۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

ماه رمضان ماه میهمانی خدا با جیبهایی خالی و سفره هایی بدون نان ؟؟

برای کسانیکه سفره شان نان خالی هم ندارد باز هم رمضان ماه میهمانی خداست ؟ در ایران اسلامی که فقر بیداد میکند ،آیا هر روز برای این مساکین روز میهمانی خدا نیست ؟؟ خدایا به مهربان بودن و بخشنده بودنت شک میکنم که چگونه عده ای چنان غرق خوشی و عده ای در جستجوی یک لقمه نان در سطل زباله !!ماه میهمانیت برای عده ای یک ماه و برای عده ای همیشگیست !! برای عده ای سفره ات رنگین از آش و حلیم و زولبیا بامیه ونان تازه و پنیر و گردو و سبزیست و برای عده ای ته مانده و پس مانده سفره های دیگریست !! عجب میهمانی باشکوهی که در یک سوی سفره عده ای سیر و ورم کرده از پرخوری و در سوی دیگر عده ای چشم به دهان پرخوران دوخته که کی از جنبش ایستاده تا آنها شروع کنند !! عجب عدلی خدا دارد !!

پیامبر زناکار (داود نبی )

کتاب دوم سموئيل، باب يازدهم:

بهار سال بعد، داود قشون اسرائيل را به فرماندهی يوآب به جنگ عمونيها فرستاد.2يک روز هنگام عصر داود از خواب برخاست و برای هواخوری به پشت بام کاخ سلطنتی رفت . وقتی در آنجا قدم می زد چشمش به زنی زيبا افتاد که مشغول حمام کردن بود. 3داود يک نفر را فرستاد تا بپرسد آن زن کيست . معلوم شد اسمش بتشبع ، دختراليعام و زن اوريای حيتی است . 4پس داود چند نفررا فرستاد تا او را بياورند. وقتی بتشبع نزد او آمد،داود با او همبستر شد. سپس بتشبع خود را با آ ب طاهر ساخته ، به خانه برگشت . 5وقتی بتشبع فهميد که حامله است ، پيغا م فرستاد و اين موضوع را به داود خبر داد.6پس داود برای يوآب اين پيغام را فرستاد 6پس داود برای يوآب اين پيغام را فرستاد اوريای حيتی را نزد من بفرست 7وقتی اوريا آمد، داود از او سلامتی يوآب و سربازا ن و اوضاع جنگ راپرسيد. 8سپس به او گفت: حال به خانه برو و استراحت کن بعد از رفتن اوريا، داود هدايايی نيز به خانه ی او فرستاد9اما اوريا به خانه ی خود نرفت وشب را کنار دروازه ی کاخ ، پيش محافظين پادشاه بسربرد. وقتی داود اين را شنيد، اوريا را احضار کرد و پرسيد:چه شده است ؟ چرا پس از اينهمه دوری از خانه ، ديشب به خانه نرفتی؟ اوريا گفت صندوق عهد خداوند و سپاه اسرائيل ويهودا و فرمانده ی  من يوآب و افسرانش در صحرا اردو زده اند، آيا رواست که من به خانه بروم و با زنم به عيش ونوش بپردازم و با او بخوابم ؟ به جان شما قسم که اين کار را نخواهم کرد. 12 داود گفت:بسيار خو ب، پس امشب هم اينجا بمان و فردا به ميدان جنگ برگرد» : پس اوريا آن روز و روز بعد هم در اورشليم ماند. 13 داود او را برای صرف شام نگهداشت و او را مست کرد. با اينحا ل، اوريا آن شب نيز به خانه اش نرفت بلكه دوباره آنشب  در کناردروازه ی کاخ خوابيد.14 بالاخره ، صبح روز بعد، داود نام های برای يوآب نوشت و آن را بوسيله ی اوريا برايش فرستاد. 15 در نامه به يوآب دستور داده بود وقتی جنگ شدت می گيرد، اوريا را در خط مقدم جبهه قرار بدهد و او را تنها بگذارد تا کشته شود پس وقتی يوآب درحال محاصره ی  شهر دشمن بود، اوريا را به جايی فرستاد که می دانست سربازان قوی دشمن در آنجامی جنگند. 17 مردان شهر با يوآب جنگيدند و در نتيجه اوريا و چند سرباز ديگر اسرائيلی کشته شدند.