۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

چرا یونس نبی در شکم ماهی هضم نشد ؟ آیا به امر خدا سیستم گوارش ماهی عنبر یا همان نهنگ از کار افتاد ؟

"سوره الصافات"

وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۱۳۹﴾
و در حقيقت‏يونس از زمره فرستادگان بود (۱۳۹)
 
إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿۱۴۰﴾
آنگاه كه به سوى كشتى پر بگريخت (۱۴۰)

فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنْ الْمُدْحَضِينَ ﴿۱۴۱﴾
پس [سرنشينان] با هم قرعه انداختند و [يونس] از باختگان شد (۱۴۱)

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ﴿۱۴۲﴾
[او را به دريا افكندند] و عنبرماهى او را بلعيد در حالى كه او نكوهشگر خويش بود (۱۴۲)

فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ ﴿۱۴۳﴾
و اگر او از زمره تسبيح‏كنندگان نبود (۱۴۳)

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴۴﴾
قطعا تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند در شكم آن [ماهى] مى‏ماند (۱۴۴)

فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِيمٌ ﴿۱۴۵﴾
او را در حالى كه ناخوش بود به زمين خشكى افكنديم (۱۴۵)

آیا در جاندارانی مانند نهنگ که به یکباره مقدار بسیاری غذا میبلعند دستگاه گوارش چنان حساسی وجود دارد که مثلا یونس را هضم نکند و بقیه خوراکیها را هضم نماید ؟ آیا چون یونس برگزیده و فرستاده خداوند بود اسیدها و آنزیمهای مترشحه معده نهنگ بر او اثر نمی کرد ؟ ایا مقادیر زیاد آبی که همراه غذا به درون معده نهنگ سرازیر میشود یونس را دچار خفگی نمی کرده است ؟ یا  میتوان این آیات را به ذهن یک انسان هزار و چهار صد سال پیش ربط داد که در مورد جانداران دریایی و سیستم گوارشی آنان اطلاعی نداشته است ؟ زیرا که خداوند طبق نظر قرآن بر تمامی علوم احاطه داشته و ممکن نیست که از سیستم گوارشی آفریده خویش بی اطلاع بوده باشد !!؟ به راستی جواب این سوال چیست ؟  

شعری از یغمای جندقی

با گوز ذو الجناح دو صد تن شهید شد
ایکاش که ریده بود به دشت کربلا
یغمای جندقی شاعر معاصر دوران پادشاهی محمد شاه بود که به امر ملوکانه مجبور به سرودن شعری درباره ظهر عاشورا شده بود که نتوانست و به طویله افکنده شد بعد چند روز بیخوابی و گرسنگی فریاد زد که در طویله را باز کنید که توانستم شعری بسرایم و نتیجه این سعی و تلاش بیت بالا میباشد!

این شعر تقدیم به معصومیت های لگدمال شده در زندانهای جمهوری اسلامی که پدیده تجاوز در آن چون هزار و چهار صد سال پیش هنوز هم رواج دارد !

در ته خواب من انگار کسی می گرید
در نگاه گم و رمز آلودم ، زندگی میمیرد 
در ته خواب پر از سوز و گدازم انگار 
نقش کمرنگ کسی می نشیند  
در ته جنگل ابر و مه و دود ، دخترک می گرید !
بر تن شیشه ای نازک او ،نقش شلاق ستم می خندد !
دخترک می نالد ، تن تبدار و دل غمدارش در قفس میسوزد
دخترک می لرزد ، هیچ کس پیشش نیست
در هجوم درد و نفرین و عذاب
تن او مثله شده از چنگ و گاز ، بی سبب میرقصد
دست لرزان و نحیفش در پی جستن یک راه فرار ، بی هدف میلرزد
دخترک بیجان است ، بازجویش اما ، چه وقیحانه و سر مست به او میخندد !
بر تن زخمی و خون آلودش ، نفس گند و پلید بازجو، می لغزد
در ته خواب من انگار کسی جیغ کشید
از صدای جیغ او اشک به چشمانم دوید
قلب من تیر کشید ، خوابم اما ، نپرید 
دخترک را دیدم ، دخترک را دیدم ، دخترک ...
ای وای ، ای وای ، دخترک من هستم 
 این منم چلچله ای پر بسته !
این منم  زورقی خرد و به گل بنشسته !
در شب عشق و زفاف زندان
سهم او وصل و تن من ویران !
تن من می لرزد ، تن من پر درد است
هیچ کس پیشم نیست ، من چه بی کس هستم
او مرا میزند و دم به دم از کفر سخن می گوید !
او چرا می زند و از چه سخن می گوید ؟
او چه بی شرمانه به من می نگرد
چه وقیحانه و ناپاک به من می خندد
به خودم می پیچم ، بر زمین می غلطم ، آخ فریاد ، فغان
هیچ کس اینجا نیست ؟ هیچ کس با من نیست ؟
آه اینجا کجاست ؟ این قفس که در آن عصمت تن خسته من گشت حراج ؟
آه اینجا کجاست ؟ به گمانم که بازار برده فروشان عکاست !
چند نفر بر سر تاراج تنم می خندند ! چند نفر می خواهند ؟
چند نفر می آیند تا به سرگشته ی عریان تنم حمله کنند ؟
آه اینجا کجاست ؟ او دگر کیست ؟ چقدر نازیباست !
به گمانم همان شیخ عرب هرزه ناپاک سبوعیست که مادر می گفت !
آه آن شیخ عرب کیست که بر زیر لبش اصواتی ست ؟
وه چقدر نازیباست !به گمانم عربیست !!!!!
به خودم می گویم این فقط کابوس است !
همه چیز یک رویاست ! من فقط می ترسم ! 
چشم بر میبندم ! من چه تنها هستم !
باز هم او آمد ! باز هم او آمد !
بر لبش لبخند است اما ، من ز او می ترسم !
نرم نرمک می آید ، من چه تنها هستم !
در ته خواب جگر سوزمن انگار کسی جیغ کشید !
مرغ شب بال زد و زود گریخت !
آن صداها ، آن نفس ها ، آن همه درد و عذاب
نازک اندام من درمانده در چنگ عقاب
همه را شیشه ی رنجور و نحیف تن من زود چشید !
تن تبدارو ستم دیده من با هزار درد و عذاب ، آه کشید !
تن من میلرزد ! تن من پر درد است !
هیچ کس پیشم نیست ! من چه بی کس هستم !
در ته خواب من انگار کسی می گرید !
خواب درد آلودم تا به کی می پاید ؟
در ته جنگل خون و شلاق
عصمت وعفت من گشت حراج !
به چه جرمی ؟ به کدامین گنه ناکرده ؟
اینچنین روح لطیفم شده از غصه و درد آکنده ؟
در ته جنگل ابر و مه و دود
عشق و احساس جوانی شده دود
در ورای زخمهای سرد زندان تنم
من بسان مرغکی در آتشم
می نهم من چشم بر هرچه که بود
می کنم آهسته نجوا با دلی مست از جنون
من ترا می بخشم ای بیچاره نان و نوا
من ترا میبخشم ای آلوده رنگ و ریا