شغالها همة لاشههای درون جنگل را خورده بودند و حالا چیزی برای خوردن نداشتند. یک شغال پیر برای غذا پیدا کردن نقشهای کشید. او پیش فیل رفت و گفت: یک موقعی ما پادشاهی داشتیم اما خراب شد و به ما دستور میداد کارهای غیرممکن انجام بدهیم. بنابراین تصمیم گرفتهایم پادشاه دیگری انتخاب کنیم. مردم ما مرا فرستادهاند که از شما بخواهم پادشاهشان بشوید. شما با ما زندگی خوبی خواهید داشت. هر دستوری بدهید انجام میدهیم و در تمام موارد به شما افتخار میکنیم و احترام میگذاریم، به کشور ما بیایید.
فیل قبول کرد که با شغال برود. وقتی شغال او را به مرداب کشاند و فیل در گل فرورفت شغال به او گفت: به من دستور بدهید؛ هر امری داشته باشید، انجام خواهد شد.
فیل گفت: به تو دستور میدهم مرا از اینجا بیرون بکشی.
شغال خندید: دم مرا با خرطومت بگیر و من فوراً تو را بیرون میکشم.
فیل پرسید: فکر میکنی این کار ممکن است که با دمت مرا از اینجا بیرون بکشی؟
شغال گفت: اگر ممکن نیست پس چرا مرا به انجام آن فرمان میدهید؟ به همین دلیل ما خودمان را از دست آن شاه قبلی راحت کردیم، چون به ما دستورات نشدنی و ناممکن میداد.
وقتی فیل در مرداب از پا درآمد شغالها آمدند و او را تا آخرین ذره خوردند.
مترجم : ابراهیم اقلیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر