۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

ماجراهای ده بالاترین " اینتر رود". قسمت اول

توی ده اینتر رود ، آق مهدی تک و تنها بود
نه موسوی ، نه کروبی ، نه اون ممد خاتمی ، هیچ کس باهاش رفیق نبود
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه
باباش می گفت ای بچه ، ای بچه ی کلاچه ، پاشو برو تو کوچه . یه کاری بکن تو آخه
آق مهدی مهندس ، فرنگ رفته ی مخلص
یهو از روی سه پایه پرید . جیغی کشید و زود دوید
رفت و دوید تو خونه گفت به باباش اینگونه
پاسخ سوال رو یافتم ، سایت بزرگی ساختم
القصه ، سایته یهو فعال شد
از این ور و از اون ور یارگیری هم آغاز شد
اسمشو گذاشت بالاترین ، تو سایتا شد اون بهترین
گذشت و گذشت
یه شب که مهدی خوابید ، خواب امام زمانو دید
از فردا ، توی ده اینتر رود طفلان مسلم اومدن ، عقیل و قربون اومدن
از علی و حسن و حسین تا جعفر و نقی و تقی و رضا
ریسه شدن تو لینکا ، مثل قوم مغولها
آق مهدی هم دستمال به دست ، هی دنبال ائمه میگشت
هی چاکرم هی مخلصم میزد به این پیغمبرا
توی ده اینتر رود مهدی دیگه تنها نبود
هم موسوی هم کروبی هم اون ممد خاتمی ، همگی باهاش رفیق شدن
اون سبزای ناز نازی همگی اومدن تو بازی .
مذهبی ها با خوشحالی حلقه زدن دور مهدی
سیگار میگفت مهدی جونم ، ای خوشگلم کاری اگر نداری بریم الاغ سواری
محقق هم بشکن میزد . از این ور و اون ور میزد
بوفو که نگو چهار دست و پا معلق میزد
کاوه سرا از خوشحالی پرید بالا
امیر میگفت یالله نوار قرآن بذارین
برین مداح بیارین ، قاری و علاف بیارین
بوف می گفت وقت شادی و رقصه ، مهدی باید برقصه
اگر راجر واترز ندارین ، شماعی زاده بذارین .
القصه ، توی ده اینتر رود آق مهدی دیگه تنها نبود
شعر از : خودم ( پروشا )