۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

داستان جمهوری اسلامی داستان مردییست که تمام زندگیش به آتش کشیده شده و مایوسانه سعی میکند با هرچه که دم دستش میآید آتش را خاموش کند .

مردی که احمقانه تمام وسایل باارزش زندگیش را به نابودی میکشد تا فقط آتش را مهار کند غافل از اینکه همه چیزش را ندانسته به نابودی میکشد . تازه زمانی میفهمد چه بر سرش آمده که بر خاکسترهای ویرانه های زندگیش نشسته و آرزو میکند که ایکاش چیزهایی با ارزشش را اینچنین به آسانی از دست نمیداد. جمهوری ننگین اسلامی بداند که ما از نسل ققنوسانیم و از خاکستر ما ققنوس دیگری به پا خواهد ساخت وحتی اجازه نخواهیم داد که بر سر خاکسترهایمان هم لحظه ای آرامش داشته باشد . از خاکستر ما ققنوسانی به پا خواهند خواست که راهمان را ادامه خواهد داد و زندگی را بر این حرامیان زهر خواهند کرد چنان لرزه بر تن این حرامیان خواهند انداخت که تا ابد الاباد از شکری که میل فرموده اند مثل .... پشیمان شوند .
زشیر شتر خوردن و سوسمار/عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو/تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود