۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

مشاعره ی یکعدد برادر عرزشی با زری خانم

در خيابان چهره آرايش مکن ..... از جوانان سلب آسايش مکن
زلف خود از روسري بيرون مريز ..... در مسير چشمها افسون مريز
ياد کن از آتش و روز معاد ..... طره گيسو مده در دست باد
خواهرم ديگر تو کودک نيستي ..... فاش تر گويم عروسک نيستي
خواهرم اي دختر ايران زمين ..... يک نظر عکس شهيدان را ببين
خواهرم اين لباس تنگ چيست ؟ ..... پوشش چسبان رنگارنگ چيست ؟
خواهرم اينقدر تنازي مکن ...... با اصول شرع لجبازي مکن
در امور خويش سرگردان مشو ..... نو عروس چشم نامردان مشو

و اما پاسخ زری خانم به شاعر خرفت شعر بالا :

اي فلانک خاک عالم بر سرت ..... گر چنين گويي سخن با خواهرت
خواهر تو نيستم البته من ..... پس فزونتر از دهانت زر نزن
چشم هيز و خوي بد ، فکر پليد ...... از دل هر مصرعت آمد پديد
زشتي ديد و کلام ذات تو ..... هست پيدا در همه ابيات تو
از خرد چون کم رسيده سهم تو ..... نيست زيبايي من در فهم تو
هم نگفته با تو هيچ آموزگار ..... هست طنازي به تاي دسته دار
يا نميدانند عشاق حسين ..... فرق ساده را ميان تا و طين
همچنين آرايش من اي عمو ..... در خيابان نيست ، کم ياوه بگو
جاي آرايش چه نزديک و چه دور ..... سالن زيبايي است اي بيشعور
من لباس تنگ می پوشم ، بله ..... پوشش خوشرنگ مي پوشم ، بله
مي شوم طناز و زيبا و ملوس ..... مي خرامم در چمن چون نوعروس
زلف خود ريزم برون از روسري ..... مي کنم در چشم مردان دلبري
طره گيسو دهم در دست باد ..... گور باباي تو و روز معاد