۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

آیا مسجد الاقصی دروازه ورود به آسمان است ؟


سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ ﴿۱﴾
منزه است آن [خدايى] كه بنده‏اش را شبانگاهى از مسجد الحرام به سوى مسجد الاقصى كه پيرامون آن را بركت داده‏ايم سير داد تا از نشانه‏هاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست (۱) ( سوره الاسرا )
طبق تفسیر جلالین باب معراج از زبان پیغمبر روایات میکنند که :

آن شب جبرئيل آمد و چارپائی همراهش بود که از الاغ بزرگتر و از استر کوچکتر، سفيد رنگ، سُمهايش در کناره پا و مايل به خارج بود، بر آن سوار شدم . به بيت المقدس رفتم، افسار براق 20 را به حلقه ای بستم که معمولاً انبياء می بستند، در مسجد الاقصی دو رکعت نماز خواندم، پس از بيرون آمدن، جبرئيل دو ظرف از شير و شراب برايم آورد .من ظرف شير را اختيار کردم و جبرئيل مرا بدين اختيار تحسين کرد، سپس بسوی آسمان اول پرواز کرديم . دم درآسمان موکل پرسيد کيست؟ جبرئيل گفت : جبرئيل است . موکل پرسيد : که همراه تست؟ گفت : محمد. موکل پرسيد : آيا اورا احضار کرده اند؟ جبرئيل گفت : آری. پس در آسمان را باز کرد، حضرت آدم به پيشوازم شتافت و خيرمقدم گفت ...

وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ ﴿۵۱﴾
و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده‏اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد آرى اوست بلندمرتبه سنجيده‏كار (۵۱) (سوره شورا )
اگر خداوند از طریق وحی با فرستاده اش صحبت میکند ، پس دلیل انتقال فرستاده اش از مسجد الاحرام به مسجد الاقصی چیست ؟ چرا به جای انتقال او بر او ظاهر نشد ؟؟چرا از همان مسجد الاحرام به آسمان نرفت و اول به مسجد الاقصی برده شد و سپس به آسمان رفت ؟ آیا مسجد الاقصی دروازه ورود به آسمان است ؟








شعری ناب از استاد سخن پارسی ، فردوسی بزرگ !

در این خاک زرخیز ایران زمین

نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و داد بود

وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان

گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاک

همه دل پر از مهر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد

ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردی و فرهنگ بود

گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما

که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان

کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟

خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما

کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود

همه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت

کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر

گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت

نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت

که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد

که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند

کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم

کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن

به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است

دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم

برون سر از این بار ننگ آوریم