۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

تهدید به افشاگری یعنی گروکشی

آیا هنوز در ذهن آقای موسوی خودی و نا خودی وجود دارد ؟

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

دست در دست هم مشتی شویم علیه اعدام یک بیگناه " جعفر کاظمی " طعمه بعدی ضحاک !

باز هم ضحاکیان خون میخواهند ! اینبار نوبت جعفر کاظمیست که قربانی شود ! هموطن به پا خیز که ضحاک به تو نیز رحم نخواهد کرد !

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

هموطن آذری ، هموطن فارس ، خشم شما باید قلب جمهوری اسلامی را نشانه رود نه قلب پردرد یکدیگر را !

ای هموطنان غیورم ! درد من و تو یکیست ، درد ما ! درد مشترک ما !خشم و فریاد ما در ورزشگاهها باید نصیب کسانی شود که خون الناز بابازاده هنوز بر دستانشان خودنمایی می کند ! اینهمه خشم و تعصب کجاست وقتی ضحاکیان فرشتگان معصوم و پاکمان را به سرقت می برند و در مسلخ قربانی می کنند ؟ داد و فریاد شما بر سر کسانیست که چون شما همدرد وهم غصه یک ظلم اند ! ای نوادگان بابک و ستار خان و باقر خان ! ای نوادگان پر افتخار تاریخ ! خشم شما و دیگر هموطنان باید یکی شده و بر سر جمهوری ننگین اسلامی فرود آید نه یک هموطن هم خون و همدرد ! یادمان باشد که ما اول یک ایرانی هستیم و سپس یک آذری یا فارس یا کرد و لر و بختیاری و ترکمن و همه یک مشت علیه جمهوری سر تا به پا ننگین اسلامی ! یاشاسین آذربایجان ! یاشاسین تهران ! یاشاسین ایران !

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

بر اساس دور جدید تحریمهای اتحادیه اروپا محمود احمدی نژاد آرزو به دل از دنیا نمیره !

بر اساس این دور جدید تحریم ها که شدیدترین تحریمی بوده که اتحادیه اروپا علیه کشوری اعمال کرده ، احمدی نژاد به آرزوی خود رسید !

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

جمهوری اسلامی روی طالبان را سفید کرد

متحیرم که این چه نوع جمهوری ست که در آن دست سالم کسی را به عنوان مجازات قطع می کنند ؟ ای دیکتاتوران بی وجدان شما که خود میلیاردی دزدی می کنید باید که طبق مجازات های ننگینتان بند از بندتان جدا گردد ! ننگ بر شما که برای حفظ  دیکتاتوریتان هر جنایتی می کنید ! چگونه یک انسان را برای مجازات جرمی که خود او را ناچار و وادار به انجام آن نموده اید ، اینچنین تا ابد از نوازش کردن فرزند محروم می کنید ؟ شرمتان باد ای ضحاکیان که فرزندان ایران را از سر ناچاری و فقر به دزدی و گدایی و تن فروشی وادار نموده اید و سپس اینگونه قرون وسطی مجازاتشان  می کنید ! می زنید و می کشید و دست قطع می کنید ، چشم در می آورید ،سنگسار می کنید ، تجاوز می کنید و ... ! طالبان که هیچ ! روی هر جنایتکار سفاکی را در تاریخ سفید نموده اید ! شرمتان باد که غرق گناهید و خرقه عدالت در بر کرده اید !  

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

چرا یونس نبی در شکم ماهی هضم نشد ؟ آیا به امر خدا سیستم گوارش ماهی عنبر یا همان نهنگ از کار افتاد ؟

"سوره الصافات"

وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿۱۳۹﴾
و در حقيقت‏يونس از زمره فرستادگان بود (۱۳۹)
 
إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿۱۴۰﴾
آنگاه كه به سوى كشتى پر بگريخت (۱۴۰)

فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنْ الْمُدْحَضِينَ ﴿۱۴۱﴾
پس [سرنشينان] با هم قرعه انداختند و [يونس] از باختگان شد (۱۴۱)

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ ﴿۱۴۲﴾
[او را به دريا افكندند] و عنبرماهى او را بلعيد در حالى كه او نكوهشگر خويش بود (۱۴۲)

فَلَوْلَا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ ﴿۱۴۳﴾
و اگر او از زمره تسبيح‏كنندگان نبود (۱۴۳)

لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ﴿۱۴۴﴾
قطعا تا روزى كه برانگيخته مى‏شوند در شكم آن [ماهى] مى‏ماند (۱۴۴)

فَنَبَذْنَاهُ بِالْعَرَاء وَهُوَ سَقِيمٌ ﴿۱۴۵﴾
او را در حالى كه ناخوش بود به زمين خشكى افكنديم (۱۴۵)

آیا در جاندارانی مانند نهنگ که به یکباره مقدار بسیاری غذا میبلعند دستگاه گوارش چنان حساسی وجود دارد که مثلا یونس را هضم نکند و بقیه خوراکیها را هضم نماید ؟ آیا چون یونس برگزیده و فرستاده خداوند بود اسیدها و آنزیمهای مترشحه معده نهنگ بر او اثر نمی کرد ؟ ایا مقادیر زیاد آبی که همراه غذا به درون معده نهنگ سرازیر میشود یونس را دچار خفگی نمی کرده است ؟ یا  میتوان این آیات را به ذهن یک انسان هزار و چهار صد سال پیش ربط داد که در مورد جانداران دریایی و سیستم گوارشی آنان اطلاعی نداشته است ؟ زیرا که خداوند طبق نظر قرآن بر تمامی علوم احاطه داشته و ممکن نیست که از سیستم گوارشی آفریده خویش بی اطلاع بوده باشد !!؟ به راستی جواب این سوال چیست ؟  

شعری از یغمای جندقی

با گوز ذو الجناح دو صد تن شهید شد
ایکاش که ریده بود به دشت کربلا
یغمای جندقی شاعر معاصر دوران پادشاهی محمد شاه بود که به امر ملوکانه مجبور به سرودن شعری درباره ظهر عاشورا شده بود که نتوانست و به طویله افکنده شد بعد چند روز بیخوابی و گرسنگی فریاد زد که در طویله را باز کنید که توانستم شعری بسرایم و نتیجه این سعی و تلاش بیت بالا میباشد!

این شعر تقدیم به معصومیت های لگدمال شده در زندانهای جمهوری اسلامی که پدیده تجاوز در آن چون هزار و چهار صد سال پیش هنوز هم رواج دارد !

در ته خواب من انگار کسی می گرید
در نگاه گم و رمز آلودم ، زندگی میمیرد 
در ته خواب پر از سوز و گدازم انگار 
نقش کمرنگ کسی می نشیند  
در ته جنگل ابر و مه و دود ، دخترک می گرید !
بر تن شیشه ای نازک او ،نقش شلاق ستم می خندد !
دخترک می نالد ، تن تبدار و دل غمدارش در قفس میسوزد
دخترک می لرزد ، هیچ کس پیشش نیست
در هجوم درد و نفرین و عذاب
تن او مثله شده از چنگ و گاز ، بی سبب میرقصد
دست لرزان و نحیفش در پی جستن یک راه فرار ، بی هدف میلرزد
دخترک بیجان است ، بازجویش اما ، چه وقیحانه و سر مست به او میخندد !
بر تن زخمی و خون آلودش ، نفس گند و پلید بازجو، می لغزد
در ته خواب من انگار کسی جیغ کشید
از صدای جیغ او اشک به چشمانم دوید
قلب من تیر کشید ، خوابم اما ، نپرید 
دخترک را دیدم ، دخترک را دیدم ، دخترک ...
ای وای ، ای وای ، دخترک من هستم 
 این منم چلچله ای پر بسته !
این منم  زورقی خرد و به گل بنشسته !
در شب عشق و زفاف زندان
سهم او وصل و تن من ویران !
تن من می لرزد ، تن من پر درد است
هیچ کس پیشم نیست ، من چه بی کس هستم
او مرا میزند و دم به دم از کفر سخن می گوید !
او چرا می زند و از چه سخن می گوید ؟
او چه بی شرمانه به من می نگرد
چه وقیحانه و ناپاک به من می خندد
به خودم می پیچم ، بر زمین می غلطم ، آخ فریاد ، فغان
هیچ کس اینجا نیست ؟ هیچ کس با من نیست ؟
آه اینجا کجاست ؟ این قفس که در آن عصمت تن خسته من گشت حراج ؟
آه اینجا کجاست ؟ به گمانم که بازار برده فروشان عکاست !
چند نفر بر سر تاراج تنم می خندند ! چند نفر می خواهند ؟
چند نفر می آیند تا به سرگشته ی عریان تنم حمله کنند ؟
آه اینجا کجاست ؟ او دگر کیست ؟ چقدر نازیباست !
به گمانم همان شیخ عرب هرزه ناپاک سبوعیست که مادر می گفت !
آه آن شیخ عرب کیست که بر زیر لبش اصواتی ست ؟
وه چقدر نازیباست !به گمانم عربیست !!!!!
به خودم می گویم این فقط کابوس است !
همه چیز یک رویاست ! من فقط می ترسم ! 
چشم بر میبندم ! من چه تنها هستم !
باز هم او آمد ! باز هم او آمد !
بر لبش لبخند است اما ، من ز او می ترسم !
نرم نرمک می آید ، من چه تنها هستم !
در ته خواب جگر سوزمن انگار کسی جیغ کشید !
مرغ شب بال زد و زود گریخت !
آن صداها ، آن نفس ها ، آن همه درد و عذاب
نازک اندام من درمانده در چنگ عقاب
همه را شیشه ی رنجور و نحیف تن من زود چشید !
تن تبدارو ستم دیده من با هزار درد و عذاب ، آه کشید !
تن من میلرزد ! تن من پر درد است !
هیچ کس پیشم نیست ! من چه بی کس هستم !
در ته خواب من انگار کسی می گرید !
خواب درد آلودم تا به کی می پاید ؟
در ته جنگل خون و شلاق
عصمت وعفت من گشت حراج !
به چه جرمی ؟ به کدامین گنه ناکرده ؟
اینچنین روح لطیفم شده از غصه و درد آکنده ؟
در ته جنگل ابر و مه و دود
عشق و احساس جوانی شده دود
در ورای زخمهای سرد زندان تنم
من بسان مرغکی در آتشم
می نهم من چشم بر هرچه که بود
می کنم آهسته نجوا با دلی مست از جنون
من ترا می بخشم ای بیچاره نان و نوا
من ترا میبخشم ای آلوده رنگ و ریا

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

یاللعجب از اینهمه وارونه بودن کار دنیا !

همیشه دیده وشنیده بودیم که فلان سید کراماتی داره و مثلا دستش شفاست !یاللعجب از آقای رییس جمهور که اول کرامات پیدا میکنه و هاله دار میشه بعد سید !!!!!!!!

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

یه روز یه بسیجیه از یه نویسنده می پرسه که : شما چرا اینقدر از اصطلاح " خلاء دردناک " استفاده میکنید ؟

یه روز یه بسیجیه از یه نویسنده می پرسه که : شما چرا اینقدر از اصطلاح " خلاء دردناک " استفاده می کنید ؟ مگه میشه چیزی هم خالی باشه و هم دردناک ؟ . نویسنده پاسخ میده : عجیبه ! مگه تو تا حالا سر درد نگرفتی ؟؟؟!!!

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

تعریف دیکتاتوری از نظر ارسطو

برگرفته از کتاب " ارسطو " در سلسله " فلاسفه بزرگ " ترجمه : عمادی .
ارسطو تقریبا سه هزار سال پیش می زیسته است اما گفتار پر مغز و دانشمندانه او بعد از سه هزار سال براستی انسان را به تحسین وا میدارد و این قضیه را یاد آور می شود که تمامی دیکتاتورها در طول تاریخ یک مسیر واحد را طی می کنند !
اصول دیکتاتوری از قرار زیر است : 
1-جلوگیری ازتشکیل اجتماعات .
2-سرکوب کردن هرگونه گردن فرازی (اعتراض ) .
3- از سرباز کردن مردمان قویدل .
4-منع کردن آموزش و هرگونه اقدامی که باعث روشنی افکار می گردد ، یعنی جلوگیری از آنچه معمولا قوت قلب می دهد و اعتماد به نفس می دهد .
5-منع کردن فراغتها و تمام اجتماعاتی که ممکن است به سر گرمی های دسته جمعی در آنها پرداخت . 
6-اجرای هر گونه اقداماتی که باعث بیخبر ماندن مردم از حال یکدیگر شود زیرا وجود روابط باعث اعتماد بین آنها میشود. 
7-اطلاع از تغییر مکانهای مردم و ناگزیر ساختن آنها به اینکه بدون اطلاع دادن خانه خود را عوض نکنند . 
8-معتاد ساختن آنها از راه بردگی دائمی به پستی و زبونی روح .
9-اطلاع بر آنچه بین مردم گفته و کرده میشود .
10-داشتن تعدادی زیادی جاسوس شبیه به زنانی که در سیراکوز (شهری در یونان قدیم ) که سخن چین نام دارند .
11-فرستادن کسانی در اجتماعات مردمی برای شنیدن حرفها و نظرات مردم زیرا مردم وقتی از جاسوسی در هراس باشند صداقت کمتری از خود نشان می دهند و اگر کسی درنباره صحبت کند همه خاموش میشوند .
12-کاشتن تخم نفاق و افتراق در بین مردم .
13-انداختن دوستان به جان یکدیگر .
14-برآشفته ساختن ملت بر ضد طبقات عالیه ای که در بین آنها نفاق ایجاد می کند .
15-فقیر کردن مردم برای اینکه از یک طرف نگهداری دسته قراولان (محافظان) برای دیکتاتور گران تمام نشود و از طرف دیگر مردم را به تامین معاش روزانه خود سرگرم سازد تا اینکه فرصت توطئه چینی بر ضد دیکتاتور را نداشته باشند . 
دیکتاتور همچنین به جنگ مبادرت میورزد تا اندیشه مردم به جنگ منحرف شده و نیاز دائمی به یک فرمانده نظامی را بدانها تحمیل کند . 
 اگر سلطنت با اتکا به فداکاریها پایدار می ماند رژیم دیکتاتوری با بی اعتمادی دائمی نسبت به دوستان و اطرافیان برقرار می ماند زیرا به خوبی می داند که اگر روزی مردم قصد براندازی دیکتاتوری را داشته باشند این اطرافیان و نزدیکان هستند که در اینکار پیشقدم می شوند .
مشخصه بارز هر دیکتاتور سرکوب هر انسان آزاد و با مناعتی است !

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

من شهرام امیری سی و شش سال دارم ! اما چنان تمییز خالی میبندم که خود جمهوری اسلامی هم انگشت به دهان مونده

من شهرام امیری هستم ! گیج از دروغهای شاخدار خود چنان در حیرتم که در طول شبانه روز چند بار به دماغم دست میکشم تا ببینم دراز شده یا نه ؟

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

ما قبل از داشتن هر مذهب و تباری ایرانی هستیم ! کشته شدن یک کرد یا یک بلوچ و یا یک فارس در درجه اول کشته شدن یک ایرانیست

ایران ، ایران ، چه خوش صدا وگوش نواز است این واژه ! چه زیبا و پرطنین است این واژه ! ما همه از ترک ، کرد ، بلوچ ، فارس ، ترکمن ،شمالی و جنوبی فرزندان این مادر رنج دیده هستیم ! چرا به جون هم افتاده و چون گرگ گرسنه یکدیگر را میدریم ؟ ما در هر کجای دنیا با هر زبان و هر تبار ایرانی هستیم و ایرانی باقی خواهیم ماند . چرا دلمان برای پسر چهارده ساله ای که به خود بمب میبندد و با افتخار هم میهنان خویش را به خاک و خون میکشد به اندازه کسی که در انفجار ناشی از بمب کشته میشود ، به یک اندازه نسوزد ؟ برای یک مادر داغدیده قاتل و یا مقتول بودن فرزند از دست داده چه تاثیری دارد ؟ داغ او داغ از دست دادن فرزند است با و بی هر  دلیلی ! چنین جفایی رواست ؟ به چه جرمی و به کدامین گناه با خود چنین میکنیم ؟ به دور از هر مذهب و تبار باید یک مشت محکم شد علیه یک دشمن به نام جمهوری ننگین اسلامی ! 

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

باز هم اختاپوس شگفتی آفرید ، اسپانیا قهرمان شد !

یو هو ووووووووووووووو! اسپانیا برد!

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

کسانی که چون گوسفند در مراسم سنگسار شرکت میکنند و سنگ پرت میکنند ، باید یکبارمزه سنگ پرانی را بچشند تا بفهمند این کارشان چه عذابی به یک انسان دیگر وارد میکند .

یکی از دلایل رواج سنگسار در کشورهای عقب مانده ای چون میهنم ، وجود استقبال مردم کوچه و بازار از این امر دینیست ! من بر حکومت هیچ خرده ای نمیگیرم زیراکه اسلامیست و در آن رجم و شلاق و کشتار مجاز است ! روی سخن من مردم کوچه بازاری هستند که با سنگدلی تمام سنگی به دست گرفته و با ذکر لا الله الا الله و الله و اکبر و به نیت قربه الی الله به اون آدم بدبخت چال شده در خاک سنگ پرت میکنند . ای تف بر شماها ! ای ننگ بر وجود کثیفتان که با یک ادم بیدفاع چنین میکنید ! اولین سنگ را باید کسی بزند که هیچ گناهی نکرده باشد . تمامی شماها که چنین میکنید مومن مسجد ندیده اید ! شرم بر شما !!!!!!!!!!!اگر لحظه ای خود را جای آن بدبختی بگذارید که از ترس و وحشت مرگی چنان دردناک و هولناک هر لحظه برایش یک قرن میگذرد ، به یقین سنگ را به زمین انداخته و از ترس پا به فرار میگذارید . بهترین راه برای باز کردن چشم شما کوردلان پرتاب سنگی به سوی خود شماست تا مزه درد و عذاب را به زیبایی درک کنید !

الله و اکبر از اینهمه تفاهم !

دومین بیانیه بازاریان رو که هنوز صحت و سقمش مشخص نیست را خواندم . البته اگر درست باشد باید گفت : جل الخالق که اعتراض به مالیات بر درآمد اینچنین ابعاد گسترده ای به بار آورد که بازاریان اعلام کنند که این امر بهانه ای برای پیوستن به جنبش مردمی بوده ! به راستی چرا این قشر چنان سر به زیر برف برده اند ؟ به خاطر مالیات اعتصاب میکنند و منتش را بر سر مردم میگذارند ! مگر همین چند وقت پیش بازاریان سنندج در اعتراض به اعدام پنج هموطن کرد اعتصاب نکردند ؟ چه دلیلی بهتر از این برای  پیوستن به جنبش مردمی ؟
 من نه تنها مخالف این اعتصاب نیستم که از آن هم حمایت میکنم چرا که شاید تکلیف این مملکت آفت زده سریعتر روشن شود ولی دلم میسوزد که چرا بازاریان محترم به وقت بیداری در خاموشی به سر میبرند و حال که نوبت خودشان شده با زیرکی سعی در رفع و رجوع کارهایشان میکنند آنهم با فریب و دورویی . میشد به راحتی از اینکه با مردم همراهی نکرده اند ، عذر خواهی کنند و از مردم بخواهند که یاری شان دهند . آیا زیباتر نبود ؟

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

داستان چگونگی عذاب قوم لوط و سپس داستان او و دخترانش به نقل از تورات کتاب پیدایش صفحه 15 و 16 و 17

خرابی سدوم و عموره
غروب همان روز وقتی که آن دو فرشته به دروازه شهر سدوم رسیدند ، لوط در انجا نشسته بود . به محض دیدن انها از جا برخاست و گفت : ای سروران امشب به منزل من بیایید و مهمان من باشید .(آیه 1) ولی آنها گفتند که در میدان شهر شب را به سر خواهیم برد (2) لوط انقدر اصرار نمود تا اینکه انها راضی شدند و به خانه وی رفتند . او نان فطیر پخت و شام مفصلی تهیه دید و و ه ایشان داد که خوردند .(4) سپس در حالیکه آماده میشدند که بخوابند ، مردان شهر سدوم ، پیر و جوان از گوشه و کنار شهر ، منزل  لوط را محاصره کرده (5) فریاد زدند : ای لوط آن دو مرد را که امشب میهمان تو هستند ، پیش ما بیاور تا به آنها تجاوز کنیم. (6) لوط از منزل خارج شد تا با آنها صحبت کند و در را پشت سر خود بست . (7) او به ایشان گفت : دوستان خواهش میکنم چنین کار زشتی نکنید . (8) ببینید من دو دختر باکره دارم . آنها را به شما می دهم . هر کاری که دلتان میخواهد با آنها بکنید . اما با این دو مرد کاری نداشته باشید چون آنها در پناه من هستند . (9) مردان شهر جواب دادند : از سر راه ما کنار برو ! ما اجازه دادیم در شهر ما ساکن شوی و حالا به ما امر و نهی میکنی . الان با تو بدتر از آن کاری که می خواستیم با آنها بکنیم با تو خواهیم کرد . آنگاه به طرف لوط حمله برده شروع به شکستن در خانه اونمودند .(10) اما آن دو مرد دست خود را دراز کرده و لوط را به داخل خانه کشیدند و در را بستند (11) و چشمان تمام مردمی را که در بیرون خانه بودند کور کردند تا نتوانند در خانه را پیدا کنند .......(17) یکی از آن دو مرد به لوط گفت : برای نجات جان خود فرار کنید و به پشت سر هم نگاه نکنید و به کوهستان بروید (18) لوط جواب داد ای سرورم تمنا میکنم از ما نخواهید چنین کاری کنیم (19و 20) و اجازه دهید که به آن دهکده کوچک روم زیرا که میترسم قبل از رسیدن به کوهستان این بلا دامنگیر من شود و بمیرم (21) او گفت : بسیار خوب ، خواهش ترا میپذیرم و آن دهکده را خراب نخواهم کرد (22) پس عجله کن ! زیرا تا وقتی به انجا نرسیده ای نمیتوانم کاری انجام دهم . از آن پس آن دهکده را صوغر یعنی کوچک نام نهادند . (23) آفتاب داشت طلوع میکرد که لوط وارد صوغر شد (24) انگاه خدا از اسمان گوگرد مشتعل بر سدوم و عموره بارانید (25) و انها را با همه شهر ها و دهات آن دشت و تمام سکنه و نباتات ان بکلی نابود کرد . (26) اما زن لوط به پشت سر نگاه کرد و به ستونی از نمک مبدل گردید .
لوط و دخترانش
(30) اما لوط ترسید در صوغر بماند . پس آنجا را ترک کرد و با دو دختر خود به کوهستان رفت و در غاری ساکن شد . (31) روزی دختر بزرگ لوط به خواهرش گفت : در تمامی این ناحیه مردی یافت نمیشود تا با ما ازدواج کند . پدر ما هم بزودی پیر خواهد شد و دیگر نخواهد توانست نسلی از خود باقی گذارد .(32) پس بیا به او شراب بنوشانیم و با وی همبستر شویم و به این طریق نسل پدرمان را حفظ کنیم . (33) پس همان شب او را مست کردند و دختر بزرگتر با پدرش همبستر شد . اما لوط از خوابیدن و برخاستن دخترش اگاه نشد . (34) صبح روز بعد دختر بزرگتر به خواهر کوچکتر خود گفت من دیشب با پدرم همبستر شدم بیا امشب هم دوباره به او شراب نوشانده و تو با او همبستر شو تا بدین وسیله نسلی از پدرمان نگه داریم (35) پس ان شب دوباره او را مست کردند و دختر کوچکتر با او همبستر شد (36) بدین طریق ان دو دختر از پدر خود حامله شدند . (37) دختر بزرگتر پسری زایید و او را موآب نامید (قبیله موآب از او به وجود آمد ) . (38) دختر کوچکتر نیز پسری زایید و نام او را ین عمی گذاشت . (قبیله عمون از او به وجود امد  

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

بسیجیه از البرادعی میپرسه : شما واقعا دکتر هستید ؟


  بسیجیه از البرادعی میپرسه : شما واقعا دکتر هستید ؟
البرادعی با افتخار میگه : بعله !
بسیجیه میگه : پس چرا توی آژانس کار می کنی بدبخت ؟ 

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

ما بیزاریم !

ما بیزاریم ! ما از تمامی زندانها بیزاریم . از زندان رجایی شهر گوهردشت و اوین و کهریزک ! ما بیزاریم از قبرستانهایی که در آن گریه علامت ممنوع خورده است ! مابیزاریم از بازجویانی که حرف مارا نمیفهمند و گوش و چشم بسته سوالات خود را مسلسل وار تکرار میکنند ! ما از تحقیر شدن و و تعزیرو تجاوز و سنگسار و اعدام و شلاق بیزاریم ، بیزاریم ،بیزاریم ! ما از جبرئیل امین که 1400 سال پیش تارهای اسلام را به دست و پای ماپیچید ، بیزاریم ! ما از محارب و محاربه چه با و چه بی خدا بیزاریم ! ما از خدایی که بیرحمانه میکشد و بر سنگسار انسانی سنگدلانه میخندد ، بیزاریم ! ما از شب اول قبر و نکیر و منکر بیزاریم ! ما از رشادت های علی ابن ابیطالب در سر بریدن یهودیان بنی قریظه بیزاریم . ما از حوری و غلمانی که جایزه کشتن دیگریست ، بیزاریم ! ما از همه چیزهای که به اسم دین و مذهب به خورد ما  میدهید ، بیزاریم ! ما بیزار بیزار بیزاریم ! با ما آنچه که برای توجیه استبداد خویش میکنید ، بیزاریم ! از چماق استبدادتان بیزاریم ! از چماق اسلامتان با آن اندیشه  فاشیستی نیز بیزاریم !ما از واژه های استادان استبداد چون کافر و ملحد و محارب ومنافق و زانی و زانیه بیزاریم ! ما از فریب های تاریخی و دینی شما بیزاریم !ما از جسد متلاشی شده اسلامتان که با دستان ماهر مشاطه گرانتان بزک شده ولی آثار تجزیه و فساد از سر و رویش میبارد ، بیزاریم . بفهمید که تا چه حد از شما و ایدئولوژی های زیانبارتان بیزاریم ! چه به روز ما آوردید که مایی که تا چشم باز کردیم با اندیشه ها و دکترین های تروریستی شما از کانال مذهب پرورش یافتیم ،حالا با دستان خالی اما قفل شده در دستان همفکری دیگر جلوی تفنگهای نشانه رفته تان می ایستیم و فریاد میزنیم "مرگ بر دیکتاتور"؟ ما با دستانی خالی روبروی شما ایستاده ایم و غیورانه میجنگیم و چه باشکوه فریاد میکشیم "نه غزه نه لبنان ، جانم فدای ایران " . ما صبوریم و بیزار . سالهای سخت جنگ از ما کودکان زنان و مردان کوچک صبوری ساخت که هرگز بچگی نکردند و جز هول و هراس بمب و موشک چیزی در خاطرشان نمانده ازینروست که سینه هایمان را آماج سرب های داغتان کرده و فریاد میزنیم " ما  بچه های جنگیم ، بجنگ تا بجنگیم " . ما بیزارترین نسل زمینیم ! ما را از چه میترسانید که تجربه نکرده ویا ایادیتان بزور به ما نتجربانده باشند ؟ آیا بالاتر از آستانه تحمل آستانه دیگری هم هست ؟ آیا شما جایی آباد باقی گذاشته اید ؟ چه میخواهید از ما بگیرید که از دست نداده باشیم ؟ ما با گوشت و پوست وخونمان به جنگ مزدوران تا بن دندان مسلح شما میاییم . وه چه زیباست این نبرد ! نبرد نهایت زیبایی با نهایت زشتی ! نبرد گوشت و آهن و چه زیباترست شکست ظلم و زور با اسلحه ای به نام دستان خالی !جاوید ایران زمین دربند .

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

هنرپیشه یا خیانت پیشه ؟

دیدار تعدادی از آنها با رهبر جنجال و سر و صدای زیادی به پا کرد . اجباری بودن این دیدار بسیار خنده دار و مضحک به نظر میرسد . غم نان و معاش هم به گمان من در مورد کسانی که امروز در این تجمع به چشم میخوردند ، کمی مسخره به نظر میرسد . شهاب حسینی با اون ریش و پشم که یکی از سوپر استارهای کنونی سینمای ایرانه یا الهام حمیدی و افسانه بایگان و پروانه معصومی و .....  با دستمزدهای نجومی که میگیرن ، از سر اجبار نبوده که به دستبوسی رفته اند . دستمال به دستی احمد نجفی و حمید لولایی تهوع آور بود .  شریفی نیا و ده نمکی معلوم الحال هم که به تازگی به مصداق چاله میگرده گندابو پیدا میکنه همدیگه رو پیدا کردن و شدن زوج هنری روباه و دم مبارکش ! در آخر حیفم میاد از هدیه تهرانی که مفت مفت از امکانات جناب مشایی بهره مند میشه ، اسمی نبرم . بخشیدن وام های میلیونی رقم بالا برای برپایی نمایشگاه عکاسی ، ضایع کردن حق هنرمندان عکاسیست که به حق بسیار حرفه ای تر و کار کشته تر از این خانم در زمینه عکاسی هستند . اما چه کنند که جناب مشایی آنها را نمی پسندد و در کارهایشان اثری از نبوت و معاد مشاهده شده در کارهای هدیه تهرانی را نمی بیند ! اگر این خیانت پیشه ها هنرپیشه هستند گناه ماست و بس که به دیدن فیلمهایشان میرویم و از آنها بدین طریق حمایت میکنیم ! 

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

اندر شباهت محکومیت عاملین کهریزک و بی دم بودن خر ما از کره گی !

یه روز یه بنده خدایی داشت میرفت خونه اش که دید یه خری تو گل مونده . رفت جلو و دم خرو گرفت و زور زد تا بلکه خره دربیاد . درهمین حین دم خر کنده شد . صاحب خر داد کشید تاوان .مرد وحشت زده پا به فرار گذاشت و صاحب خر هم دنبالش . مرد به کوچه بن بستی رسید و دید در یه خونه بازه پرید تو . کنار حوض زن حامله ای داشت رخت میشست تامرد غریبه رو دید اونم بچه اشو سقط کرد . شاکی شد دو تا و دنبال مرد کردند . مرد دوید طرف پشت بوم از روی پشت بوم پرید تو مطب دکتری که یه جوونی  پدر مریضشو خوابونده بود تو سایه تا نوبتش بشه . از شانس بد مرد  افتاد رو پدر جوونه و پیرمرد در جا مرد . شاکی شد سه تا . مرد پا به فرار گذاشت . توی کوچه محکم به مردی یهودی برخورد کرد و یهودی نقش زمین شد و سیخی به چشمش فرو رفت و کور شد . شاکی چهارتا شد . مرد بدبخت هراسون خودشو به خانه قاضی انداخت . قاضی هم اون موقع مشغول زنا با زنی بسار زیبا بود . قاضی که دید هوا بد طوری پسه چاره  رسوایی رو در جانبداری از مرد دید . وقتی از اتفقات پیش اومده آگاه شد دستور داد شاکیارو بیارن داخل . اول از یهودی پرسید . یهودی گفت : این مرد چشم منوکور کرده و من به کمتر از قصاص راضی نمیشم . قاضی گفت که : دیه یهودیان نصف مسلموناس اگه میخوای دستور بدم اون یکی چشمتو کور کنن تا یه چشم این مسلمونو بتونیم کور کنیم . بیچاره یهودیه به دیه راضی شد .نوبت جوونی شد که باباش مرده بود ازو ماجرا رو پرسید . جوون گفت که این مرد از بام روی پدر من افتاد و پدرمو کشت ومن به طلب خون پدرم اینجا اومدم . قاضی گفت که بابات مریض بوده و دیه ادم مریض نصفه ادم سالمه . حکم عادلانه اینه که بابای این اقا رو بشونیم پای دیوار تا تو بپری روش و یک نیمه از جانشو بستانی . بیچاره جوون هم به پول دیه راضی شد . نوبت مردی رسید که زنش بچه سقط کرده بود . او هم قصاص میخواست . قاضی گفت که قصاص مال وقتیه که راه جبران مافات بسته باشه . بهترین راه اینه زنتو طلاق بدی و به عقد این مرد دربیاری تا بچه ای رو که ازت سقط شده بهت برگردونه . شوهر زن بلند شد و شروع کرد به داد و فغان . در همین حین صاحب خر پا گذاشت به فرار و در جواب قاضی که میگفت : وایسا که نوبت توئه ، فریاد زد که من شکایتی ندارم اصلا خر من از کره گی دم نداشت !!!!!!!!!!!!!!!! 

به بسیجیه ميگن ميزان تحصيلات؟

به بسیجیه ميگن ميزان تحصيلات؟
. PHD ميگه
ميگن يعني چي؟ ميگه
 passed Highschool with Difficulties