۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند ....


ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید ببهانه گدایی
مژه ها و جسم یارم بنظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه بازست
بامید آنکه شاید تو به چشم در آیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی؟
بکدام مذهبست این، بکدام مکتبست این
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
بطواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی؟
بقمارخانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در درآمد
که درا، درا، عراقی که تو خاص از آن مایی

 
(از دیوان عراقی، صفحه243، چاپ نفیسی)