ثواب دارد . مارا مشغول سینه زنی و قمه زدن و کوبیدن بر سر و فرق خویش نمودید و خود با زیبارویان ما به عیش و عشرت مشغول شدید و بساط لهو و لعب گستردید و ما را از آتش جهنم ترساندید و خود به آتش بازی و عشق بازی مشغول گشتید و از ته دل به حماقت ما خندیدید .انقدر از جهنم و عذاب گفتید که باورمان شد بهشت و جهنمی هم هست . به هر کجا که پا نهادید از گند نفس های دوزخیتان به کثافت کشیده شد . دستور سنگسار و اعدام و شلیک می دهید و خود با هر کس که چشمان هوسبازتان میپسندد به حجله میروید و انتقام زناکاری خویش را از سه چهار دهاتی محتاج نان میگیرید . برایتان بسیار دلواپسم چرا که با نعلین و یکتا پیراهن آمدید و با پول نفت شکل و شمایل آدم برای خود ساختید وندانستید که " تن آدمی شریف است به جان آدمیت "چنان تازاندید که دهنه پاره شد . بترسید از سرنوشت سیاه خویش چرا که بیمناکم خشم انباشته در دل مردم مهلت برداشتن نعلین ها و عباهای چرکتان را هم به شما ندهد