۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

داستان شغال ها و فیل ها از لئو تولستوی

شغال‌ها همة لاشه‌های درون جنگل را خورده بودند و حالا چیزی برای خوردن نداشتند. یک شغال پیر برای غذا پیدا کردن نقشه‌ای کشید. او پیش فیل رفت و گفت: یک موقعی ما پادشاهی داشتیم اما خراب شد و به ما دستور می‌داد کارهای غیرممکن انجام بدهیم. بنابراین تصمیم گرفته‌ایم پادشاه دیگری انتخاب کنیم. مردم ما مرا فرستاده‌اند که از شما بخواهم پادشاه‌شان بشوید. شما با ما زندگی خوبی خواهید داشت. هر دستوری بدهید انجام می‌دهیم و در تمام موارد به شما افتخار می‌کنیم و احترام می‌گذاریم، به کشور ما بیایید.
فیل قبول کرد که با شغال برود. وقتی شغال او را به مرداب کشاند و فیل در گل فرورفت شغال به او گفت: به من دستور بدهید؛ هر امری داشته باشید، انجام خواهد شد.
فیل گفت: به تو دستور می‌دهم مرا از این‌جا بیرون بکشی.
شغال خندید: دم مرا با خرطومت بگیر و من فوراً تو را بیرون می‌کشم.
فیل پرسید:  فکر می‌کنی این کار ممکن است که با دمت مرا از این‌جا بیرون بکشی؟
شغال گفت: اگر ممکن نیست پس چرا مرا به انجام آن فرمان می‌دهید؟ به همین دلیل ما خودمان را از دست آن شاه قبلی راحت کردیم، چون به ما دستورات نشدنی و ناممکن می‌‌داد.
وقتی فیل در مرداب از پا درآمد شغال‌ها آمدند و او را تا آخرین ذره خوردند.


مترجم : ابراهیم اقلیدی






۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

کدخدا ها و بام ها (داستان کوتاه)

آنها دندانهایم را شکستند و دهانم را دوختند ، به گوشه ای از یک روستای دور افتاده تبعیدم کردند اما فراموش کردند که دستها و چشمهایم را از من بگیرند . آنها در عین خشونت و احساس زرنگی ، بسیار کودن هستند . 
کار هر روز من رفتن به قهوخانه ی روستا و نشستن در تاریک ترین نقطه ی آن و گوش سپردن به واگویه های دیگران است . امروز در قهوه خانه همگی جمعند . دکتر روستا ، مرده شور ، گورکن ، ملای ده که قاری و اذان گو نیز هست ، قهوه چی و پسرش ، حتی پسر و داماد کدخدا ، معلم ده ، میرزا مهدی ، آشپز ده که توی عروسی و عزای اهالی ده مسئول پخت و پز در روستاست ، مش باقر که تنها مغازه ی خرازی ده مال اوست ، کبلای (کربلایی ) حسین که بقالی نزدیک قهوه خانه مال اوست و تمامی ده مایحتاج روزانه شان را از او میخرند ، امروز قهوه خانه شلوغ است و حتی زن و دختر قهوه چی نیز به کمک او آمده اند . صدای تلق و تلوق استکانها و نعلبکی ها و قل قل قلیانها و دود چپقها با بوی طویله و سرگین و بوی کاهگل نم خورده در فضای دود گرفته ی قهوه خانه فضایی عجیب و نامطمئن ایجاد کرده . صداهای بلند و کوتاه و گاه فریاد حاضرین تمرکز مرا بر هم میزند . هر کس از چیزی سخن می گوید . همه بیشتر می نالند . از وضع موجود . از نداشتن آب آشامیدنی سالم . از گرانی . از زمستان بی آب و همگی متفقا لغلغه ی زبانشان فحش و لعنت و نفرین به اوضاع زندگیست . کاری که پیرزنان ده نیز در انجام آن تبحر خاصی دارند .
 به این می اندیشم که ریشه ی این مشکلات در چیست که رمضون پسر مش باقر نفس نفس زنان و دردمند فریاد میکشد : ای هوار... ای امان ...کمک.... کمک... به داد برسید... کدخدا از روی بام پرت شد . گویی بمبی در قهوه خانه میترکد . انرژی عجیبی تمام عضلات کرخت و مسخ شده ی حاضرین را به حرکت درآورده و به ناگاه همگی به سمتی که رمضون نشان داده ، می دوند . من اما حتی نیم خیز هم نمی شوم . می دانم تنها کسی که برای نجات کدخدا می دود ، پزشک روستاست . آخوند ده درحالیکه با یکدست عمامه و با دست دیگر عبایش راگرفته ، می دود تا ازین اتفاق سهمی نصیب خود سازد . گورکن و مرده شور هم خوشحال و امیدوار که طعمه ای برای خود یافته اند . آشپز و بقال و قهوه چی نیز به دنبال ساختن کلاهی ازین نمد برای خود هستند . همه حتی پسران کدخدا نیزبه خاطر کسب منافع خود می دوند. 
این دویدنها برایم آشناست . داستان  رفتن کدخدای قبلی و جایگزین شدن دیگری . این داستان را در جایی خوانده ام . همین چند روز پیش که کدخدا برایم تکه ای گوشت قربونیِ پیچیده شده در روزنامه ای را آورده بود . داستان تلخ از بام افتادن کدخدای قبلی و دویدن این جماعت . روزهایی که خیلی ها چون امروز می دویدند اما گویی پزشکی در میانشان نبود و به ناچار گورکنی ردای پزشکی پوشید . روزهایی که آخرین امید به آزادی نیز با کدخدا به گور سپرده شد .
نویسنده : پروشا (خودم)

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

شعری از میرزاده عشقی

بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد * * به چنين مجلس و بر کر و فرش بايد ريد
به حقيقت در عدل، ار در اين بام و درست * * به چنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد
آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه * * به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد
پدر ملت ايران، اگر اين بي  پدر است * * به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد
به مدرس نتوان کرد جسارت اما * * آنقدر هست که بر ريش خرش بايد ريد
اين حرارت که به خود احمد آذر دارد * * تا که خاموش شود بر شررش بايد ريد
شفق سرخ نوشت آصف کرماني مرد * * غفر اله کنون بر اثرش بايد ريد
آن دهستاني تحميلي بي مدرک و لر * * بهر اين ملک، به نفع و ضررش بايد ريد
گر ندارد ضرر و نفع مشيرالدوله * * از نوک پاش الي فرق سرش بايد ريد
گر رود موتمن الملک به مجلس گاهي * * احتراماْ به سر رهگذرش بايد ريد


۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

اسامی کودکان اعدام شده بین سالهای 60-67

درليست دههاهزارنفري اعدام شدگان سياسي دهه 60، يك اعدامي هست ‏كه به تنهايي ميزان خشونت جمهوري اسلامي است، او كوچكترين واحد ‏اعدامي است، واحد كشتار است. او نفيسه اشرف جهاني، كودك دبستاني ‏است، كه به جرم محاربه با خدا در دادگاه اسلامي، محكوم به مرگ شد و ‏جلوي جوخه اعدام تيرباران. ‏
‏ اين اعدام به تنهايي درعقل نمي گنجيد، واپس زده مي شود. او در ده ‏سالگي زني است در ليست حدود 2000 نفري اعداميان سياسي زن. كه ‏اين خود نه قرينه اي در تاريخ ايران دارد و نه در تاريخ جهان مدرن. نه با ‏عرف قابل توضيح است نه با شرع. برادركشي و پدركشي با گوشمان آشنا ‏بود، پسر كشي سابقه اش به اسطوره مي رسيد و در تاريخ هي تكرار مي ‏شد. كشتن دختر بچه ها، زنان و مادران را نه شنيده و نه خوانده بوديم، ‏جمهوري اسلامي رسمش كرد با اعدام بيش از 1500 دختر و زن در ‏فاصله سالهاي 60 و 64. فقط در اين ليست كه كامل هم نيست، در كنار ‏نفيسه اشرف جهاني ده ساله، مريم اسدي يازده ساله، افسانه فارابي دوازده ‏ساله، جزو 9 دختر بچه اعدام شده زير 13 سال اند. ‏
‏ فاطمه جبارزاده انصاري، شهلا قرباني، فاطمه ساجدي، سه دختر بچه ‏سيزده ساله، جزو 22 دختر بچه اعدام شده بين 13 و پانزده سال اند.
‏ نسرين نوري ماني 15 ساله، فرزانه صبوري و مريم صدرالاشراف هفده ‏ساله (هر سه حاق آويز شده)، جزو 187 دختر نو جوان اعدامي زير 18 ‏سال اند.‏
‏ خطيب شهيدي دختر نوجوان 15 ساله به ميدان اعدام نرسيد، او زير ‏شكنجه كشته شد، او جزو 60 زني است كه زير شكنجه به قتل رسيدند. ‏جنين هشت ماهه طاهره آقا خان مقدم در شكم مادرش تير باران شد، ‏طاهره آقاخان مقدم، يكي است در ليست 47 نفري زنان حامله اعدام شده ‏دراين ليست.‏
‏ سكينه محمدي اردحالي 70 ساله، مادر نه فرزند از اعدام شدگان بالاي ‏‏70 سال است. جوانترين اعدامي در اين ليست ده ساله بود. نفيسه ‏جوانترين كودك اعداميست، جوانترين اعدامي زن و جوانترين محارب با ‏خداست در ليست دهها هزار نفري اعدام هاي سياسي.اعدام ها ي ‏جمهوري اسلامي در سال 60 تا 64 بي مثال بود، اما نه در تعداد. كشتار ‏بخش وسيعي از رهبران، كادر ها و هواداران سازمان هاي سياسي، كشتار ‏كمونيست ها يا كه كشتار مخالفان سياسي يا مخالفان عقيدتي و مذهبي ‏و همه اين ها رويهم، حقيقت است، ولي بي مثال نيست. دادگاه ها و ‏احكام شرعي هم به خودي خود ويژگي نبود. ويژگي در اعدام دختر بچه، ‏در اعدام نفيسه بود كه او را با قوانين شرع، در خود روز قيامت هم نمي ‏شد محكوم كرد. ‏
‏ ويژگي در نمايش جسد اعدامي نبود. سال 2006 با نمايش جسد صدام در ‏بالاي دار و پائين دار، از نيم رخ و از روبرو به سال 2007 گذر كرد . ‏ويژگي در ممنوعيت بدن اعدامي بود. جسد نفيسه را اگر مي خواستيد هم ‏نمي توانستيد ببينيد. او مثل همه زنان سياسي در سال هاي 60 تا 64 و ‏‏67 بي چهره، پوشيده دراونيفورم زندانبا نا نش، درچادر سياه به قتلگاه ‏برده شد، مثل همه زنان ديگر محارب عليه خدا، و همراه هزاران دختر و ‏زن، متهمين به جنايت عليه عفاف. در آنجا بود كه تفكيك زنداني سياسي ‏از غير سياسي ، اخلاقي از عقيدتي و مذهبي بي معني شد. نفيسه جزو ‏انبوهي، ليست شده و ليست نشده، از اعدامي هاست، كه زير چادر ‏سياه، كه رنگ خون هم به آن نمي نشيند به قتل رسيده اند. او جزو ‏محكوميني است كه نمايش اعدامشان در ملا عام، تنها، نمايش به احتزاز ‏در آوردن پرچم جمهوري اسلامي است. نگاه كنيد به نمايش چادري بر ‏دار جرثقيل كه همواره تكرار مي شود. مال ديروز يا براي فردا، در اين جا ‏يا در آنجا.
مي ‏شد. كشتن دختر بچه ها، زنان و مادران را نه شنيده و نه خوانده بوديم، ‏جمهوري اسلامي رسمش كرد با اعدام بيش از 1500 دختر و زن در ‏فاصله سالهاي 60 و 64. فقط در اين ليست كه كامل هم نيست، در كنار ‏نفيسه اشرف جهاني ده ساله، مريم اسدي يازده ساله، افسانه فارابي دوازده ‏ساله، جزو 9 دختر بچه اعدام شده زير 13 سال اند.
‏ فاطمه جبارزاده انصاري، شهلا قرباني، فاطمه ساجدي، سه دختر بچه ‏سيزده ساله، جزو 22 دختر بچه اعدام شده بين 13 و پانزده سال اند.
‏ نسرين نوري ماني 15 ساله، فرزانه صبوري و مريم صدرالاشراف هفده ‏ساله (هر سه حاق آويز شده)، جزو 187 دختر نو جوان اعدامي زير 18 ‏سال اند.‏
‏ خطيب شهيدي دختر نوجوان 15 ساله به ميدان اعدام نرسيد، او زير ‏شكنجه كشته شد، او جزو 60 زني است كه زير شكنجه به قتل رسيدند. ‏جنين هشت ماهه طاهره آقا خان مقدم در شكم مادرش تير باران شد، ‏طاهره آقاخان مقدم، يكي است در ليست 47 نفري زنان حامله اعدام شده ‏دراين ليست.‏
‏ سكينه محمدي اردحالي 70 ساله، مادر نه فرزند از اعدام شدگان بالاي ‏‏70 سال است. جوانترين اعدامي در اين ليست ده ساله بود. نفيسه ‏جوانترين كودك اعداميست، جوانترين اعدامي زن و جوانترين محارب با ‏خداست در ليست دهها هزار نفري اعدام هاي سياسي.اعدام ها ي ‏جمهوري اسلامي در سال 60 تا 64 بي مثال بود، اما نه در تعداد. كشتار ‏بخش وسيعي از رهبران، كادر ها و هواداران سازمان هاي سياسي، كشتار ‏كمونيست ها يا كه كشتار مخالفان سياسي يا مخالفان عقيدتي و مذهبي ‏و همه اين ها رويهم، حقيقت است، ولي بي مثال نيست. دادگاه ها و ‏احكام شرعي هم به خودي خود ويژگي نبود. ويژگي در اعدام دختر بچه، ‏در اعدام نفيسه بود كه او را با قوانين شرع، در خود روز قيامت هم نمي ‏شد محكوم كرد
. در اين سال ها، به ويژه در سال ۱۳۵۹، ده ها تن از خلبانان نيروی هوايی، همافران و افسران و درجه داران ارتش نيز به اتهام تدارک کودتا عليه حکومت اسلامی اعدام شدند. محاکمه ی ناعادلانه ی اين افراد که مورد شکنجه های وحشيانه قرار گرفته بودند نيز منطبق با قوانين قضايی و حقوق بين المللی نبود.
در کشتار اين سال ها سبعانه ترين رفتار با اسيران و قربانيان روا داشته شد:
"....گونی کهنه و کثيف و چرک‌آلود ديگری را آوردند و اين بار معلم و پزشک، نخستين زن مدير کل، نخستين زن وکيل مجلس شورای ملی، نخستين بانوی معاون وزير و نخستين زن وزير و مبارز راستين راه آزادی و تساوی حقوق زنان را به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پايی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب ديگری را از روی گونی به دور گردن او پيچيدند و او را به درخت اعدام آويزان کردند. طناب دار را که بالا کشيدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو پارسای، در فاصله يک متری به زمين افتاد. حالا ديگر به کلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حياط بردند و در کنار حوض کثيف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او زدند و مجددا او را به هوش آوردند.
خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشيد و تصور می‌کرد... با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نيز به اثبات رسيده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و ديگر گريه و زاری و ناله هم نمی‌کرد. پس از گذشت نزديک به يک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشيده بود. اين بار سيم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سيم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زير پای او گذاردند و دقايقی بعد يکی از دژخيمان مرگ لگد محکمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زير پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب کرد...»
ساعت يک و نيم صبح روز ۱۸ ارديبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تير خلاص بر پيکر بی‌جان وی شليک شد." (خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای نوشته منصوره پيرنيا )
کشتار اين سال ها به فتوی و فرمان و رهنمود آيت الله خمينی انجام شد.
اعدام های زنان: از سال ۱٣۶۰ تا سال ۶٣ غروب و یا صبح زود و روز یکشنبه یا چهارشنبه و دوشنبه یا سه شنبه ۵ شنبه به جز جمعه زندانیان شاهد ان بودند که زنان زندانی از( ۱۴ ساله تا ۷۰ ساله) اکثریتشان زنان بسیار جوان شامل می شد.در پشت بلند گو اتاق های بند نامشان می خواندند. آنها را می رفتند. رفتنی بی بازگشت اعدام می نمودند بنا به شواهد مختلف، در بین این اعدامیان، چند زن حامله هم وجود داشت
اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۱٣۶۷:واقعه‌ای بود که طی آن عده بسیاری از زندانیان سیاسی در زندان‌های جمهوری اسلامی در ایران در ماه‌های مرداد و شهریور ١٣۶٧ اعدام شدند. به طور کلی جرم زندانیان همکاری با سازمان‌های مخالف جمهوری اسلامی سازمان مجاهدین خلق همچنین طیف‌های مختلف گروه‌های چپ و بودتعداد قربانیان این واقعه نزد مراجع مختلف متفاوت است. بیشتر اعدام‌شدگان زندان‌های تهران در واقعهٔ تابستان ۶۷ در گورهای دسته‌جمعی گورستان خاوران به خاک سپرده‌شدند .
منبع : خاطرات فرخ رو پارسای نوشته ی منصوره پیر نیا  ، ایرج مصداقی ، لیست اعدام شدگان کانون حقوق بشر .

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

داستان تجاوز خمینی دجال به دختر بچه ی 4 ساله . ویدیو به زبان عربی و زیر نویس آن به زبان انگلیسی است .

حکایت کنیزک شیخ و جوان نوخط از کتاب اسرار اللطيفه و الكسيله

حكايت است در شهر شيخي مي‌زيست ظاهر الصلاح و وي را كنيزكان زيبا روي بسيار بود؛ هريك به غايت جمال و نهايت كمال. در شهر مصطلح بود كه شيخ بعلت كهولت سن و وفور رياضت دچار جمودت مزاج گشته و ياراي همخوابگي با كنيزكانش را ندارد و اين مهم بر عهده قلندران و رندان شهر افتاده تا كام دل در خفا برآرند.
روزي مه‌چهره ترين كنيز شيخ- كوزه ماست بر كتف- از كويي گذر ميكرد نوخطي بديد برومند و رشيد. پيش آمده، صدا نازك نمود و باب مراوده گشود كه : اي جوانك! مولاي من در سفر است و پيش از عزيمت فرموده بود تا اين كوزه به خانه برم. تصديق فرمايي كه مرا حمل كوزه سنگين باشد و انصاف آن است كه مرا در رساندن آن به منزل ياري كني كه دست گيري از ضعيفان از اوصاف رادمردان نامند. جوان را اين سخن خوش آمد و با خويش انديشيد براستي آنچه از دوستان در اين باب نقل شده حقيقت است. به يقين مادگي اين كنيز محروم غليان نموده و در غياب شيخ خيال كام روايي در سر مي‌پرورد. باشد تا حميتي صرف كرده و چون ديگران با وي عيشي تمام نمايم. لادرنگ كوزه بر دوش نهاد و از خلف كنيز روان شد. در راه، كنيز عشوه‌ها نموده، خون مردانگي جوان به غلظت آورد و او را به وصل خود وعده داد. باري، جوان با تدبير تمام به منزل شيخ درون گشت، كوزه بر ايوان نهاد و تمناي كام كرد. كنيز گفت: من نيز در آتش اين سودايم اما فرصت چنين عيشي هماره مهيا نباشد و از آنجا كه تو تازه جوان و كم تجربتي ترسم شهوت بسرعت از تو دفع گردد. لذا شرط عقل آن باشد كه به ياري شراب و ترياق بر مدت و لذت جماع بيافزاييم تا خوشي زود زايل نگردد. آنگاه شراب و ترياق پيش آورد و جوان به كفايت بنوشيد و بكشيد. در اين طريق كنيز زلف افشان و خندان وي را ممارست و معاونت مي نمود تا جوان را نيم‌هوشي پديد آمد و مستي و سستي بر وي مستولي گشته، بر زمين افتاد. كنيز كه اين حالت بديد گفت: آيا توان برون كردن جامه از تن داري تا به فريضه مشغول شويم؟ جوان پاسخ داد: والله كه مرا هوش و گوش چندان نمانده و تو خود اين عمل فرما! كنيز كه اين جواب استماع كرد بانگ برآورد: اي شيخ! وارد شو!
به ناگاه شيخ از پس پرده برون آمد، بي كلام كم و بيش جامه از تن خود و جوان دريد و به مهارت تمام آلت چربين خود بر دُبُر جوان دخول كرده، كار وي بساخت. جوانِ ضعيف طالع نيز قواي ايستادگي نداشت و به قضاي جفاي خويش تن داد. چون شيخ از كار فارغ شد و زمان سپري، قوت به دماغ جوان رجعت نمود. پس زبان به گلايه گشود كه : اي شيخ! مرا جامه و ماتحت دريدي و با نيرنگ خويش ننگ نهادي. اين چه حكايت باشد كه بر من روا داشتي؟
شيخ گفت: اي جوانك! بدان كه مرا از جواني صفتي است پوشيده بر اغيار كه كنون بر تو فاش شده. من به دختركان و نسوان علقه‌اي نداشته، اَمَرد باز و غلام‌باره‌ام و روزگار به طمع وصال پسران نوباب و خوش خطي چون تو مي‌گذرانم. عمري است كه به كنيزان خود كافور خورانده، قواي شهوت آنان ستانده و ايشان را دامي مي نهم براي سست طبعان و خام طمعان. از براي اينكار آنان را خلعت و زر مي‌دهم. حال گوش دار كه اگر اين واقعه به جماعت عيان كني من نوخطان ديگر از كف خواهم نهاد و تو آبروي خويش! پس في الفور از حجره‌ام بيرون شو به يارانت قصه ساز كه امروز با كنيز شيخ نزديكي ساختم به كيف كامل.
فرج نديده، باسن خويش به باد دادم      واي كه شرف به شيخ شياد دادم
جوانك اين سروده بداهه گفت، لباس به تن گرفت و ناخن به دهن و بيرون شد.
هان اي پسر! اين سخن در گوش آويز كه شيخكان، چَسنگ بر پيشاني دارند و خدنگ در آستين. در آنچه از جانب ايشان به وعده و سودا عرضه گردد تامل نما و در معاشرت با اين جماعت هوش دار والا ناگاه آلت ايشان در ماتحت خويش يابي و توان فغان در خود نيابي.






۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

خمینی نامه . این شعر در 25 اسفند سال 1358 یعنی مدت کوتاهی پس از انقلاب سروده شد . نمیدونم شاعرش کیه .

خمینی نامه

 
مملکت در دست مشتی خائن غارتگر است
بسکه این ملت خر است
حال روشنفکر بیچاره ز بد هم بد تر است
بسکه این ملت خر است
مغز ها له شد به زیر سم ملایان قم
وای در عصر اتم
صحبت عمامه و تسبیح و ریش و منبر است
بسکه این ملت خر است
هر که حرفی زد ز آزادی دهانش دوختند
جان ما را سوختند
حرف حق این روز ها گویی گناه منکر است
بسکه این ملت خر است
مملکت افسوس برگشته به صد ها سال پیش
حرف عمامه است و ریش
گوز من بر ریش هر چه شیخ در هر کشور است
بسکه این ملت خر است
خاک شهر قم گمان داری بشر میپرورد
تخم خر میپرورد
زانکه هر سو شیخکی بر منبری در عرعر است
بسکه این ملت خر است
ما که میدانیم حال شیخها در حجره ها
وای بر احوال ما
کز تف همدرسها ماتحتشان دائم تر است
بسکه این ملت خر است
شیخ ریقوئی که دائم بود دنبال لواط
در پی فور و بساط
با فلان پاره اش امروز یک شیر نر است
بسکه این ملت خر است
وانکه خیک گنده اش پر بود دائم از عرق
چونکه برگشته ورق
پیش چشم ملت اکنون بهتر از پیغمبر است
بسکه این ملت خر است
معده هر شیخ چون پر شود ازمال مفت
میشود گردن کلفت
چشمها انگار کور و گوشها گویی کر است
بسکه این ملت خر است
مملکت نابود شد با نقشه بیگانگان
های ای دیوانگان
کی خمینی رهبر است؟ این پیر کودن نوکر است
بسکه این ملت خر است
ریده بر این مملکت این شیخ پشمالوی خوک
با گروهی کله پوک
هر یکی از دیگری ابله تر و جا کش تر است
بسکه این ملت خر است
میدرد دیوانه وار این مردم بیچاره را
های خر های خدا
کشتن این خرس مردم خوار حج اکبر است
بسکه این ملت خر است
خویش را خوانده امام و مسلمین را امتش
چیست ؟ دانی علتش؟
زانکه چون خر ملتی زین مفتخور فرمانبر است
بسکه این ملت خر است
جای روح الله ریق الله باید خواندنش
ظلم باشد ماندانش
ای خدا این چس بود روح تو؟ این شرم آور است
بسکه این ملت خر است
ای خوش آن روزی که بینم جمله را بالای دار
بر درختان چنار
در چنان روزی وطن از هر بهشتی خوش تر است
بسکه این ملت خر است






۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند ....


ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید ببهانه گدایی
مژه ها و جسم یارم بنظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه بازست
بامید آنکه شاید تو به چشم در آیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی؟
بکدام مذهبست این، بکدام مکتبست این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
بطواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟
بقمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در درآمد
که درا، درا، عراقی که تو خاص از آن مایی

 
(از دیوان عراقی، صفحه243، چاپ نفیسی)

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

آقای کروبی آفتاب عمر شما لب بام است ، توبه کنید و از مردم عذر تقصیر بخواهید . نامه ی سرگشاده ی ایرج مصداقی به کروبی

نامه سرگشاده به آقای مهدی کروبی : ایرج مصداقی
آقای کروبی بلافاصله پس از خواندن نامه تان به رفسنجانی مطلبی که در پی می آید را نوشتم، 5 روز است که با خودم کلنجار می روم آن را منتشر کنم یا نه؟ به ویژه که هجوم سنگین گماشتگان ولی فقیه در نهادهای دولتی و نمایشات نماز جمعه برعلیه شما با هدف جلوگیری از افشای واقعیت نیز آغاز شده است.
 در طول هفته در تردید و دو دلی به سر می بردم به ویژه که در بحبوحه ی بیست و یکمین سالگرد کشتار 67 به سر می بریم. قصد نداشتم و ندارم در این شرایط شما و تلاش هایتان را تضعیف کنم. مسیر شما را درست ارزیابی می کنم. برای همین خامنه ای افسار ائمه جمعه نزدیک به خودش را باز کرده است. شما خود بهتر می دانید جنایتکاری همچون ابراهیم نکونام کوچکتر از آنست که به شما اسائه ادب کند و خواستار دستگیری و شلاق خوردن تان شود. اما دو چیز مرا وادار می کند این نامه را انتشار دهم.
1- تعهدم به عزیزانی که در زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته اند؛ هیچ منفعتی در این دنیا نمی تواند مرا راضی کند چشم بر حق شان بپوشم. همچنین تعلق خاطرم به هزاران مادر و همسر و فرزندی که عزیزانشان را حاکمیت سیاه و ننگین جمهوری اسلامی پرپر کرد.
2- تعهدم به انسانیت و ارزش های انسانی؛
دلم نمی خواهد هیچ کس را در اردوی جنایت و جنایتکاران ببینم. اگر احساس کنم کسی می خواهد سر سوزنی خود را کنار بکشد، تلاش می کنم به او کمک کنم. اگر کسی بخواهد حتی اندکی از حق مردم دفاع کند سعی می کنم به او کمک کنم. پیش از این نیز چنین رویکردی داشتم. مواضع اخیر شما مرا برانگیخت تا مواردی را با شما در میان بگذارم. این کار مسبوق به سابقه است. اولین بار نیست که انجام می دهم.
25 سال پیش در مهرماه 1363 در حالی که لاجوردی راس کار بود در زندان قزلحصار پس از ملاقات با حجت الاسلام انصاری نجف آبادی (معروف به ناصری داماد) نماینده آیت الله منتظری و به اصرار او و با توجه به صداقتی که در آیت الله منتظری سراغ داشتم حاضر شدم گزارشی از زندان را برای ایشان بنویسم. بطور فهرست وار آن چه را که دیده بودم و از سرگذرانده بودم در دفترچه ای چهل برگی و در هشتاد صفحه نوشته و تحویل نماینده ایشان دادم و چند روز بعد، از رسیدن گزارشم به ایشان اطمینان حاصل کردم. البته کتمان نمی کنم مثل چند روز گذشته تردید داشتم که آیا نامه نوشتن به ایشان درست است یا نه؟ اما بالاخره بر تردیدهایم فایق آمدم و امروز خوشحالم که چنین کاری کردم و به سهم خودم حقیقت را برای ایشان روشن کردم. امیدوارم در آینده از نوشتن نامه به شما هم احساس خوشحال کنم.
هنگام نوشتن گزارشم به آیت الله منتظری دچار این ذهنیت نبودم که با روشنگری ام اوضاع زندان ها تغییر کند و یا دار و گلوله و داغ و درفش و کابل و زنجیر و قپانی و ده ها نوع شکنجه رایج در زندان های نظام به کناری نهاده شود. در گزارش به آیت الله منتظری نیز روی این مسئله تاکید کردم.
هدفم در کنار تلاش برای جدا کردن ایشان از خمینی و جنایاتش، کوششم برای عاقبت بخیر شدن ایشان هم بود. از همراهی ایشان با خمینی دل چرکین بودم. دلم نمی خواست با وارستگی که در او سراغ داشتم در ردیف جنایتکاران ببینم اش. امروز خوشحالم که آیت الله منتظری را در صف جنایتکاران نمی بینم و از این که او تلاشش را برای نجات جان مخالفانش که یکی از آن ها من باشم به خرج داد قدردانش هستم. هرجا که فرصتی یافتم یا بیابم بر این نکته تاکید کرده و می کنم.
آقای کروبی وقتی انصاری نجف آبادی از من پرسید از دست من چه کاری بر می آید با آن که می دانستم آن روزها آیت الله منتظری دست نسبتا بازی دارند فقط خواهان این شدم که سلام مرا به حجت الاسلام محمد محدث بندرریگی که در بند دیگری بود برساند. او انتظار داشت که من در جهت تسهیل و تخفیف پرونده و حکمم چیزی بخواهم. من دنبال منافع شخصی ام نبودم.
آقای کروبی من بعد از آن نامه هفت سال دیگر نیز در زندان ماندم و شاهد جنایات بیشتری بودم. جنایاتی که در تاریخ معاصر کمتر مشاهده شده است.
یادم می آید وقتی آیت الله منتظری با توجه به اطلاعات دقیقی که از زندان ها و جنایات دستگاه امنیتی و اطلاعاتی داشت، رو در روی خمینی ایستاد یکی از کسانی که در پروژه برکناری ایشان پیشقدم شد شما بودید. زعامت خامنه ای محصول تلاش های شما و مخاطب نامه اخیرتان بود. هر دو نتیجه اعمالتان را می بینید.
نمی خواهم گذشته را به رخ تان بکشم و مسئولیت تان را در وضعیت پیش آمده یادآوری کنم؛ به گذشته نقب می زنم تا هم از حق عزیزانم دفاع کنم و هم مستولیت تان را یادآور شوم و در این راه کمکتان کنم.
آفتاب عمر شما لب بام است. چه بهتر فکری برای عاقبت بخیری خود کنید. در روزهای اخیر شما بارقه ای از آن را نشان داده اید. قبل از هرچیز نامه ای نوشته و علنی از آیت الله منتظری به خاطر اتهامات ناروایی که 21 سال پیش به ایشان وارد کردید پوزش بخواهید. این کمترین کاری است که می توانید انجام دهید و ابتدایی ترین قدمی است که بایستی بردارید. این کار پای شما را برای برداشتن گام های بعدی باز می کند. راهی جدید را پیش رویتان می گشاید. به پشت سرتان نگاه کنید همان روزی که به اراده خامنه ای برای تثبیت کودتا نه گفتید راه جدیدی پیش رویتان باز شد. درهای جدیدی رویتان گشوده شد. حتی چشم تان به حقایق باز شد.
آیت الله منتظری وقتی در مقابل امام و استادش ایستاد از امروز شما جوانتر اما عاقل تر و پخته تر بود. مرگ حق است. دیر یا زود من و شما را نیز در خواهد ربود پیش از آن که دیر شود فکری کنید.
اگر چه لازم است حساب خود را از آن چه در دو ماه گذشته اتفاق افتاده جدا کنید و از این بابت شما کارهای مثبتی انجام داده اید؛ اما باور کنید کافی نیست. شما و هرآنکس که کوچکترین صداقتی دارد بایستی حساب خود را از 30 سال جنایت نظام که شما یکی از «استوانه » هایش بودید جدا کند. از مردم عذر تقصیر بخواهید. سرنوشت خود را از «امام راحل» و ... جدا کنید. شما را با ایشان در یک قبر نمی گذارند، هرکس مسئول اعمال خود است.
ببینید چه ولوله ای برعلیه شما بخاطر حق گویی تان راه انداخته اند، رجاله هایی جنایتکاری چون علم الهدا شما را تروریست خوانده اند. احمد خاتمی را ملاحظه کنید. این ها محصول نظام جنایتکاری هستند که سه دهه است بر جان و مال مردم ما مسلط شده است. یادتان می آید آیت الله منتظری در بهار 68 که هیچ صدایی نبود چقدر تنها بود و شما و دوستانتان میانه داران میدان علیه ایشان بودید.
آقای کروبی برخلاف آنچه شما و دوستانتان تبلیغ می کنید آن چه پس از کودتای 22 خرداد 88 در کشور اتفاق افتاده پدیده ای خلق الساعه و جدید نیست. ریشه در گذشته ای تاریک و سیاه دارد.
درست است که تا کنون نام 69 شهید قیام مردم به دست آمده است ولی خود بهتر می دانید تنها در روزهای 31 خرداد و 1 تیرماه 60 ده ها نفر به جرم شرکت در تظاهرات مردم تهران که مشابه تظاهرات های اخیر بود اعدام شدند. حداقل 12 دختری که اعدام شدند هویت شان برای دستگاه قضایی مشخص نبود. شیخ محمد گیلانی که پس از کودتای اخیر مدال «عدالت» جمهوری اسلامی برای سه دهه جنایت بر سینه اش درخشید معتقد بود که وی کاری به نام و هویت افراد ندارد بلکه به «هیکلی» که در مقابل او به عنوان متهم ایستاده کار دارد و به همین دلیل بدون آن که اطلاعی از هویت افراد داشته باشد فرمان اعدام را صادر می کرد. آیا در فرهنگ شما به این عمل «کشتار وحشیانه» نمی گویند؟ چه خطایی از یک دختر نوجوان دانش آموز در یک تظاهرات اعتراضی از همان نوعی که در دو ماه گذشته بارها اتفاق افتاده می توانست سر زده باشد که مستحق چنین مجازات هایی باشد؟
کودکان زیر 15 سال را اعدام کردند. به پرونده اعدام شدگان دهه 60 رجوع کنید. کودک 12 ساله ای همچون فاطمه مصباح چه خطایی می توانست مرتکب شده باشد که مستحق این باشد که مقابل جوخه تیرباران بایستد؟ آیا شما اجازه می دهید نوه دوازده سالتان شب تنها جایی بخوابد که هم سن او را مقابل جوخه ی مسلسل ژث قرار دادند؟ آیا این جنایت علیه بشریت نیست؟ خطای فاطمه تنها این بود که حاضر نشد به پدر و مادر و خواهر و برادرانش که مظلومانه کشته شده بودند اهانت کند.
آقای کروبی یک بار دیگر به نامه مورخ مهرماه 65 آیت الله منتظری به «امام راحل» رجوع کنید. یک بار دیگر مفاد آن را بخوانید و کمی فکر کنید. شما امروز از تجاوز به نوامیس مردم سخن گفته اید و هتک حرمت. به نکاتی از آن توجه کنید:
... «آيا مي ‎دانيد در زندانهاي جمهوري اسلامي به نام اسلام جناياتي شده كه هرگز نظير آن در رژيم منحوس شاه نشده است ؟ !
آيا مي ‎دانيد عده زيادي زير شكنجه بازجوها مرده ا ند؟
آيا مي ‎دانيد در زندان مشهد در اثر نبودن پزشك و نرسيدن به زندانيهاي دختر جوان بعدا  ناچار شدند حدود بيست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و يا رحم ناقص كنند؟ !
آيا مي ‎دانيد در زندان شيراز دختري روزه دار را با جرمي مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام كردند؟
آيا مي ‎دانيد در بعضي زندانهاي جمهوري اسلامي دختران جوان را به زور تصرف كردند؟
آيا مي ‎دانيد هنگام بازجوئي دختران استعمال الفاظ رکيك ناموسي رایج است ؟
آيا مي ‎دانيد چه بسيارند زندانياني كه در اثر شكنجه هاي بي رويه كور يا كر يا فلج يا مبتلا به دردهاي مزمن شده اند و كسي به داد آنان نمي رسد؟
آيا مي ‎دانيد در بعضي از زندانها حتي از غسل و نماز زنداني جلوگيري كردند؟
آيا مي ‎دانيد دربعضي از زندانها حتي از نور روز هم براي زنداني دريغ داشتند اين هم نه يك روز و دو روز بلكه ماهها؟
آيا مي ‎دانيد برخورد با زنداني حتي پس از محكوميت فقط با فحش و كتك بوده ؟ قطعا به حضرتعالي خواهند گفت اينها دروغ است و فلاني ساده انديش .
آیت الله منتظری اسیر دست «منافقین» و عناصر مشکوک نبود، او ساده لوح نبود. کما این که شما هم نیستید. شما هم امروز برخلاف تبلیغات دستگاه خامنه ای دروغ نمی گویید، خناسان و وسوسه گران شما را محاصره نکرده اند، آدم های مشکوک شما را دوره نکرده اند، تنها از حقایقی مطلع شده اید، شما هم آن گونه که بازجویان 209 ادعا می کنند «ال جی» یا «لر گیج» نیستید. شما امروز حقایقی را به زبان می آورید که آیت الله منتظری 23 قبل بر زبان آورد. آقای کروبی برشماست که از ایشان پوزش بخواهید.
آقای کروبی! بنیانگذار بنیاد شهید! به آمار شهیدان قیام که از سوی نمایندگان آقای موسوی به مجلس ارائه شده توجه کنید، 69 نفر است. خود آقایان هم مدعی هستند که احتمالا آمار واقعی بیش از این است. شما هم می دانید که آمار کشته شدگان بیش از این است. اما اگر همین را هم قبول کنیم، این رقم شما را به یاد چه رقمی می اندازد؟ عماد الدین باقی با توجه به دسترسی اش به آمار بنیاد شهید تعداد کشته شدگان 17 شهریور 57 را که «جمعه سیاه» نام گرفت 88 نفر ذکر می کند و تاکید می کند که 64 نفر در میدان ژاله کشته شدند. آقای کروبی شما در طول سال های گذشته با توجه به اشرافی که به موضوع داشتید آمار فوق را تکذیب نکردید. خود شما بهتر از هر کس می دانید که این آمار واقعی است. شما نام میدان ژاله و خیابان ژاله را تغییر دادید و میدان شهدا نامیدش. یک عمر نان آن را خوردید، جنایات جمهوری اسلامی را چه بنامیم؟ کدام میدان و خیابان شهر را «شهدای» این بار قیام بنامیم؟ حالا از خودتان خجالت نمی کشید؟ آقای کروبی دنیا پیشرفت کرده است امروز با 30 سال پیش قابل قیاس نیست. آن موقع لغو حکم اعدام تابو بود مثل امروز همگانی نشده بود. جنایت در مقابل چشم مردم دنیا اتفاق نمی افتاد. شما نگاه کنید چند تا عکس از 17 شهریور هست؟ تنها چند عکس. اما امروز از لحظه به لحظه جنایات عکس و فیلم و تصویر است. این دست جنایتکاران را می بندند. 69 شهید امروز با توجه به پیشرفتی که در دنیا بوده خیلی فجیع تر از 17 شهریور 57 است. این نظام روزانه به اندازه ی شهدای میدان ژاله و 17 شهریور آدم می کشت. باور کنید زخم زبان نمی زنم وظایف تان را گوشزد می کنم. شما پس از کشتار 17 شهریور 57 به کمتر از سرنگونی شاه راضی نبودید، آیا ما به کمتر از سرنگونی این نظام جنایت پیشه راضی شویم؟
شما در نامه تان به رئیس مجلس خبرگان رهبری آورده اید:
«از دستگیری‌های بی‌حساب و كتاب، از ضرب و شتم و وارد كردن جراحات تا شهادت فرزندان این كشور، از حمله به خانه‌های مردم تا فاجعه خونین كوی دانشگاه و برخوردهای خشن و وحشت‌انگیز حتی با خانم‌ها در سطح خیابان‌های شهر- كه تاكنون سابقه نداشته است- رخ داد كه بسیار قابل تامل و پیگیری است.»
آقای کروبی آیا واقعا اعتقاد دارید که چنین اعمالی «تاکنون سابقه نداشته است»؟ آیا دستگیری بدون حساب و کتاب تازه اتفاق افتاده است؟ اگر پاسختان آری است، آدرس اینترنتی تان را بدهید تا یک دوره چهارجلدی کتاب «نه زیستن نه مرگ» را که خاطرات دوران زندانم است و در نزدیک به دو هزار صفحه نگاشته شده برایتان بصورت فایل ارسال کنم. به شرافتم سوگند که چیزی را گزافه نگفته و قصد جوسازی و دروغ پردازی هم نداشته ام.
شاید منظورتان این بوده است که چنین برخوردهایی با استوانه های نظام و یا خودی ها سابقه نداشته است، اگر روی این مسئله تاکید کرده اید حق با شماست، مخالفتی ندارم. من هم با شما عقیده هستم. سکوت آن روز شما و حمایت آن روز شما از جنایتکاران باعث شد این شتر در خانه شما و دوستانتان هم بخوابد. چه بسا این شتر فردا در خانه سعید مرتضوی و بسیاری از فرماندهان سپاه و صاحب منصبان امروز نظام بخوابد. چه کسی فکرش را می کرد دوستان شما روزی به چنین عقوبتی دچار شوند؟ چه کسی فکر می کرد وقتی احمد خمینی نقشه حذف زندانیان سیاسی و آیت الله منتظری را می کشید در حال کندن گور خود است؟ چه کسی فکر می کرد وقتی سعید امامی نقشه قتل احمد خمینی و دگراندیشان را می کشید حکم قتل خود را نیز صادر می کرد؟ «امام امت» وزارت اطلاعات را تاسیس کرد که نظامش را حفظ کند اما قاتل جان فرزندش شد. آیا کسی فکر این جای کار را می کرد. باور کنید من چنین تصوری نداشتم.
هاشمی عراقی که در خم رنگرزی «نظام» یک شبه شناسنامه ایرانی پیدا کرد و «شاهرودی» شد دلش خوش است که قوه قضاییه را ترک می کند اما نمی داند اگر این نظام بماند این شتر روزی در خانه خود و اطرافیانش خواهد خوابید. آقای کروبی وصلت خانوادگی با این و آن نجات بخش نخواهد شد. خود بهتر می دانید حکومت آخوندی ثابت کرده است تنها چیزی که ندارد رحمت و مهر و عطوفت و گذشت و حلم و بردباری و قدر شناسی است.
آقای کروبی شما سال گذشته در مراسم سالگرد کشته شدن لاجوردی جنایتکار حضور یافته و سنگ تمام گذاشتید. شما تنها نفری از «اصلاح طلب ها» بودید که در این مراسم شرکت داشت. من از میزان دوستی و ارادت شما به لاجوردی آگاهم. آیا نمی دانید چه جنایاتی را او مرتکب شد؟ باور کنید صدتا کهریزک را که روی هم بگذارید به گرد پای او و جنایاتش در اوین نمی رسد. قزلحصار و گوهردشت پیشکش.
یادم هست در سال 60 هم برای بازدید به اوین تشریف آوردید درست مثل حالا که نمایندگان مجلس برای لاپوشانی جنایات هیئت تشکیل می دهند و به بازداشتگاه ها می روند. اگر حرف های مرا در مورد اوین و جنایات لاجوردی و ... قبول ندارید از طاهر احمدزاده بپرسید بعید می دانم با نزدیک 90 سال سن بخواهد دروغی سرهم کند. دکتر محمد ملکی که دم دستتان هست بپرسید. خود بهتر می دانید این مرد شریف در دوران کهولت نیازی به دروغگویی ندارد. منفعتی هم در کار نیست. هرچه ایشان گفت مورد قبول من هم هست. ایشان در سال 60 در سالن یک آموزشگاه در حضور شما از وضعیت خود گفت و به عقوبت شدیدی دچار شد که تا مرگ فاصله ای نداشت. آقای کروبی حالا که اینقدر از راه را آمده اید و من برای همین هم از شما قدردانی می کنم بقیه اش را هم بروید و از مردم برای 30 سال جنایت و کشتار طلب عفو و بخشش و گذشت کنید، نه برای آن چه که در دو ماه گذشته اتفاق افتاده است. این دوماه مجرد از آن چه در 30 سال گذشته اتفاق افتاده نیست.
شما نوشته اید:
«آنچه در این میان مطرح است در خصوص برخی از رفتارهای شناعت‌آمیز است كه اگر به طور متواتر از افراد مختلف كه در روزهای اخیر آزاد شده‌اند، نشنیده بودم، باورشان حداقل برای من و شما كه در طول قریب به نیم قرن سردی و گرمی روزگار را چشیده‌ایم سخت بود.
از برخوردهای خشن و بی‌محابا، بر سر مردم باتوم را خرد كردن، آنچنان كه بعد از گذشت قریب به 40 روز همچنان اوضاعشان غیرعادی است و عوارض آن روی بدنشان قابل مشاهده است .»
آقای کروبی شما از رفتارهای «شناعت آمیز» گفته اید و خبر از قربانیانی داده اید « كه بعد از گذشت قریب به 40 روز همچنان اوضاعشان غیرعادی است». ممنون از این که همین قدر هم به فکر افتاده اید. من کتابی نوشته ام به نام «دوزخ روی زمین» در آن به داستان کسانی که در دوران حاکمیت شما و دوستانتان در قبر و قیامت و واحد مسکونی به بند کشیده شدند اشاره کرده ام. باور کنید علیرغم سال ها تحقیق و تجربه ی شخصی نتوانستم حق مطلب را ادعا کنم. قربانیان واحد مسکونی تنها از میان دختران جوان و نوجوان انتخاب شده بودند. بعد از گذشت 25 سال از برچیدن آن و درمان های گوناگون در داخل و خارج از کشور «همچنان اوضاعشان غیرعادی است». فرزانه عمویی دم دستتان است. او مادری بود که سالم تحول اوین داده شد. حالا بعید می دانم بتواند اوضاعی را که از سر گذرانده توضیح دهد. خودتان یا نماینده تان سری به امین آباد بزنید او را خواهید یافت.
دوست گرانقدرم مهری بعد از 26 سال وقتی که خواب می بیند چهره ی بازجویش را به سن و سال امروزش می بیند نه آخرین باری که او را 25 سال پیش دیده. یعنی بازجویش در درون او وجود دارد و همراه او پیر می شود و موهایش سفید و البته هر بار در خواب خشن تر هم می شود. آیا چنین پدیده ای را تا به حال به عمرتان شنیده یا خوانده اید؟ آیا برای خودتان پیش آمده کسی را که بیست سال است ندیده اید به سن امروزش به خواب ببینید؟ آقای کروبی شما بازجویی شده اید و می دانید بازجویی و شکنجه و یا فضای وحشت و دلهره یعنی چه؟ چند ساعت یا چند شبانه روز را در اتاق هول آور بازجویی گذراندید؟ بعید می دانم مجموعا یک روز شده باشد. دخترانی که در واحد مسکونی به بند کشیده شدند 14 ماه مداوم چنین شرایطی را داشتند می توانید باور کنید؟ اگر حرفم را باور ندارید از آیت الله منتظری و نماینده ایشان بپرسید. آیت الله منتظری با اطلاع از چنین وقایعی می گفت روی ساواک را سفید کرده اید.
می دانید قبر و قیامت یعنی چه؟ من در کتابم توضیح داده ام. ماه ها در یک جعبه با چشم بند بنشینی و دائم به نوحه های گوشخراش و صدای بلند قرآن و دعا و اعترافات و گریه های چند ساعته کسانی که در زیر فشار طاقت فرسا شکسته اند گوش کنی و دائما مورد شکنجه و تنبیه و آزار و اذیت قرار بگیری. اجازه نداشته باشی عطسه و یا سرفه کنی و یا نان خشک را با صدا بجوی. در صورت دراز کردن پاها و یا گذاشتن سر روی زانو و استراحت شدیدا مورد ضرب و شتم قرار بگیری، در داخل توالت هم تو را کنترل کنند و ... قیامت و قبر یعنی سرپا ایستادن متوالی بدون خواب. یعنی زندگی دائمی با چشم بند. اگر حرف من را باور ندارید از مجید انصاری بپرسید که دستور داد از آن جا و قربانیانی که در قبرها نشسته بودند فیلم برداری و عکسبرداری کردند. بایستی اسنادش در پیش ایشان باشد. موضوع آنقدر فجیع و باورنکردنی بود که شیخ مرتضی مقتدایی که امروز یکی از حامیان اصلی کودتاچیان و از چهره های جنایتکار حوزه علمیه قم و از رهبران حمله به بیت آیت الله منتظری است در زندان قزل حصار حضور یافت و از زندانیان عذرخواهی کرد و گفت عده ای می خواسته اند چهره اسلام را خراب کنند.
شما در نامه تان به رئیس مجلس خبرگان نوشته اید:
«هتاكی و ابراز دشنام و فحاشی ركیك به افراد و نثار نوامیس بازداشت‌شدگان و مردمی كه برای نماز جمعه آمده بودند صورت گرفت. رفتارهایی كه در فرهنگ دینی و اسلامی هیچ یك از گروه‌ها جایی ندارد و نشان‌دهنده آن است كه افرادی برای این كار استخدام شده‌اند كه حتی با اصول بدیهی اسلام آشنایی ندارند و البته شایعاتی نیز مطرح شده كه فعلا به آن نمی‌پردازم .»
افسوس که عفت کلام اجازه نمی دهد کلماتی را که حاج داوود رحمانی برای توصیف دختران نوجوان و جوان و خانواده های محترمشان به کار می برد توضیح دهم. آیا واقعا فکر می کنید برای اولین بار است چنین اتفاقاتی در جمهوری اسلامی افتاده است؟ یک بار دیگر به صورتجلسات دادگاه اسماعیل افتخاری باج گیر شهرنو و «سرباز گمنام » اما در عین حال «خوشنام» اسلام که در دهه 60 به عنوان فرمانده گروه ضربت کمیته منطقه 12 برو بیایی داشت و بعدها به وزارت اطلاعات و ... منتقل شد مراجعه کنید تا ببینید چه با زنان و دختران میهن مان کردند. در دادگاه «عدل اسلامی» مطرح شد که پس از تجاوز به بازداشتی های دختر، جنازه را آتش زده و در نزدیک بهشت زهرا رها کردند. از آن جایی که چاقو دسته خودش را نمی برد افتخاری امروز در جامعه آزاد است. واقعا فکر می کنید آیت الله منتظری اطلاعی از ماوقع نداشت و بیخودی به پر و پای «امام خمینی» که مرادش بود پیچیده بود؟
نمی دانم یادتان هست یا نه؟ اما در سال 60 و 61 فیلم اعترافات مریم شیردل از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد. من دوبار فیلم مزبور را دیدم. یک بار از سیمای جمهوری اسلامی و یک بار از سیمای اوین.
مریم شیردل یکی از هواداران ساده مجاهدین که تعادل روحی و روانی نداشت در مقابل چشم میلیون ها بیننده اعتراف کرد که در زیر زمین ساختمان معلمین وابسته به مجاهدین در خیابان تخت جمشید (طالقانی)، علی محمد تشید یکی از اعضای مجاهدین با او روابط جنسی برقرار می کرده است. برادرش بهروز در سلول انفرادی 209 با خشم و اندوه به لاجوردی دوست نزدیک شما که همچنان یاد و راهش را گرامی می دارید، گفت: «اگر راست می گویی عکس تشید را به خواهرم نشان دهید، او حتی قادر به شناسایی عکس او نیست. اگر با مجاهدین مخالفید چرا با آبروی خانواده ها بازی می کنید؟» لاجوردی در حالی که پوزخند فاتحانه ای می زد به بهروز گفت: ناراحت نباش! خواهرت «پاک» بود. آقای کروبی اتهام خاصی در پرونده مریم شیردل نبود، اگر باور ندارید از هیئتی بخواهید پرونده او را مطالعه کند. تنها به خاطر اعتراف دروغی که زیر فشار کرده بود با آن که تعادل روانی نداشت اعدام شد. بهروز هم اعدام شد. تا این جنایت مکتوم بماند.
شما تاکید داشته اید که :
«اما موضوعی را شنیده‌ام كه هنوز از آن بر خود می‌لرزم. در دو روز اخیر كه این خبر را شنیده‌ام خواب از سرم ربوده شده است .
حدود ساعت دو كه خود را برای خواب آماده می‌كردم. به بسترم رفتم ولی خدا شاهد است كه بدون ذره‌ای مبالغه، خوابم نبرد، تا ساعت 4 بامداد كه مجددا بلند شدم كمی قرآن خواندم، دوش گرفتم تا آب كمی آرامم كند، حتی نماز صبح را نیز خواندم و تا نزدیكی‌های طلوع آفتاب خوابم نبرد.
افرادی این مطالب را به من گفته‌اند كه دارای پست‌های حساس در این كشور بوده‌اند. نیروهای نام و نشان داری كه تعدادی از آنها نیز از رزمندگان دفاع مقدس بوده‌اند. این افراد اظهار داشته‌اند، اتفاقی در زندان‌ها رخ داده است كه چنانچه حتی اگر یك مورد نیز صدق داشته باشد، فاجعه‌ای است برای جمهوری اسلامی كه تاریخ درخشان و سپید روحانیت تشیع را تبدیل به ماجرای سیاه و ننگین می‌كند كه روی بسیاری از حكومت‌های دیكتاتور از جمله رژیم ستمشاهی را سفید خواهد كرد .»
آقای کروبی اگر از این به بعد هم حساسیت تان راجع به نوامیس مردم جلب شده باشد جای قدردانی دارد. اما به یادتان می آورم که در گذشته به خاطر این که آیت الله منتظری در نامه به خمینی نوشته بود «با اطلاع کامل می گویم که اطلاعات شما روی ساواک را سفید کرده»، ایشان را ملامت کرده ، ساده لوح خواندید و زمینه برکناری شان را فراهم کردید؟ آقای کروبی «تاریخ درخشان و سپید روحانیت تشیع» دیری است که «تبدیل به ماجرای سیاه و ننگین» شده است. اقدامات نظام گور آن را برای همیشه کنده است.
به گزارش نمایندگان آیت الله منتظری از زندان های جنوب کشور مراجعه کنید. آن ها به صراحت از تجاوز به زنان زندانی خبر می دهند. در کتاب خاطرات آیت الله منتظری آمده است. مصاحبه ویدئویی خانم نینا اقدم را دیده اید، به صراحت از تجاوز به خودش می گوید.
فراموش کرده اید سال گذشته همین فرمانده نیروی انتظامی که بایستی حافظ نوامیس مردم باشد چه کرد؟ یادتان هست با وجود 36 ساعت فیلم منکراتی که از وی برداشته شده بود احمدی مقدم چگونه منکر دستگیری و خلاف او بود؟ فقط در یک مورد که فیلمش موجود است شش زن را وادار کرده بود لخت مادرزاد در مقابلش رکوع و سجده روند. گماشتگان ولایت فقیه نماز و رکوع و سجود را نیز به سخره گرفتند و وسیله عیش و نوششان کردند اما وقتی رسوایی به بار آمد آه از نهاد هیچ «متشرعی» بلند نشد.
در ادامه ی نامه خود گفته اید:
«گمان نمی‌كنم زندانیان دوران 15 ساله مبارزات قبل از انقلاب كه از افراد توده گرفته تا گروه‌های مسلح مبارز التقاطی تا اعضای نهضت آزادی و موتلفه و حزب ملل اسلامی كه در زندان با هم زندگی كرده‌اند، دیده یا شنیده باشند .»
آقای کروبی چون از « افراد توده گرفته تا گروه‌های مسلح مبارز التقاطی تا اعضای نهضت آزادی و موتلفه و حزب ملل اسلامی» نام بردید به اطلاعتان می رسانم همه ی افرادی که تجربه ی زندان شاه و زندان نظام اسلامی را داشتند متفق القول می گفتند که یک سال زندان شاه معادل یک روز زندان شما بود. باور کنید همگی علیرغم تمامی اختلاف سلیقه و دیدگاهی که داشتند روی این مطلب هم عقیده بودند. از افسران پیر و فرتوت حزب توده بگیرید تا اعضای مجاهدین و گروه های چپ، از ملیون بگیرید تا اعضای سابق حزب ملل اسلامی و حزب الله. اگر به گفته ام باور ندارید آخر عمری برای آن که حقیقت بر شما روشن شود دیداری داشته باشید با علی عمویی. او بقدر کافی هم زندان ساواک جهنمی را تجربه کرده و هم زندان «عدل» اسلامی را. هرچه که او گفت مورد پذیرش من هم هست. آقای کروبی هر که از زندان شاه جان به در برده بود را شما به مسلخ بردید. جنایت از این بزرگتر که سعید سلطانپور را از سر سفره عقد به قتلگاه بردید؟ هیچ میدانید علیرضا سپاسی که سابقا در گروه حزب الله بود زیر شکنجه در زندان شما کشته شد؟ بسیاری از بچه مسلمان هایی که شما می شناختید زیر شکنجه کشته شدند.
آقای کروبی آیا در «دوران مبارزات 15 ساله قبل از انقلاب» شما! و دوستانتان! سابقه داشت که جنازه ای را در سطل آشغال نشانتان دهند؟ در 29 بهمن 1360 به من و کیومرث زواره ای دو جنازه را که زیر شکنجه کشته شده بودند در میان آشغال های پشت بهداری زندان اوین نشان دادند. یکی شان روی یک کپه آشغال افتاده بود و دیگری به صورت وارونه در یک سطل آشغال قرار داشت.
آقای کروبی جز فروردین 1354 و داستان به رگبار بستن 9 زندانی فدایی و مجاهد در تپه های اوین آیا شما و دوستانتان زندانی محکوم به ز ندان شده ای را سراغ داشتید که اعدام شده باشد؟
سعید متحدین را که از بهار 58 زندانی بود و دوران محکومیت اش را سپری می کرد همراه با هشت نفر دیگر به بهانه واهی که یک سیلی به گوش یک پاسبان شهربانی زده در مرداد 60 اعدام کردند. اگر حرف مرا باور ندارید از آقای میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد که از نزدیک در جریان هستند بپرسید.
اقای کروبی به پرونده ها رجوع کنید خواهید دید عده ای از زندانیان چپ را به بهانه این که در زندان تشکیلات داشته اند به اوین منتقل کرده و اعدام کردند. آیا شما با دوستانتان در زندان شاه تشکیل کلاس و ... نمی دادید آیا بحث و گفتگو نمی کردید؟ آیا نشست و برخاست نداشتید؟ آیا ساواکی ها نمی دیدند؟ آیا توطئه ای علیه شما کردند؟ آیا به جرم تشکیلات یا داشتن ارتباط با دوستانتان کسی از میان شما حتی یک سیلی از ساواک خورد؟
آقای کروبی هزاران نفر را در کشتار 67 بدون آن که جرمی مرتکب شده باشند به دار کشیدند. آیت الله منتظری دردمندانه به چنین جنایتی اعتراض کرد و شما همان را برای ایشان پاپوش کردید. ناصر منصوری را که فلج قطع نخاعی بود روی برانکارد دار زدند. کاوه نصاری را که در اثر ضربه مغزی گذشته اش را به خاطر نمی آورد و دچار حمله سخت صرع شده با همان حال راهی قتلگاه کردند. خودش که نای رفتن نداشت، ظفر جعفری افشار که در همان صف بود وی را قلمدوش کرد. عباس افغان تعادل روانی نداشت که اعدام شد. در سالن 3 اوین هیچ زن مجاهدی را زنده نگذاشتند. در کجای حاکمیت «طاغوت» چنین ظلمی در حق زنان ایرانی شد؟
زندانیان زن مارکسیست را به زور شلاق 5 وعده ای می خواستند نماز خوان و مسلمان کنند. حکم آن را آقای حسینعلی نیری که شما به او ارادت دارید صادر کرد. آن ها را در حالی که دوران قاعدگی شان را می گذراندند نیز برای نماز خواندن شلاق می زدند.
آقای کروبی تحقیق کنید چنانچه برایتان مسجل شد زندانی قطع نخاعی را با داشتن حکم زندان روی برانکارد دار زده اند بر اساس اعتقادات خودتان طلب استغفار کنید. در راه جبران خطایتان بکوشید. از این که با جنایتکاران همراه و همقدم شدید پوزش بخواهید. تا دیر نشده طلب عفو و گذشت کنید.
آقای کروبی شما بنیانگذار بنیاد شهید بودید و یک دهه بر آن حکم راندید. هیچ کس بهتر از شما به آمار شهیدان قبل از انقلاب و دوران انقلاب واقف نیست. شما بهتر می دانید تنها آمار کشتار زندانیان بی دفاع در سال 67 که آیت الله منتظری در کتابشان بین 2800 یا 3800 (که البته به نظر من 3800 به حقیقت نزدیکتر است) نفر ذکر کرده و تاکید کرده اند آمار دقیق آن را فراموش کرده اند بیش از همه کشته شدگان دوران انقلاب و اعدام شدگان تاریخ 37 ساله محمدرضا پهلوی است. « عمادالدین باقي تعداد كل شهداي انقلاب در فاصله قيام 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 را 3164 نفر مي داند كه براساس آمار بنياد شهيد انقلاب اسلامي و منابع ديگر تدوين شده است.»
یعنی باقی به اعتراف خودش علاوه بر آمار بنیاد شهید آمار جاهای دیگر را هم اضافه کرده و به رقم بالا رسیده است. چگونه با علم بر این واقعیت در 21 سال گذشته خواب به چشمانتان می آمد در حالی که مادران هنوز از قبر فرزندانشان خبر ندارند. آقای کروبی الان فرصت هست برای آنچه در سی سال گذشته در کشور صورت گرفت و شما مسئول بخشی از آن بودید طلب عفو و بخشش کنید.
شما به رفسنجانی نوشته اید :
«اینجانب این مطالب را برای شما می‌نویسم و مصرانه می‌خواهم روی این قضیه اقدام و به صورتی كه صلاح می‌دانید با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مطرح فرمایید و با جدیت پیگیر شود تا روشن گردد اگر چنین اتفاقی نیفتاده كه ان‌شاءالله هم نیست و بعید می‌دانم باشد، اعلام شود، چرا كه در همین جامعه امروز و توسط خود بچه‌های بازداشتی در رسانه‌ها و سایت‌ها در حال مطرح شدن است و معلوم نیست آیندگان چه قضاوتی با شاخ و برگ دادن آن خواهند كرد. همچنان كه جمهوری اسلامی و روحانیت مظلوم نیز مسوول آن شناخته خواهند شد. اگر هم خدای ناكرده رخ داده باشد، سریع با عوامل آن در هر جایگاهی برخورد و اعلام شود تا در شرایط فعلی كه بازار شایعات داغ است، فرصت به فرصت‌طلبان داده نشود، همچنان كه لازم است ترتیبی اتخاذ گردد تا این اقدام از سوی هیاتی عالیرتبه صورت گیرد تا افراد مورد بحث جرات بیان حقایق را داشته باشند چرا كه شنیده‌ام تهدید شده‌اند كه اگر مطلبی در این خصوص بیان نمایند، نابود خواهند شد . »
آقای کروبی چه خوب که نامه را خطاب به خامنه ای که مسئول این جنایات است ننوشتید. این هشیاری شما را می رساند اما جمهوی اسلامی و «روحانیت مظلوم» سی سال است که مسئول جنایات فجیعی که در این کشور به وقوع پیوسته شناخته می شوند. اگر یک روز دار و شکنجه و اعدام و حضور گله وار نیروهای وحشی و خونخوار سپاه و بسیج و نیروی انتظامی و... کنار گذاشته شود و داوری به مردم سپرده شود خواهید دید نه از تاک نشانی باقی خواهد ماند و نه از تاک نشان. شاید با خواندن این نامه مرا نیز جزو «فرصت طلبانی» ببینید که فرصت را برای حمله به روحانیت و نظام مغتنم شمرده اند اما باور کنید این گونه نیست. آفتاب عمرتان لب بام است. مرگ دیر یا زود همه ما را خواهد ربود تا فرصتی هست رشته های خود با 3 دهه جنایت را بگسلید.
آقای کروبی حاضرید هیئتی تشکیل دهید و مانند آیت الله منتظری به درد دل زندانیان دهه 60 توجه کنید، به جنایاتی که در دوران خمینی در زندان ها اتفاق افتاد رسیدگی کنید؟
شما مرقوم داشته اید:
«عده‌ای از افراد بازداشت‌شده مطرح نموده‌اند كه برخی افراد با دختران بازداشتی با شدتی تجاوز نموده‌اند كه منجر به ایجاد جراحات و پارگی در سیستم تناسلی آنان گردیده است. از سوی دیگر افرادی به پسرهای جوان زندانی با حالتی وحشیانه تجاوز كرده‌اند به طوری‌كه برخی دچار افسردگی و مشكلات جدی روحی و جسمی گردیده‌اند و در كنج خانه‌های خود خزیده‌اند .»
آقای کروبی چه خوب که از قربانیان تجاوزات ماموران ولایت فقیه یاد کردید. مطمئن باشید همین مورد از نظر مردم دور نخواهد ماند. اما فراموش نکنید که این نوع تجاوزات منحصر به دوماه گذشته و کهریزک و ... نیست.
خود بهتر می دانید گزارش های بسیاری مبنی بر ضیافت های پیش از اعدام برای تجاوز به دختران باکره بوده است. توجیه شان این بود که آنها به بهشت نروند. عده ای شان را عقیده بر این بود که دختر باکره را نمی توان اعدام کرد. آیا خبر ندارید با شیرینی و مقدار اندکی پول به عنوان مهریه و شیرینی عروسی به خانه قربانیان رجوع می کردند؟ اگر یک مورد فقط یک مورد صحت داشته باشد آن را چه می نامید؟ چرا در سی سال گذشته کسی به فکر تحقیق در این مورد نیفتاد؟
آقای کروبی پسرتان حسین در مورد کهریزک به دویچه وله گفته است:
«می‌گفتند حشرات موذی در سلول بودند و آنجا را مدام سم‌پاشی می‌کردند. گاز اشک آور توی خود سوله زده‌اند. آنها را روی هم پرت می‌کرده‌اند. از مسائل جنسی هم گفتند. می‌گفتند با ما هر جور اذیتی توانستند، انجام دادند و خیلی کتک زدند. می‌گفتند ما را دولا می‌کردند و می‌گفتند شما خر هستید و یک آدم گنده‌ای سوار ما می‌شد و با کابل به پشت ما می‌زد که راه بروید.»
آقای کروبی جهت اطلاع شما و فرزندتان حسین می گویم که من و 21 نفر دیگر در محیطی به مساحت 4 متر مربع، اشتباه نمی کنم فقط چهار متر مربع ماه ها محبوس بودیم. در سلولمان مگس نمی توانست دوام آورد. اگر کتابم را بخوانید متوجه می شوید در سلولی به ابعاد یک متر و شصت سانتی متر در دو متر و نیم چگونه 22 نفر می توانند بیش از یک سال زندگی کنند. ما در چنین اتاقی می خوابیدیم. به عقل هیچ تنابنده ای خطور نمی کند چگونه امکانپذیر است. در کتابم با جزئیات توضیح داده ام. اگر باور ندارید آقای عباس امیرانتظام کنار دستتان است از ایشان بپرسید. از مجید انصاری بپرسید او شنیده است. از آقای انصاری نجف آبادی نماینده آیت الله منتظری بپرسید. صورتجلسه دادگاه دوم من در سال 64 را ملاحظه کنید در آنجا در روی برگه ای با عنوان دادنامه به عنوان آخرین دفاع همین مطلب را نوشتم و تحویل حاکم شرع دادم. بعید است گرفتار در اوین و زیر سلطه بازجویان و زندانبانان در دادگاهی که امکان تحقیق داشت دروغ گفته باشم و یا جوسازی کرده باشم.
در شرایطی که توضیح دادم مجتبی موسوی را به جرم سلام کردن به دوستی مجبور کردند دو هفته سرپا بایستد و بعد هم شیفتی اجازه می دادند دو ساعت بخوابد و بیدار بایستد. صدها نفر به چنین بلیه ای دچار شدند. از نماینده آیت الله منتظری بپرسید برایتان توضیح خواهد داد.
بر اساس تعالیم «اسلام» حق نداشتیم دو نفری در یک لیوان آب بخوریم. با یک کبریت دو نفر نمی توانستند سیگارشان را روشن کنند. در یک ظرف حق نداشتیم قندمان را بریزیم. از یک صابون و شامپو حق نداشتیم دو نفری استفاده کنیم. از لباس گرم دیگری در صورت بیماری و نیاز نمی توانستیم استفاده کنیم. همه این ها را کمونی و خلاف اسلام می دانستند. در صورت عدم رعایت به مجازات های غیرقابل تصور محکوم می شدیم.
از حاج داوود رحمانی که مسئول قزلحصار بود و زنده است و همچنان در مغازه اش مشغول کاسبی است بپرسید حتما به شما خواهد گفت. خندیدن گناه بود. از او بپرسید «گاودونی» کجا بود؟ از او بپرسید آیا صحت داشت که ده ها نفر را هفته ها در توالت جا داده بود و روزی یک لیوان آب آبگوشت با دو عدد نان لواش به این عده داده می شد؟ اشتباه نکنید یک لیوان آب آبگوشت و دو نان لواش برای این مجموعه نه برای هریک!
آقای کروبی دوستان شما از یک هفته و دو هفته و یک ماه سلول انفرادی می نالند. اگر چه یک روزش هم وحشتناک است و غیر انسانی. به ویژه هنگامی که فرد خطایی را مرتکب نشده باشد. آیا هیچ میدانید در دهه 60 هزاران نفر روزها و هفته ها که چه عرض کنم، ماه ها و سال ها چنین شرایطی را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند؟ باور کنید بسیاری از آن ها کوچکترین خطایی انجام نداده بودند. سیاست لاجوردی بود که فکر می کرد با حبس زندانیان در سلول انفرادی آن ها به سرعت خواهند برید و به نکبت نظام تن خواهند داد. او به غلط قیاس به نفس می کرد .
آقای کروبی من از خودم می گویم که بیش از یک سال انفرادی و قبر و قیامت را تجربه کرده ام. بخشی از دوران انفرادی ام را به دستور لاجوردی با جیره کتک و آزار و اذیت مداوم به ویژه در ماه رمضان و محرم طی کردم.
آقای کروبی باور می کنید ما در سال 60 به خاطر ضیق وقت و نبود امکانات و فشار پاسداران دو نفری به یک توالت می رفتیم و پشت به پشت سر یک توالت می نشستیم!
توجه شما را به جنایاتی که در سال 60 زیر نظر لاجوردی جنایتکار و توسط توابی به نام بهزاد نظامی در قزلحصار اتفاق افتاد جلب می کنم. از کسانی که شاهد و ناظر ماجرا بودند بپرسید. از انجام هیچ جنایتی فروگذار نمی کردند. رابطه جنسی که چه عرض کنم. بیمار جنسی بود. بهزاد چند سال پیش به مرگ فجیعی در تهران مرد. اما حاج داوود رحمانی هنوز زنده است.
آقای کروبی شما در مصاحبه با سحام نیوز گفته اید:
«افراد را در کهریزک لخت می کردند و چهار دست و پا می نشاندند و سوار بر آنها می شدند و به آنها می گفتند که صدای حیوانات را در بیاورید. آخر این مایه تاسف جمهوری اسلامی است و یا اینکه برخی را دستگر کرده و آنها را لخت کرده اند و روی هم خوابانده اند و آب بر روی انها ریخته اند . حتی شنیده ام که هنگامی که افراد را شکنجه می کردند به آنها می گفتند با صدای بلند بگویید که مادرتان .... است»
من هم با شما موافقم که این کاری است سادیستی و زشت و مایه تاسف اما هیچ می دانید هادی غفاری کاندیدای مورد حمایت شما در آخرین انتخابات مجلس روز 5 مهر 60 همین کار را با یک دختر نوجوان مجاهد در مقابل بیمارستان فیروزگر انجام داد. او روی پشت خانم سیمین سهندی که در آن زمان کمتر از 14 سال داشت نشست و او را مجبور کرد که در وسط خیابان راه برود و صدای حیوان در آورد. هیچ میدانید در اوین روی پشت متهمی سوار شده و او را مجبور کرده بودند راه برود که کشک های پایش دچار مشکل شده بود. آقای کروبی در وسط خیابان نشستن روی پشت یک دختر نوجوان وحشیانه تر است یا در کهریزک؟ برای وقوع این گونه جنایات در 30 سال گذشته چه باید گفت؟
در سال 60 موسوی تبریزی و محمدی گیلانی و مشکینی می گفتند آن هایی که به خیابان می آیند و رو در روی «ولی فقیه» می ایستند مرتکب «بغی» شده اند، محارب هستند و همان جا می شود با شهادت دو پاسدار حکم اعدامشان را داد و اجرا کرد. می گفتند زخمی شان را می شود تمام کش کرد. چنین کارهایی را نیز مرتکب شدند. به روزنامه های خودتان مراجعه کنید. درست همین توجیهاتی را می کردند که «احمد خاتمی» امام جمعه موقت جنایتکار تهران در روزهای گذشته در پاسخ به نامه مستدل و وزین آقای محقق داماد کرد.
آقای کروبی آن چه در کهریزک گذشت نمونه کوچکی است از آن چه در اوین و قزلحصار و گوهردشت در دهه 60 گذشت. جنایتکاران به دستور و فتوای امثال گیلانی و مصباح یزدی عمل کرده اند. گیلانی به صراحت گفت اگر متهمی زیر تعزیر کشته شود کسی ضامن نیست. خون دستگیر شدگان «هدر» بود. این را در روزنامه های دهه 60 نوشتند. از خودشان بپرسید حتما تکذیب نمی کنند. با وجود چنین احکامی به جان زندانیان بی دفاع افتادند. امروز هم چنان فتواهایی زمینه ساز جنایات صورت گرفته در کهریزک و دیگر بازداشتگاه های نظام است. دست پروردگان خامنه ای و جنتی و مصباح و مدرسه حقانی چنین احکامی را صادر می کنند. به عناصر دست چندمی که مجریان دستور مقامات هستند نباید پرداخت. جنایتکار بزرگ خامنه ای است؛ شما که بهتر می دانید. از این که در این نظام جنایت و کشتار مصدر کار بودید عذر تقصیر بخواهید. هیچ استفاده ای که نداشته باشد به آرامش روحی تان کمک می کند.
آقای کروبی شما در مصاحبه با سایت سحام نیوز گفته اید:
«هیچ گاه یادم نمی رود هنگامی که لطف الله میثمی به دستور مرحوم لاجورد ی بازداشت شده بود همسرش نزد من آمد و گفت که به خاطر شرایط فیزیکی اش نمی تواند حتی آشغال گوشه چشم خود را پاک کند . من پس از دیدار با همسر او به همراه احمد آقا به نزد امام رفتم و عین کلام همسر میثمی را مطرح کردم که امام فورا دستور آزادی او را صادر کردند . این درحالی است که اکنون شنیده می شود که در برخی از زندان های ما رفتارهای بدی با زندانیان صورت می گیرد به طوری که زنی که شنیده شده باردار است اینک دچار ناراحتی کلیه شده و یا زندانیان سیاسی را به بند معتادین منتقل می کنند .»
آقای کروبی شما را به وجدان تان که به تازگی بیدار شده است سوگند می دهم نمک بر زخم ها نپاشید. از خمینی و رحم و مروت آن سیاه دل نگویید. اگر راست می گفت چرا وقتی این ظلم را در حق لطف الله میثمی شنید دستور برکناری لاجوردی را نداد. میثمی چه جرمی را انجام داده بود که مستحق زندانی شدن بود؟ خمینی که ظلم بر آیت الله لاهوتی را دیده بود چرا اجازه داد لاجوردی بر مسند قدرت بماند و جنایت کند؟ ایشان با پای خود به زندان رفت و صبح جنازه اش بیرون آمد.
آقای کروبی آیا اولین بار است زن حامله به زندان افتاده است؟ نام چند زن باردار را بایستی داد که مقابل جوخه اعدام ایستادند، کدام هیئت را برای رسیدگی به این امر تشکیل دادید؟ آقای کروبی از ناراحتی کلیه این زن باردار گفتید. آقای کروبی نام چند نفر را می خواهید بیاورم که با کلیه سالم به زندان رفتند و زیر فشار کابل و شکنجه کلیه هایشان از کار افتاد و به خاطر نبود دستگاه همودیالیز جان دادند. عاقبت دستگاهی را برای این منظور به زندان آوردند. یعنی کلیه افراد را از کار می انداختند و بعد برای به کارانداختن آن از دستگاه همودیالیز استفاده می کردند.
آقای کروبی می دانید سرم را از دست بیمار دیالیزی می کشیدند و می گفتند: «تخت شکنجه یا مصاحبه تلویزیونی»؟
آقای کروبی می دانید بازجویان در بهداری اوین پنس را در زخم زندانی می چرخاندند؛ می دانید با چه شدتی باند را از روی پوست پا می کشیدند که گوشت و پوست هم با آن جدا می شد؟ آقای کروبی دکتر شیخ الاسلام زاده هنوز زنده است. شرایطی را برای او به وجود آورید تا در باره بخشی از جنایاتی که در بهداری اوین اتفاق افتاده توضیح دهد.
خمینی دغدغه رسیدگی به کدام یک از این جنایات را داشت؟ یکی را مثال بزنید. مگر در شهریور 61 دعایی و هادی خامنه ای و هادی نجف آبادی گزارش جنایاتی را که از سوی لاجوردی صورت گرفته بود به خمینی ندادند؟ چرا او همچنان دو سال و سه ماه دیگر بر مسند قدرت ماند؟ مگر حتی سید حسین موسوی تبریزی که خود در جنایتکاری و خشونت نمونه نداشت خبر از خشونت بی حد لاجوردی نداد؟ مگر خواستار برکناری او نشد؟ آقای کروبی چشم هایتان را باز کنید.
آقای کروبی لطفا از رحم و مروت خمینی نگویید. یک بار دیگر فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را که به دستور او انجام گرفت بخوانید. اگر در دسترستان نیست به کتاب آیت الله منتظری رجوع کنید. فرمانی از این جنایتکارانه تر در تاریخ فقه و فقاهت صادر شده است؟
آقای کروبی فرزندتان حسین در پاسخ به سوال خبرنگار دویچه وله که از وی پرسید: «چه مورد مشخصی ایشان (منظورشان شما بودید) شنید که خیلی منقلب شد؟» گفت:
«ایشان مرتب با خانواده‌های زندانیان ملاقات دارد. من نفهمیدم آنشب که این خبر را شنیده بود، کدام خانواده پیش او بوده اما مادرم گفت آقاجانت خوابش نبرد»
آقای کروبی چه خوب که با خانواده زندانیان و کشته شدگان دیدار دارید. چه خوب که یک شب احساس مسئولیت کردید و به خاطر ظلمی که در حق خانواده ها شد خواب به چشمانتان نیامد. این مقدمه خوبی است. آقای کروبی من بخاطر همین یک شبی که خواب بر شما حرام شد از شما قدردانی می کنم. من و امثال من آدم های قدرناشناسی نیستیم. شاید این سرآغازی باشد برای شما. نترسید ادامه دهید. دل دل نکنید. خیر شما در این است که از راهی که پا در آن گذاشته اید بر نگردید. ثابت قدم باشید و جلو بروید.
آقای کروبی ! بهناز شرقی شب عید برای دیدار با برادرش شهنام به قزلحصار آمده بود. سرش را جلوی چشم فرزند شش ساله اش نیما لای در آهنی زندان گذاشتند و له کردند. آب از آب هم تکان نخورد. برادرش را می خواستند مجبور کنند که اعتراف کند منافقین این بلا را سر خواهرش آورده اند. مثل همین اعترافاتی که این روزها می بینید. اما آن بچه ها و آن نسل کجا و این حضرات کجا.
می دانید مادرش چه ها کشید، بهناز تنها دختر مادرش بود. مادر وفات یافت و مجازات جنایتکاران را ندید. اما احساسش به نظام را می توانید در شعرهایش که انتشار یافته بیابید. من هم مطلبی راجع به او نوشتم که در اینترنت انتشار یافت.
آیا دیداری با آیت الله گلزاده غفوری از دوستان و همراهان سابق خود داشته اید؟ دختر ایشان مریم و دامادشان علیرضا حاج صمدی در قتل عام 67 اعدام شدند. ایشان بیش از هشتاد سال سن دارند اما اطلاعی از قبر فرزند و دامادشان ندارند. آیا نظام عدل و داد اسلامی که مدعی اش هستید چنین حکم می کند؟ آقای کروبی بعد از کشتار 67 شما دو دوره رئیس مجلس این نظام بودید؟ آیا به درد دل ایشان و امثال ایشان گوش کرده اید؟
رضا و مریم محمدی بهمن آبادی هردو اعدام شدند پدرشان در تصادف با موتورسیکلت فوت کرد و مادرشان سال گذشته دق کرد. آن ها تا لحظه مرگ خبری از محل دفن فرزندانشان نداشتند.
خانواده سید احمدی که دو فرزندشان محسن و محمد در سال 67 اعدام شدند هنوز از محل دفن فرزندانشان بی خبر هستند. پدرشان فوت کرد و مادرشان بیمار است.
خانواده میرزایی دو نفر از فرزندانشان در تهران در کشتار 67 جان دادند از قبرشان اطلاعی ندارند. پدر شان جان داد. در کتاب آیت الله منتظری از پدرشان یاد شده است. چند نفر دیگر را می خواهید نام ببرم.
صدها زندانی مارکسیستی که بعضی هایشان با شما در زندان شاه هم بند بودند در کشتار 67 اعدام شدند قبر هیچ کدامشان مشخص نیست. آیا با خانواده های آن ها دیدار کرده اید؟
آقای کروبی شما پیشتر در پاسخ به احمد منتظری فرزند آیت الله منتظری برای توجیه کشتار 67 گفتید که زندانیان در زندان شورش کرده و تواب ها را کتک زده بودند! گیرم که چنین کرده بودند آیا باید به خاطر کتک زدن چند تواب، هزاران نفر را در سراسر کشور به دار می کشیدند؟ انصافتان کجا رفته است. شما که ادعای جنایتکاران را در باره کشتار 67 پذیرفتید و تکرار کردید چرا ادعای امروز آن ها را که می گویند شما می خواستید انقلاب مخملی کنید نمی پذیرید؟ چرا توجیه آن ها برای بدرفتاری با زندانیان و شکنجه و تجاوز و ... را نمی پذیرید؟ آقای کروبی تا دیر نشده طلب عفو و بخشش کنید و برای جبران گذشته قدم بردارید. این شاید آخرین فرصت برای شما باشد. تا دیر نشده بجنبید.

 

ایرج مصداقی
نگارش 18 مرداد ، بازبینی 23 مرداد 1388



۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

بانوی اول ایران ، بانوی سبز ، داعیه ی کدام عدالت و آزادگی را دارید ؟ آیا با گفتن " دوران طلایی امام راحل " عرق شرم به چهره تان نمی نشیند ؟ بار دیگر نامه ی سرگشاده ی ایرج مصداقی را خطاب به خودتان بخوانید .

نامه سرگشاده به خانم زهرا رهنورد/ ایرج مصداقی

خانم رهنورد نامه‌ی سرگشاده‌ی شما به «قاضی‌القضات» نظام را با درد و اندوه و توأم با خشمی که وجودم را در خود می‌فشرد خواندم. بنا به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد سکوت در برابر برخی از موارد مطرح شده در نامه شما را جایز نمی‌دانم.
تضاد اصلی و فرعی و یا الاهم فی‌ الاهم کردن امور را خوب می‌شناسم. می‌دانم آن‌که امروز جنایت می‌کند شما و همسرتان نیستید. می‌دانم شما و خانواده‌تان نیز به صف قربانیان نظام ولایت فقیه پیوسته‌‌اید. متأسفم از این که هر روز بر تعداد قربانیان نظام افزوده می‌شود؛ حتی اگر قربانی از درون خود نظام باشد یا از میان کسانی که دیروز دست در خونمان داشتند.
خشمم از برخی موارد طرح شده در نوشته‌ی شما باعث نمی‌شود سهم آنانی را که امروز گلوله و شلاق و زندان به تساوی در کشور تقسیم می‌کنند فراموش ‌کنم.
اما چرا خشم، چرا نسبت به شما که امروز لااقل بخشی از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را بیان می‌کنید؟
من با این که شما یا هرکس دیگری حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را پی‌گیری کند مشکلی ندارم که هیچ استقبال هم می‌کنم. چرا که معتقدم «کاچی به از هیچی». نوشتن نامه‌ی سرگشاده به سران نظام و تخطئه‌ی اعمالشان را که از سوی شما انجام می‌گیرد فی‌نفسه مفید می‌دانم چون پرده‌ها را کنار می‌زند. تبلیغاتی که بلندگوهای کودتا برای تخطئه‌ی تلاش‌های شما به خرج می‌دهند محکوم می‌کنم.
از این که شما و همسرتان در مقابل ولایت فقیه ایستاده‌‌ و به شکاف در نظام نکبت و منحط «ولایت» دامن زده‌اید خوشحالم. به نقش مثبت شما در ایستادگی همسرتان و نه گفتن به ولایت فقیه واقفم. می‌دانم آنان که در این نظام فاسد و جنایتکار میدان‌های تیر از خونشان رنگین شد، آنان که چوبه‌های دار از سرشان گشت بلند، آنان که بر تخت‌های شکنجه جاودانه شدند از این که فریادشان در پستوهای نظام نیز طنین افکن شده شادمانند.
با این همه خانم رهنورد شما روی نکاتی دست گذاشته‌اید که هر یک مرا به یاد فاجعه‌ای می‌اندازد که خشمم را شعله ور می‌کند. امیدوارم شما و خوانندگان این متن، مرا و درد و خشمم را درک کنید.
پیشاپیش از کسانی که این مطلب را می‌خوانند به خاطر خشم احتمالی که در کلماتم نهفته پوزش می‌خواهم. نمی‌توانم احساسم را در قالب کلمات بیان نکنم به ویژه آن‌جا که پای خون عزیزانم به میان می‌آید و دفاع از حق‌شان بر من واجب می‌شود.
شما در مقدمه‌ی‌ نامه‌تان به «قاضی‌القضات» نظام مطلقه فقیه نوشته‌اید:‌
«امسال ، عید مبارک غدیر همزمان شده است با روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان . با تمام وجود از خداوند مسئلت دارم که علی علیه السلام آن اسطوره عدالت و آزادگی بتواند پیشوای نظر و عمل در ابعاد زندگی فردی و اجتماعیمان باشد.»
خانم رهنورد همانطور که شما همزمانی «روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان» با «عید مبارک غدیر» را به یاد «قاضی‌القضات» رژیم فاسد و زن ستیز ولایت آورده و زیرکانه به طرح موضوعات مورد نظرتان پرداخته‌‌اید من نیز همزمانی این عید را با واقعه‌ای دیگر به یاد شما می‌آورم تا از زاویه‌ای دیگر توجه‌تان به جنایتی که در حق نسل ما شد جلب گردد.
در جریان کشتار تابستان ۶۷، «عید مبارک غدیر» مصادف بود با ۱۱ مرداد و اوج شقاوت و بیرحمی طناب‌بدستان. آن‌ روزها به تعبیر ما اسیران بی‌دفاع، خونین‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان بود و به روایت همسرتان و لابد شما، ما در «دوران طلایی‌ امام» سیر می‌کردیم و از برکات آن بهره‌مند می‌شدیم.
هر سال «عید مبارک غدیر» که می‌رسد، و پیش از آن «عید سعید قربان» و بعد از‌ آن محرم و «عاشورای حسینی» بی‌اختیار به یاد عزیزانی می‌افتم که اگر نبود ایستادگی و پایمردی‌شان امروز من نیز در کنارشان در یکی از گورهای دسته‌جمعی در زیر خروارها خاک آرمیده بودم و چشم‌انتظار بودم که یکی از یاران بازمانده‌ام، صدای در‌گلو خفه‌شده‌ام را فریاد کند تا جهان بداند بر ما و نسل ما در «دوران طلایی امام» و دوران صدارت همسر شما چه رفت.
از «عید مبارک غدیر» می‌گفتم که مصادف با ۱۱مرداد بود و «عید سعید قربان» که مصادف با ۳ مرداد. اجازه دهید سیری در وقایع آن‌روزها داشته باشیم. «عید سعید قربان» که رسید مأموران وزارت اطلاعات دولت همسر شما، در تدارک به «قربان‌گاه» بردن آخرین بازماندگان نسل برآمده از انقلاب ۵۷ بودند و ما فارغ از دنیا در حال جشن‌گرفتن و شادی کردن.
ششم مرداد بین «عید سعید قربان» و «عید مبارک غدیر» بود که «امام» شما و همسرتان در یکی از «طلایی‌ترین» روزهای عمرش با بی‌رحمی و شقاوتی کم‌نظیر فرمان قتل‌عام اسیران بی‌دفاع را که «یزید بن‌ معاویه» و «عمر سعد» از انجام آن پرهیز کرده بودند صادر کرد:
«رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.»
مردم میهن‌مان در آن ایام «عید مبارک غدیر» را جشن می‌گرفتند و مجالس عروسی به خاطر نزدیکی به محرم و «عاشورای حسینی» یکی پس از دیگری برگزار می‌شد، ما با چشم‌های اشکبار صدای بوق ماشین عروس را می‌شنیدیم و دلمان به شادی مردممان و نسلی که نطفه‌اش در مرداد خونین ۶۷ بسته می‌شد خوش می‌شد.
در آن روزها مدعیان «عدالت و آزادگی» علی در ایام «عید مبارک غدیر» و سینه زنان «عاشورای حسینی» در ایام محرم هربار که عده‌ای را اعدام می‌کردند با قهقهه و سرمستی بین خودشان که جشن می‌گرفتند هیچ به مایی که در راهرو مرگ نشسته بودیم و نوبت خود را انتظار می‌کشیدیم نیز نان‌خامه‌ای تعارف می‌کردند.
یادتان هست از هلهله‌ی و شادی «یزیدیان» وقتی کاروان اسرا را به شام می‌بردند می‌گفتید؟ ما شقاوت و بیرحمی «امام» شما را به چشم خود دیدیم.
«امام» شما و همسرتان در «دوران طلایی» ولایت‌اش‌ درست مانند «امام خامنه‌ای» آن‌چه را که مد نظر نداشت «عدالت و آزادگی» علی بود و برعکس شقاوت و بیرحمی خود را به علی نسبت می‌داد. «امام» شما هنگامی که فرمان کشتار و قتل‌عام می‌داد به این امر اشاره داشت که علی در یک روز ۴ هزار نفر از خوارج را گردن زد و در روزی دیگر ۷۰۰ نفر از یهود بنی‌قریظه‌ را بدون ترحم از دم تیغ گذراند.
۹ مرداد، در آستانه‌ی «عید مبارک غدیر»، موسوی اردبیلی «قاضی‌القضات» «دوران طلایی امام» که تازه آیت‌الله منتظری در میان خیل جنایتکاران «خیرالموجودین» اش می‌خواند حیرت‌زده از حکم شریرانه‌ای که «حضرت امام» صادره کرده بود از فرزند او تلفنی چند و چون اجرای حکمی را که به قول آیت‌الله منتظری سرنوشت هزاران نفر به آن بستگی داشت پرسش می‌کند. این در حالی است که در آن تاریخ در سراسر کشور کشتار بیرحمانه سه روز بود که بی‌وقفه ادامه داشت. قاضی القضات آن روز «ابهاماتش» را چنین بیان می‌کند:
«۱ – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده‌اند و محاکمه شده‌اند و محکوم به اعدام گشته‌اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده‌اند، محکوم به اعدامند؟
۲ – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده‌اند ولی بر سر موضع نفاق می‌باشند محکوم به اعدام می‌باشند؟
۳ – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود می‌توانند مستقلاً عمل کنند؟»
«امام بزرگوار» شما در پاسخ می‌نویسد:
 بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی
آن‌ روزها کجا بودید تا «عدالت و آزادگی» علی را به «امام‌»‌تان یادآور شوید؟ آیا شما و همسرتان نیز همراه با «امام خمینی» خذلان «کفار و منافقین» را فریاد نمی‌کردید؟ آیا وقتی در نماز جمعه شعار می‌دادند «منافق زندانی اعدام باید گردد» گوشتان نمی‌شنید؟
خانم رهنورد! ده‌ها تن از عزیزانم را به جرم جشن‌گرفتن «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» به دار آویختند. یکی از سؤالات کلیدی هیأت منتخب «امام بزرگوار» شما و همسرتان از هم‌بندی‌هایم وقتی شرایط اولیه زنده‌ماندن را می‌پذیرفتند این بود که در «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» چه کسی در جشن بندتان شربت تقسیم می‌کرد؟
به من حق بدهید که نمی‌توانم سکوت کنم چرا که نفس کشیدنم را مدیون عزیزانم هستم. آن‌هایی که با پافشاری بر ارزش‌هایشان رقص بر بالای دار را بر زبونی و ذلت ترجیح دادند. من مجری جشن بندمان در «عید مبارک غدیر» بودم و طناب‌بدستان بعد از حلق‌آویز کردن عزیزانم نیز همچنان از منی که زنده مانده بودم می‌پرسیدند که در بندتان روز عید غدیر چه کسی شربت تقسیم کرد؟! من از صدقه سری عزیزانی زنده‌ام که مهر بر لب زدند و داغ همکاری با طناب‌به دستان امام شما را به دلشان گذاشتند.
مثل برگ خزان ریختند اما هیچ یک لب از لب نگشودند. در کدام یک از حماسه‌های تاریخی چنین صحنه‌ی پرشکوهی را می‌توان سراغ گرفت؟ وقتی که به گذشته فکر می‌کنم هنوز باورم نمی‌شود. بچه‌ها شاید یادشان رفته بود به عنوان کارگری بند چه کسی در آن روز شربت به آن‌ها تعارف کرد اما حتماً‌ به خاطر داشتند چه کسی مجری برنامه‌ی چند ساعته جشن بندمان بود.
می‌بینید چه راحت انسان‌ها را به دار می‌کشیدند و شما از «عدالت و آزادگی» علی می‌گویید که لابد نمونه‌ی عصر حاضرش را بایستی در «امام بزرگوار» شما و همسرتان ببینیم. راستی پس از ۳۲ سال جنایت و شقاوت هنوز انتظار «عدالت و آزادگی» در این نظام فاسد را دارید؟

در «عید مبارک غدیر» سال ۶۶ هم همراه با عباس رضایی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد به خاطر درست کردن کیک شیرینی با ضرب و شتم به سلول انفرادی برده شدم و یک ماهی را در آن‌جا سپری کردم. نمی‌دانم چه بر سر کیک‌مان آمد.
یادآوری می‌کنم بیشترین آزار و اذیت‌ها و شکنجه‌ها را در «ماه مبارک رمضان» دیدم و در دهه‌ی اول محرم و عاشورای حسینی و شام غریبان حسین سال ۶۲. به عمد در این روزها در سلول‌ انفرادی مرا مورد شکنجه و تحقیر و آزار و اذیت قرار می‌دادند.. شرح بخشی از آن را در جلد اول خاطرات زندانم داده‌ام.
خانم رهنورد شما خطاب به لاریجانی قاضی‌القضات امروز نظام نوشته‌اید:‌
«در آستانه روز بین‌المللی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار داریم در حالی که هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
در خلوت خود، آن‌جایی که با وجدان خود تنها می‌شوید یک بار دیگر به گذشته فکر کنید. گیرم که خانواده‌ی مخملباف جایزه‌هاشان را به شما اهدا کنند، گیرم که همه‌ی جوایز دنیا را به شما دهند با نفرین مادری که فرزندانش را در دوران سیاه حاکمیت همسر شما با دستان خودش در باغ خانه‌اش دفن کرده چه می‌کنید؟ با آه و ناله‌ی مادری که سی سال است هر پنج‌شنبه شب را در بهشت زهرا و جمعه را در خاوران بیتوته کرده چه می‌کنید؟‌ با ضجه‌های مادری که هنوز پس از گذشت ۲۲ سال محل دفن عزیزش را نمی‌داند چه می‌کنید؟ آیا نسبت به سهم خود و همسرتان در این جنایات واقفید؟ باور کنید دنیا فقط محدوده‌ی بخش نظرات سایت کلمه و جرس و ... نیست که شما را «بانوی سبز» و «بانوی آزادی‌» و ... بخوانند. از پیله خود باید بیرون آمد. دنیای دیگری هم هست.
شما به خوبی می‌دانید خشونت سیاسی و غیرسیاسی که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان بر زنان میهن‌مان رفت در تاریخ کشورمان سابقه نداشته است. توبه و انابه‌ای که به آن معتقدید را برای چه روزی گذاشته‌اید؟
آیا نمی‌دانید که تنها در کشتار ۶۷ صدها زن مجاهد بدون آن که کوچکترین جرمی حتی با معیارهای خودتان مرتکب شده باشند به دار آویخته شدند؟ آیا نمی‌دانید به فرمان «امام‌ بزرگوارتان» با ضربه‌های کشنده‌ی شلاق، زنان مارکسیست را به خواندن نماز وادار کردند؟ آیا نخوانده‌اید و نشنیده‌اید در دوران «عادت ماهیانه» نیز سهم شلاق‌شان قطع نمی‌شد؟
مگر نه آن که همسرتان فرمان پایین کشیدن عکس‌های آیت‌الله منتظری را که به جرم مخالفت با این‌ کشتارها خلع شده بود داد؟
آیا «این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم و به خصوص نسبت به زنان» کشورمان مختص به یکی دو سال اخیر است؟
میخ کدام تحریف تاریخی را محکم می‌کنید؟ در دوران اخیر تنها یک زن آن‌هم شیرین علم هولی در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد که اساساً‌ شما از تکرار نام او پرهیز می‌کنید. از بردن نام زینب جلالیان هم که به اعدام محکوم شده پرهیز می‌کنید.
از بردن نام مطهره‌ بهرامی حقیقی که با ۶۳ سال سن دچار آلزایمر است و حکم اعدامش به ۱۵ سال زندان تغییر پیدا کرده هم به دلایل روشن پرهیز می‌کنید. چنانکه از بیان ظلمی که در حق نوعروس او ریحانه حاج‌ابراهیم روا شده اجتناب می‌کنید. از فرح واضحان و معصومه یاوری و نازیلا دشتی و عالیه اقدام دوست و... چه بگویم؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در دهه‌ی ۶۰ در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در سراسر ایران بر تخت‌های شکنجه‌ شرحه شرحه شدند و سلامت‌شان را از دست دادند؟
تعداد زندانیان سیاسی زن امروز کشورمان به اندازه تعدادی که تنها در یک سلول ۴ متر مربعی زندان قزلحصار در دهه‌ی ۶۰ محبوس بودند نیست. اشتباه نمی‌کنم، غلو نمی‌کنم بیش از ۳۰ نفر در ۴ متر مربع «زندگی» می‌کردند. هیچ می‌دانید در چنین شرایطی بسیاری از زنان سال‌ها «عادت ماهیانه» نداشتند؟
چگونه به خود اجازه می‌دهید بگویید خشونتی که امروز علیه زنان اعمال می‌شود در تاریخ کشورمان هرگز سابقه نداشته است؟ من با بیان جنایاتی که امروزه توسط حکومت کودتا و ولی مطلقه فقیه صورت می‌گیرد مخالفتی ندارم درد من آن‌جایی شروع می‌شود که شما تلاش می‌کنید جنایات دیروز را منکر شوید.
آیا نامه آیت‌الله منتظری به «حضرت امام» در مهر ۶۵ را وقتی به صراحت گفت «وزارت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» فراموش کرده‌اید؟ در آن‌جا آیت‌الله منتظری خطاب به خمینی یکی از سیاه‌دل ترین زمامداران تاریخ کشورمان گفته بود:‌
«آیا می ‎دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است ؟ !
آیا می ‎دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟
آیا می ‎دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعدا ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ !
آیا می ‎دانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟
آیا می ‎دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟
آیا می ‎دانید هنگام بازجوئی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است ؟
آیا می ‎دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه های بی رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده اند و کسی به داد آنان نمی‌رسد؟
آیا می ‎دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟
آیا می ‎دانید دربعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟
آیا می ‎دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده ؟ قطعا به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده اندیش.»
آیا وزارت اطلاعاتی که آیت‌الله منتظری بخش کوچکی از سیاهه‌‌ی اعمالش را ردیف می‌کند تحت مسئولیت همسر شما نبود؟ آیا در نجوای شبانه، در گفتگوی خانوادگی، در نامه‌‌ی سربسته، گله‌ای به همسرتان کردید که امروز در نامه‌ای سرگشاده، گماشته‌ی ولی فقیه را مورد خطاب قرار می‌دهید؟
خانم رهنورد! آدرس اینترنتی تان را در اختیارم قرار دهید تا کتاب «دوزخ روی زمین» را برایتان ارسال کنم تا با سرنوشت زنان دردمند کشورمان در حاکمیت همسرتان آشنا شوید. بخوانید تا بدانید «امام‌تان» چگونه جهنم وعده داده شده را بر روی زمین ایجاد کرد.
سوگند یاد می‌کنم که ذره‌ای غلو و مبالغه یا دروغ در آن نیست. با همه‌ی تلاشم به سختی توانسته‌ام گوشه‌ای از تجربه‌ی ده‌ها زنی که فاجعه‌ی «واحد مسکونی»، «قیامت»‌و «قبر»‌های قزلحصار را از سر گذرانده‌اند بیان کنم. هر بار که خودم آن را می‌خوانم از این که نتوانسته‌ام فضای دهشت‌بار و هول‌انگیز آن‌جا را ترسیم کنم شرمنده‌ی نسلی که این فجایع را از سر گذراند می‌شوم. از این که ناتوانی‌ام باعث شده نتوانم بخش کوچکی از شقاوت و بیرحمی‌ را که آن‌جا رایج بود به تصویر کشم افسوس می‌خورم. اما با این حال هرکس که این داستان غم‌انگیز را می‌خواند انگشت حیرت به دهان می‌گیرد و از خود می‌پرسد مگر ممکن است با انسان چنین کنند؟
شما و همسرتان نمی‌توانید با پیش‌کشیدن موضوع تفکیک قوا از خود در برابر یک دهه جنایت سلب مسئولیت کنید. هرکس تنها در دلش با این نظام بوده در مقابل این جنایت‌ها مسئول است. اگر باوری به روز جزا دارد از همین حالا بایستی توبه کند و از قربانیان طلب بخشش و گذشت کرده به جبران مافات بپردازد.
خشمم از شما به خاطر آن است که شما این همه را، جنایت نمی‌دانید و قربانیان را مستحق آن‌چه بر سرشان رفته می‌دانید و گرنه روز روشن در مورد وقایع یک سال و نیم گذشته مدعی نمی‌شدید:
«هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
شما زیرکانه تلاش می‌کنید یک دهه جنایت را به دست فراموشی سپارید و این شرافتمندانه نیست. در مقابل ادعایی چنین شریرانه نبایستی سکوت کرد.
جهت یادآوری آن‌چه بر ما گذشته می‌گویم که در «دوران طلایی‌ امام»، نه ما و نه شکنجه‌گرانمان هیچکدام آن‌چه را که بر سر عبدالله مومنی در دوران اخیر آمده شکنجه نمی‌دانستیم! ملاحظه کنید شرایط آنقدر دهشت‌انگیز بود که ما چنین شکنجه‌هایی را «ملی ‌خوری» و یا دست‌گرمی می‌شناختیم. آرزویمان این بود که موضوع به همین حد ختم شود. داستان دختران واحد مسکونی را بخوانید تا متوجه شوید چگونه ۱۴ ماه مداوم وحشیانه‌ترین شکنجه‌های روحی و جسمی را متحمل شدند. یک بار دیگر به عکس‌ پاهای حسین دادخواه نگاه کنید، انگشتانش در اثر ضربات کابل قطع شده‌اند. او فقط یک نمونه کوچک است که معجزه آسا جان به دربرده است. در جریان کشتار ۶۷ اتفاقاً همه‌ی تلاش نمایندگان «حضرت امام» این بود مبادا کسی که آثار شکنجه روی بدنش مانده جان به در برد. این جنایات در دوران صدارت همسر شما به وقوع پیوست.
داستان قبرهای قزلحصار را بخوانید که چگونه ۹ ماه دختران این مرز و بوم را در آن به بند کشیدند. گوشه‌هایی از آن را نویسنده معروف کشورمان خانم شهرنوش پارسی‌پور که خود یکی از قربانیان قبرها بوده به تصویر کشیده است.
خانم رهنورد! عکس دخترانی را که بدون احراز هویت اعدام شده بودند در مطبوعات و تلویزیون انتشار دادند چگونه چنین ظلم و شقاوتی را دیدید و بر صدارت همسرتان در چنین شرایطی صحه گذاردید؟
چطور می‌توانید خودتان را راضی کنید و بگویید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .» در حالی که در دوران محمدرضا شاه فقط سه زن سیاسی (منیژه اشرف زاده کرمانی، زهرا قلهکی و اعظم روحی آهنگران) را به جوخه‌ی اعدام سپردند و تعداد زنان اعدام شده‌ی غیر سیاسی از انگشتان دست فراتر نمی‌رفت در «دوران طلایی امام» هزاران زن را به جوخه‌ی اعدام سپردند. «امام»‌تان می‌تواند به خود ببالد که مرگ را به تساوی تقسیم کرد و از این بابت تبعیضی بین زن و مرد، کودک و بزرگ، پیر و جوان قائل نشد. یکی از آن‌ها فاطمه مصباح بود که ۱۳ ساله بود. خواهرش عزت ۱۵ ساله بود و مادرشان رقیه مسیح که همراه همسرش محمد مصباح به خاک افتاد ۳۶ ساله بود. سه فرزند دیگرشان علی اصغر ۱۷ ساله، علی اکبر ۲۱ ساله و محمود ۱۹ ساله به همراه عروس‌‌شان خدیجه مسیح ۱۸ ساله به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. کجای داستان عاشورایی که تعریف می‌کنید از این فاجعه‌آمیزتر است؟ کجا یزید دست به چنین جنایاتی آلود؟
مادر عفت خلیفه سلطانی با ۴۲ سال سن به همراه دخترش زهرا ۲۴ ساله، همسرش دکتر مرتضی شفایی ۵۰ ساله و پسرانش مجید ۱۶ ساله و جواد ۲۴ ساله به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. حبیب خلیفه سلطان یکی از فرماندهان سپاه پاسداران «امام بزرگوار» شما و همسرتان خود در جوخه‌ی اعدام خواهرش شرکت کرد و به فاصله‌ی اندکی به مرگ فجیعی همراه با همسر و طفل‌ شیره‌خواره‌اش در تصادف رانندگی کشته شد.
آیا نشنیده‌اید مادر شادمانی (معصومه کبیری) را که از فرط شکنجه قادر به ایستادن نبود روی برانکارد تیرباران کردند؟ این‌ها تنها مشت نمونه خروار است. چگونه این جنایات را دیدید و چشم بر آن بستید.
آیا نشنیده‌اید مادر سکینه محمدی (مادر ذاکر) با نزدیک به ۶۰ سال سن در حالی که فرزندش محمدعلی، عضو دولت همسر شما بود به جوخه‌ی اعدام سپرده شد؟
مادر «خانم جلسه‌ای» بود و به زنان قرآن و دعا می‌آموخت. پیش از انقلاب زمانی که شما هنوز حجاب به سر نداشتید پوشیه می‌زد. او را به جرم محاربه با خدا به جوخه‌ی اعدام سپردند.
خشمم از شما به خاطر آن است که این همه شقاوت و بیرحمی را «خشونت سیاسی» نمی‌دانید چرا که اساساً نسل ما را مثل حاکمان امروز، مثل متولیان کودتا مثل همه‌ی جنایتکاران تاریخ «زندانی سیاسی» نمی‌دانستید وگرنه مدعی نمی‌شدید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
اخیراً عبدالله شهبازی که امروز از مدافعان همسرتان است در مورد یکی از «خاطرات جالب زندگي» علی ربیعی که «در کمال خونسردی و به عنوان طنز برایش تعریف کرده» می‌نویسد:‌
«در آذربايجان تعدادي از اعضاي يک گروهک را دستگير کرديم. بايد آن‌ها را براي حضور در دادگاه از راه آستارا به گيلان مي‌فرستاديم. نگهبان و محافظ به اندازه کافي نداشتيم. همه را در تابوت خوابانيديم و در تابوت‌ها را ميخ زديم و با کاميون اعزام‌شان کرديم. زماني که در مقصد در تابوت‌ها را باز کردند همه به علت خفگي مرده بودند!»
علی ربیعی یکی از صاحب‌منصبان وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی در دوران صدارت مهندس موسوی و یکی از معاونان خاتمی در دوران اصلاحات بود.
شرح جنایات امروز نظام نبایستی با پرده‌پوشی بر جنایات دهه‌ی ۶۰ صورت بگیرد. اتفافاً این‌جاست که صداقت افراد در مخالفت با جنایاتی که امروزه در کشور اتفاق می‌افتد مشخص می‌شود.
شما خطاب به قاضی‌‌القضات ولایت فقیه نوشته‌اید:
 البته به طور معمول، همیشه ما زنان از تبعیض های متعدد خشونت آفرین در زمینه های فرهنگی ،حقوقی و ارزشی در سطح جامعه و خانواده رنج برده ایم و این جانب از سی سال پیش یعنی آن زمان که قلم به دست گرفتم و با مصائب زنان آشنا شدم ، تبعیض ها ،اجبارها و خشونت های جنسیتی را متذکر شده ام اما این بار و این سالها علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است .
آیا به خاطر ندارید چه کسی و کدام نظام حقوق کسب شده زنان میهن‌مان را به باد داد؟ آیا نمی‌دانید کدام فقه و شرع آن‌‌ها را از حقوق انسانی خود محروم کرده و می‌کند؟ آیا نمی‌دانید از فردای به قدرت رسیدن نظام اسلامی و به ویژه در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان هرچه که زنان میهن‌مان کسب کرده بودند از دست دادند؟ شما نمی‌دانید از کی حجاب را به زور به سر زن ایرانی کردند؟ آیا نمی‌دانید همسرتان در دوم اردیبهشت ۶۴ بخشنامه رعایت حجاب در ادارات را ابلاغ کرد. به مفاد آن توجه کنید:
باسمه تعالی
در جلسات هماهنگی پیگیری رعایت حجاب اسلامی مركب از نمایندگان تام الاختیار وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی كه در نخست وزیری تشكیل گردیده است فرم پوشش به شرح زیر به تصویب رسیده است و جهت رعایت به كلیه همكاران ابلاغ می‌شود:
پوشش كامل اسلامی جهت استفاده خواهران كارمند بشرح ذیل میباشد(مانند تصویر)!
الف ـ مانتو و شلوار مدل ساده، گشاد و بلند از پارچه ضخیم و از یكرنگ.
ب ـ مانتو شلوار مورد استفاده از رنگ‌های سنگین انتخاب گردد. رنگ‌های سرمه‌ای، قهوه‌ای، طوسی، و مشكی ارجح است.
ج ـ از مقنعه جلوبسته و مدل ساده و یكرنگ و بدون هرگونه تزئین، در رنگ‌های كه جلب توجه نكند و تقلیدی از فرهنگ غرب نباشد استفاده شود.
د ـ كفش از مدل ساده با پاشنه معمولی مناسب جهت محل كار با رنگ‌های مناسب.
هـ ـ جوراب به رنگهای سنگین.
و ـ عدم استفاده از زیورآلاتی كه در شأن خانمهای كارمند نیست و نیز عدم استفاده از هرگونه لوازم آرایش.
پوشش برادران كارمند نیز ساده و معمولی و آستین بلند و آزاد باشد بطوریكه تقلید از فرهنگ غرب نبوده و در شأن آقایان كارمند باشد . »
چگونه در عصر اینترنت و انفجار اخبار و اطلاعات به خود اجازه می‌دهید مدعی شوید که «این سالها [چند سال اخیر] علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است.» یعنی آنچه در دهه‌ی ۶۰ بر زنان میهن‌مان رفت خشونت سیاسی و نظامی نبود؟
شما خطاب به «قاضی‌القضات» امروز نظام نوشته‌اید:‌
«این سیاهه حاکی از ضرب و شتم و شکنجه واحتمال تجاوز و اعدام و ترور شخصیتی و فیزیکی و زندانهای طویل المدت بر زنان زندانی با ادعاهایی نظیر محارب و اقدام علیه امنیت ملی است .»
آیا چنین جنایاتی به تازگی در نظام اتفاق افتاده است؟ آیا تعداد زنانی که «سیاهه‌» امروز شما را تشکیل می‌دهند قابل قیاس با «دهه طلایی» و دوران صدارت همسر شما هست؟
به دستور امام‌تان تنها صدها تن را در کشتار ۶۷ به جرم «محاربه» به دار کشیدند. انصافتان اگر حتی ذره‌ای از آن مانده کجا رفته است؟
شما خطاب به لاریجانی ادامه می‌دهید:
«این زنان کیانند؟ دخترانی که در آرزوی سعادت ملت و تحقق آزادی ،دخمه های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهله ها و چراغانی ها ترجیح داده اند، از یار و محبوبشان دور مانده اند»
آیا به خاطر نمی‌آورید هزاران دختری را که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسر شما «دخمه‌های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادی‌ها و هلهله‌ها و چراغانی‌ها» ترجیح دادند؟ آیا هیچ یک از دخترانی را که از یار و محبوب‌شان دور ماندند نمی‌شناسید؟ چندتایی‌شان را من معرفی می‌کنم.
طیبه خسروآبادی از یک پا فلج بود. ۶ سال آزگار نامزدش در انتظار بازگشت وی لحظه شماری می‌کرد. حکم‌ زندانش هم تمام شده بود اما به فرمان «امام» شما در مرداد ۶۷ به دار آویخته شد.
مهرداد فرزانه ثانی، نامزدش ۸ سال به انتظار او نشسته بود تا بازگردد تا بالاخره بعد از ۱۲ سال، لباس سپید عروسی به تن کند اما مهرداد را امانش ندادند. وقتی که به دارش کشیدند ۵ سال از پایان محکومیت‌اش گذشته بود.
مادران بسیاری را می‌شناسم که پس از سال‌ها پشت در زندان آمدن، امیدوار بودند که بعد از پایان محکومیت فرزندشان آنها را در لباس عروسی ببینند اما «امام»‌ شما داغ آرزو را بر دل‌ آن‌ها گذاشت.
آیا نمی‌دانید سعید سلطانپور را از سفره عقد به قتل‌گاه بردند؟ آیا نمی‌دانید همسرش لباس سپید عروسی را با لباس سیاه عزا عوض کرد؟
آیا نشنیده‌اید در سال ۶۰ بودند دخترانی که پیش از اعدام با توجیه «عقد شرعی» مورد تجاوز مدعیان «عدالت و آزادگی» علی قرار گرفتند. نشنیده‌اید مادران و پدرانشان خبر اعدام فرزندانشان را با یک جعبه شیرینی و اندکی پول به عنوان مهریه دخترشان دریافت کردند؟
نام چند نوعروس را بیاورم که در دوران صدارت همسر شما به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟‌ نام چند نوعروس را بیاورم که همسرانشان به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟
می‌دانید چه دختران دم بختی به خاطر مصائبی که خانواده‌شان تحمل کردند هیچ‌گاه لباس سپید عروسی به تن نکردند؟
آیا نام مادرانی را که در گوشه‌ی سلول انفرادی و دخمه‌های تاریک زندان وضع‌حمل کردند نشنیده‌اید؟ آیا نام هیچ زن بارداری را که مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاده باشد نشنیده‌اید؟ چند تا را نام ببرم؟
آیا نام هیچ زنی را که در زیر شکنجه سقط جنین کرده باشد شنیده‌اید؟
آیا نام صدها مادری که همراه کودکانشان شرایط سهمگین زندان‌های دهه ۶۰ را تحمل کردند نشنیده‌اید؟ چگونه خود را فعال حقوق زنان خطاب می‌کنید؟‌ چگونه پذیرفتید همسر نخست وزیر نظامی باشید که در دنیا به «زن ستیزی» معروف و مشهور است.
آیا از شکنجه‌ی کودک در مقابل مادر و بالعکس در دهه‌ی ۶۰ نشنیده‌اید؟
آیا منی که به چشم خود کودکی را دیده‌ام که تازه زبان باز کرده بود و بر پای خونین و مجروج و بانداژ شده مادرش دست می‌کشید اجازه دارم این صحنه‌ها را فراموش کنم و کسانی را که تلاش می‌کنند دوران سیاه فوق را «دوران طلایی» معرفی کنند ببخشم؟
آیا وقتی صدای ضجه‌های کودکی را به یاد می‌آورم که از درون سلول انفرادی به در می‌کوبید و با زبانی کودکانه درخواست کمک می‌کرد می‌توانم سکوت کنم و به شما نهیب نزنم؟
می‌گویند علی که شما سنگ او را به سینه می‌زنید هنگامی که شنید به زور خلخال از پای زن غیرمسلمان به درآورده‌اند گفت: «اگر کسی این ظلم را بشنود و بمیرد ملامتی بر او نیست.» سرگذشت زنانی را که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند بخوانید و از این که همسر زمامدار آن ایام بودید بر خود و عاقبت خود چنانکه به آن باور دارید بلرزید. نمی‌گویم از شنیدن داستان غم‌انگیز آنان قالب تهی کنید اما لااقل جنایات انجام گرفته در آن دوران را توجیه نکنید و یا آن‌چه امروز می‌گذرد را تافته‌ی جدا بافته جلوه ندهید.
شمایی که معتقدید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد» ، اگر در برابر نام هر زنی که در سال‌های اخیر مورد خشونت سیاسی «بخشی از حاکمیت» قرار گرفته، نام ۲۰ زن را که در دهه‌ی ۶۰ توسط «تمامیت حاکمیت» به جوخه‌ی اعدام سپرده شده آوردم چه می‌گوئید؟‌ برای آن که بی‌پایه و اساس بودن ادعایتان را ثابت کنم بازداشت ساده‌ی چند روزه را نیز «خشونت سیاسی» می‌خوانم.
این‌هایی که می‌گویم به منظور آن نیست که جنایت امروز نظام کودتا تخفیف داده شود که در نظر جهانیان اظهر من‌الشمس است. آن‌چه امروز اتفاق می‌افتد نتیجه‌ی طبیعی گذشته است. نظام ولایت مطلقه فقیه در سی و دو سال گذشته جز جهل و خرافه و عقب ماندگی و نکتب و فقر و جنایت و شکنجه و کشتار ارمغانی برای مردم ایران نداشته است.
خشمم آن‌جاست که دوستان‌تان دیروز با دست یابی ناحق به تریبون‌های بین‌المللی، فرصت‌طلبانه خواهان «بخشش» جنایتکاران بودند و امروز شما فرصت را مغتنم شمرده‌‌اید که یکسره جنایات صورت گرفته در دهه‌ی ۶۰ را منکر شوید. اگر امروز سکوت کنیم فردا شما مدعی ما خواهید شد و این «قربانیان» هستند که بایستی از جنایتکاران تقاضای «بخشش» کنند.
شما خطاب به لاریجانی نوشته‌اید:‌
«مادرانی در فراق فرزندانشان که اینک تنها درخیال، کودکان خردسالشان را به آغوش می کشند. در همان حال هم بچه های بی پناه اشک ریزان و ضجه زنان درپی دامان پرمهر مادر این سو و آن سو سرگردانند .»
از درد جانسوز مادران گفتید و من تنها سرنوشت چند مادر را در دوران صدارت همسرتان همه‌چیزشان به یغما رفت به یاد شما می‌آورم:
مادر متحدین را که می‌شناسید نان و نمکش را خورده بودید؛ با دخترش محبوبه همراه و هم قدم بودید، یادتان هست مردم در دوران انقلاب نامش را بر تنها دانشگاه زنان کشور گذاشتند؟ همان دانشگاهی که وقتی شما رئیس‌اش شدید نامش را به «الزهرا» تغییر دادید. دو پسرش سعید و مسعود را که شما از نزدیک می‌شناختید به چه جرمی اعدام کردند؟ سعید در بهار ۵۸ دستگیر شده بود یادتان هست در مرداد ۶۰ او را به اتهام سیلی زدن به یک پاسبان شهربانی در زندان قزلحصار به اوین بردند و مقابل جوخه اعدام قرار دادند. به همین بسنده نکردند ۸ زندانی دیگر را نیز که جملگی در سال ۵۹ دستگیر شده بودند به همراه او به جرم تشکیلات در زندان به جوخه‌ی اعدام سپردند. مسعود را نیز اعدام کردند. مادرشان چه کرده بود که سال‌ها زندان را تحمل کرد؟
امروز خانه‌تان در محاصره است، اما در دهه شصت که نبود آیا به دیدار مادر متحدین رفتید؟
مادر شبستری تنها دو فرزندش در زندان خودکشی کردند، همه دار و ندارش را از دست داده بود روی ویلچر حرکت می‌کرد، او را به بند کشیده بودند که کدام قدرت را به رخ مدعیان بکشند؟
مادر مثنی را که سه پسرش اعدام شده بودند برای چه دستگیر کرده بودند؟‌ چند تا از این مادران می‌خواهید نام ببرم؟
مادر سونا اوسطی (مادر محمدرحیمی) به هنگام کشتار ۶۷ خود در زندان بود که دو دخترش سهیلا و مهری را به دار آویختند. مادر در هراس از این بود که مبادا عباس و هوشنگ‌ را هم به دار آویخته باشند. پیشتر پسر بزرگش عزیز و نوه‌اش حسین را اعدام کرده بودند. البته هراس مادر بی جا نبود چیزی نگذشت که هوشنگ را نیز پس از آزادی از زندان دهساله ربودند و به قتل رساندند. مادر هنوز نمی‌داند سهیلا و مهری و هوشنگ را کجا به خاک سپرده‌اند. عمو جلیل همسر مادر سونا و دخترش روح‌انگیز هم دستگیر شده بودند. جرم عمو جلیل این بود که عکس ستارخان را روی سینه‌اش خال‌کوبی کرده بود و فرزندانش سودای آزادی میهن در سر داشتند. بعداً پای بچه‌های کوچکترش هم به زندان باز شد. مادر سه دهه است که در «خیالش» فرزندانش را در «آغوش می‌کشد.»
صدها مادر را می‌شناسم که از صدقه سری نظام ولایت فقیه و «عدالت و آزادگی»‌ که شما و همقطارانتان بشارتش را می‌دادید حتی محل دفن عزیزانشان را نمی‌دانند.
آیا سری به خاوران زده‌اید؟ ضجه‌های مادران داغدار را شنیده‌اید؟ آن‌ها زخم‌خورده‌ی حاکمیت همسر شما هستند. و شما بدون آن که آن دوران سیاه را به خاطر آورید و از قربانیان آن دوران سیاه عذر تقصیر بخواهید آن‌چه در یک سال و نیم گذشته را به رخ «بخشی از نظام» می‌کشید. کدام بخش از نظام نکبت ولایت فقیه دستش به خون و شکنجه و جنایت آلوده نیست؟
رنج مادر ندا و نداها را درک می‌کنم اما رنج و مصیبت آن‌ها که دنیا بدان واقف است و ملتی با آن‌ها همدردی می‌کند کجا و رنج و مصیبت مادری که هنوز نمی‌داند قبر فرزندش کجاست کجا؟
مادر طلعت ساویز (مادر رضایی جهرمی) چهار فرزندش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند، و سه تای دیگر سال‌ها زندان را تحمل کردند. عاقبت در راه بازگشت از بهشت زهرا پیرزن زیر چرخ‌های اتوبوس شرکت واحد له شد. آیا از شنیدن داستان غم‌انگیز زندگی او عرق شرم بر چهره‌تان نمی‌نشیند؟ داعیه کدام «عدالت و آزادگی‌» را دارید؟‌
مادر زهرا رمضانپور دلشاد (مادر مدائن) چهار فرزندش داوود، لقمان، مبشر و لیلا در حاکمیت همسر شما و «دوران طلایی امام» به خاک و خون افتادند. همسرش عباس و دو فرزند دیگرش روزبه و نادر نیز سال‌ها زندان را تحمل کردند.
نام چند مادر دیگر را می‌خواهید بیاورم که حوصله‌ی خواندنش را داشته باشید.
نام چند مادر را برایتان بیاورم که بیهوده چشم‌شان را به در دوخته‌اند تا دوباره فرزندشان را در ‌آغوش بگیرند. جنایتکاران همچنان از پذیرش قتل فرزندانشان ابا می‌کنند. همسرانشان سال‌هاست جرأت ازدواج مجدد ندارند.
حتماً نام آیت‌الله گلزاده‌ی غفوری را شنیده‌اید. آیا می‌دانید سه فرزند و دامادش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند؟ بسیاری از حاکمان و جنایتکاران شاگردان او بوده‌اند. آیا تا به حال به ضجه‌های آیت‌الله گلزاده‌‌ی غفوری گوش فرا داده‌اید؟ امیدوارم حوصله کرده و به مویه‌های او در سال ۶۷که در ۴ لینک زیر آمده گوش کنید. پیرمرد پس از ۴ ماه بی خبری از دخترش مریم، مطلع می‌شود که او را نیز به جوخه‌ی اعدام سپرده‌اند. باشد که شنیدن هق هق او و توصیف او از زلالی و صداقت و جاودانگی مریم و مریم‌ها بخش خفته وجدانتان را بیدار کند.
خانم رهنورد! شما در ادامه نامه‌تان به «قاضی القضات» آورده‌‌اید:‌
«زنانی که فقدانشان، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانه‌اشان منجر شده و همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرص‌ها و مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کرده‌اند و ره‌آورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماری‌ها مانند فلج شدن و … بوده است .»

آیا جنایاتی که از آن نام می‌برید مختص امروز است؟ آیا در حاکمیت همسر شما چنین فجایعی اتفاق نیفتاده است؟‌ از این که مجبورم این وقایع را به یاد شما بیاورم عذر تقصیر می‌خواهم. قصد تلخ‌کردن کام شما را ندارم از حقوق عزیزانم دفاع می‌کنم. تلاش می‌کنم صدای در حلقوم‌ مانده‌ی آن‌ها را پژواک دهم.

آقای انصاری نجف‌آبادی نماینده آیت‌الله منتظری در مهرماه سال ۶۳ شخصاً‌ به من گفت که ۸۰ دختر غیرعادی را به چشم خود در زندان قزل‌حصار دیده و با آن‌ها گفتگو کرده است. سرگذشت یکی از آن‌ها را که مادری است به نام فرزانه عمویی از زبان سودابه اردوان که در سال ۶۵ با او هم بند بوده برایتان بازگو می‌کنم. او به هنگام دستگیری فرد سالمی بوده است.
«چادرش را تا آن‌جا روی صورت می‌کشد که ته چادر به نزدیک کمرش رسیده است. مهرش یک تکه کاغذ است. نمازش رکوع و سجود ندارد، تمام هم نمی‌شود. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... فرزانه آنقدر نماز می‌خواند که از پای می‌افتد. اما خوابش هم تمامی ندارد. یک روز، دو روز، سه روز در خواب‌ است. بعد بلند می‌شود. هر‌آنچه خوردنی است را می‌خورد. حتا به شیشه‌های سرکه و ‌آب‌لیمو هم رحم نمی‌کند و آن‌ها را یک نفس سر می‌کشد. به این ترتیب دوران بیداری آغاز می‌شود. چند روز و شب بیدار است تا دوباره بیحال می‌شود و به خواب سنگینی فرو رود که حدود سه تا هفت روز به درازا می کشد. ... یک روز که از خواب چند روزه بیدار می‌شود، سرش را پایین می‌اندازد و از بند بیرون می‌زند؛ چه بسا به قصد فرار. ناله‌کنان و اشک‌ریزان و لت و پار به درون بند پرتاب می‌شود. ... از حمام رفتن و شستشو نیز همچنان گریزان است. سر و صورتش کثیف است. موهایش ژولیده و ناخن‌هایش بلند. در ایام عادت ماهانه‌اش تحمل‌ناپذیرتر است. لباس‌هایش را از تن می‌کند و لخت مادرزاد در وسط اتاق دراز می‌کشد؛ ... اعتراض‌های روزانه‌ی زندانیان به زندانبانان کار را به جاهای باریک کشانده است. آن‌ها کاری ندارند که فرزانه بیمار است و باید در بیمارستان بستری شود. دستگیرمان می‌شود که قصد اذیت و آزار ما است. آن هم به دست کسی که خودشان او را به این روز انداخته‌اند. ... فرزانه را به انفرادی انداخته‌اند و حالش بدتر از پیش شده است. چند بعدی خودش از راه می‌رسد. حال و روزش بدتر از گذشته به نظر می‌رسد. بوی گند می‌دهد و مگس‌های زیادی بر سر و صورتش نشسته. دم در هواخوری اتراق می‌کند و زود به خواب می‌رود. این بار، در همان جا که زندگی می‌کند، ادرار هم می‌کند. ... »
فرزانه عمویی با این وضعیت تا سال ۶۹ در زندان نظامی که از «عدالت و ‌آزادگی» دم می‌زد باقی ماند. گالیندوپل نماینده ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر که به ایران آمد فرد دیگری را به جای او به وی نشان دادند تا مطمئن‌اش سازند در «ام‌القرا»ی اسلام رعایت موازین اسلامی مو به مو انجام می‌گیرد و آن‌چه ضد انقلاب شایع می‌کند دروغی بیش نیست.
داستان دختران زندانی شیراز را در کتاب فریبا ثابت بخوانید تا به عمق فاجعه‌ای که در دوران سیاه صدارت همسرتان روی داده پی ببرید . این فجایع در همه زندان‌ها یکسان بود.
در سیاه ترین دوران جمهوری اسلامی نمایندگان همسر شما وظیفه‌ی فریب افکار عمومی دنیا را به عهده داشتند.
شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نظام ولایت فقیه نوشته‌اید:‌
«این شقشقه عریضه وار را از آن روی می‌نویسم که بر این باورم اگر امور به طور طبیعی و درچارچوب آرمانهای مشروطه و ارزشهای فراموش شده آغاز انقلاب اسلامی جریان داشت این همه انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی‌افتاد و اگر هم به طور نسبی جنایت و جرمی بود، باید قوه قضائیه پاسخگوی آن می‌بود .»
ممکن است توضیح دهید ارزش‌های فراموش شده‌ی آغاز انقلاب اسلامی که با «اعدام روی پشت‌بام مدرسه» آغاز شد چه بود که اگر امور به طور طبیعی پیش می‌رفت این همه «انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی‌افتاد»؟ آیا آن‌چه که گفتم امور طبیعی در چارچوب‌های آرمان‌های مشروطه بود؟ آرمان‌های مشروطه کجا و انقلاب اسلامی کجا؟ آرمان‌های مشروطه، شیخ فضل‌الله نوری را به دار کشید و انقلاب اسلامی فرزند خلف شیخ‌ فضل‌الله نوری را به تخت نشاند.
شما زیرکانه تلاش می‌کنید جنایت صورت گرفته در دهه‌ی اول حاکمیت ولایت فقیه را به پای قوه قضاییه بگذارید و از خود و همسرتان سلب مسئولیت کنید و این پذیرفتنی نیست.
خانم رهنورد وقتی در بهمن ۶۱و اردیبهشت ۶۲ رهبران و اعضای حزب توده دستگیر شدند همسر شما جزو اولین کسانی بود که دستگیری آن‌ها را به «امام بزرگوارتان» تبریک گفت. جرم‌ رهبران حزب توده چه بود؟ غیر از این که با تمام وجود از نظام نکبت ولایت فقیه و به ویژه دولت همسر شما دفاع کرده بودند؟‌ چنین نمک به حرامی را در کجای تاریخ سراغ دارید؟
مگر نه این که سال‌ها بعد رفسنجانی اعتراف کرد که دستگیری آن‌ها اشتباه بود؟ آیا نخوانده‌اید و نشنیده‌اید که برای اعتراف آن‌ها به «کودتا» علیه نظام، چه شکنجه‌هایی را زندانیان مسنی که گاه به سختی راه می‌رفتند متحمل شدند؟ آیا می‌دانید پاره‌ای از آن‌ها مانند کی منش در زیر شکنجه به قتل رسیدند؟ آیا فراموش کرده‌اید آن‌ها را که جز خدمت به نظام کاری نکرده بودند در کشتار ۶۷ بیرحمانه به دار آویختند؟‌ هیچ می‌دانید حکم اعدام هویدا را دادگاه «عدل اسلامی» امام شما به جرم جنایاتی که ساواک مرتکب شده بود صادر کرد و هادی غفاری در راهرو دادگاه تیر به گردن او زد؟
هویدا دستگیری هیچ زندانی شکنجه شده و اعدام شده را به شاه تبریک نگفت که همسر شما دستگیری آنها را رسماً به امامش تبریک گفت. هویدا هیچ‌گاه رسماً مانع بازدید و یا رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر از سوی نهادهای مسئول بین‌المللی نشد اما همسر شما رسماً موضع‌گیری کرده و با تحقیق بین‌المللی در مورد نقض حقوق بشر در
ایران و به ویژه زندان‌ها مخالفت کرد.

همسر شما خواهی نخواهی مسئول اعمالی است که دوران صدارت او انجام گرفته است. او به لحاظ حقوقی، سیاسی و اخلاقی مسئول یک دهه جنایت است.
شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نوشته‌ اید:
«بیرون این زندانهای کوچک و مخوف چون اوین و کهریزک، گوهر دشت و بهبهان و ایذه و بابل و ساری و کرمانشاه و مشهد و شیراز واهواز سایر زندانهای ریز و درشت و پنهان و آشکار دیگر ، که در گوشه و کنار مملکت برپا کرده اند ایران سرتاسر زندانی بزرگ با شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است.»‌
به وجدان خودتان رجوع کنید آیا این زندان‌ها به تازگی و پس از ۲۲ خرداد ۸۸ برپا شده‌‌اند؟ آیا «شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی» تحفه‌ی جدیدی در نظام است؟‌
شما «از فهرست بزرگ همه اقشار دانشجو و استاد و محقق و معلم و کارمند وکارگر و خانه دار…» در زندان‌های امروز نظام نام برده‌اید. نگاهی نه به فهرست زندانیان دهه‌ی ۶۰ که به فهرست اعدام شدگان دهه‌ی خونین۶۰ و قتل‌عام شدگان ۶۷ بیاندازید؟ صدها دکتر و استاد دانشگاه و متخصص و هزاران دانشجو در میان آن‌ها هستند. از کدام فهرست سخن می‌گوئید؟
در خاتمه تأکید می‌کنم یادآوری روزهای پرالتهاب نشستن در راهرو مرگ، بدرقه عزیزانم از زیر چشم‌بند تا قتلگاه، لحظه‌های پر از درد نشستن پشت در شکنجه‌گاه و یا حضور در اتاق شکنجه، به یادآوردن صدها جنایتی که از نزدیک به چشم دیده و یا از سر گذرانده‌ام هیچ‌یک دل مرا به درد نمی‌آورند که بر عکس مایه‌ی غرورم می‌شوند، چرا که جوانی‌ام را در کنار بهترین فرزندان میهنم سپری کرده‌ام و شاهد بزرگی‌ و بزرگواری‌شان بوده‌ام.
با غم و اندوه از دست دادن آن‌هایی که با جان و دل دوستشان داشتم به سادگی کنار می‌آیم. چرا که می‌دانم به نسل پرغروری تعلق داشتند که سر بر ‌آستان جنایتکاران نسائید و در خونین ترین روزها، آزادی را فریاد کرد نسلی که منتهای شقاوت و بیرحمی هم مانع پیگیری آرمان‌هایش نشد.
خشم و دردم آن‌جایی است که شما در مقام دفاع از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران، سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان را انکار می‌کنید. اندوهم آن‌جایی است که شما در پوشش دفاع از حقوق مردم جنایات صورت گرفته در دهه‌ی ۶۰ و «دوران طلایی امام » و صدارت همسرتان را جنایت نمی‌دانید!‌
آزردگی‌‌ام آن‌جایی است که شما تحت «عنوان زنی که دلسوز ملت ایران است» بر حقیقت خاک می‌پاشید.
آن‌چه را که گفتم به دل نگیرید،‌ شما بهانه‌اید، تاریخ را نشانه‌ گرفته‌ام.

ایرج مصداقی ۷ آذر