نامه سرگشاده به خانم زهرا رهنورد/ ایرج مصداقی
خانم رهنورد نامهی سرگشادهی شما به «قاضیالقضات» نظام را با درد و اندوه و توأم با خشمی که وجودم را در خود میفشرد خواندم. بنا به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد سکوت در برابر برخی از موارد مطرح شده در نامه شما را جایز نمیدانم.
تضاد اصلی و فرعی و یا الاهم فی الاهم کردن امور را خوب میشناسم. میدانم آنکه امروز جنایت میکند شما و همسرتان نیستید. میدانم شما و خانوادهتان نیز به صف قربانیان نظام ولایت فقیه پیوستهاید. متأسفم از این که هر روز بر تعداد قربانیان نظام افزوده میشود؛ حتی اگر قربانی از درون خود نظام باشد یا از میان کسانی که دیروز دست در خونمان داشتند.
خشمم از برخی موارد طرح شده در نوشتهی شما باعث نمیشود سهم آنانی را که امروز گلوله و شلاق و زندان به تساوی در کشور تقسیم میکنند فراموش کنم.
اما چرا خشم، چرا نسبت به شما که امروز لااقل بخشی از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را بیان میکنید؟
من با این که شما یا هرکس دیگری حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را پیگیری کند مشکلی ندارم که هیچ استقبال هم میکنم. چرا که معتقدم «کاچی به از هیچی». نوشتن نامهی سرگشاده به سران نظام و تخطئهی اعمالشان را که از سوی شما انجام میگیرد فینفسه مفید میدانم چون پردهها را کنار میزند. تبلیغاتی که بلندگوهای کودتا برای تخطئهی تلاشهای شما به خرج میدهند محکوم میکنم.
از این که شما و همسرتان در مقابل ولایت فقیه ایستاده و به شکاف در نظام نکبت و منحط «ولایت» دامن زدهاید خوشحالم. به نقش مثبت شما در ایستادگی همسرتان و نه گفتن به ولایت فقیه واقفم. میدانم آنان که در این نظام فاسد و جنایتکار میدانهای تیر از خونشان رنگین شد، آنان که چوبههای دار از سرشان گشت بلند، آنان که بر تختهای شکنجه جاودانه شدند از این که فریادشان در پستوهای نظام نیز طنین افکن شده شادمانند.
با این همه خانم رهنورد شما روی نکاتی دست گذاشتهاید که هر یک مرا به یاد فاجعهای میاندازد که خشمم را شعله ور میکند. امیدوارم شما و خوانندگان این متن، مرا و درد و خشمم را درک کنید.
پیشاپیش از کسانی که این مطلب را میخوانند به خاطر خشم احتمالی که در کلماتم نهفته پوزش میخواهم. نمیتوانم احساسم را در قالب کلمات بیان نکنم به ویژه آنجا که پای خون عزیزانم به میان میآید و دفاع از حقشان بر من واجب میشود.
شما در مقدمهی نامهتان به «قاضیالقضات» نظام مطلقه فقیه نوشتهاید:
«امسال ، عید مبارک غدیر همزمان شده است با روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان . با تمام وجود از خداوند مسئلت دارم که علی علیه السلام آن اسطوره عدالت و آزادگی بتواند پیشوای نظر و عمل در ابعاد زندگی فردی و اجتماعیمان باشد.»
خانم رهنورد همانطور که شما همزمانی «روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان» با «عید مبارک غدیر» را به یاد «قاضیالقضات» رژیم فاسد و زن ستیز ولایت آورده و زیرکانه به طرح موضوعات مورد نظرتان پرداختهاید من نیز همزمانی این عید را با واقعهای دیگر به یاد شما میآورم تا از زاویهای دیگر توجهتان به جنایتی که در حق نسل ما شد جلب گردد.
در جریان کشتار تابستان ۶۷، «عید مبارک غدیر» مصادف بود با ۱۱ مرداد و اوج شقاوت و بیرحمی طناببدستان. آن روزها به تعبیر ما اسیران بیدفاع، خونینترین روزهای تاریخ میهنمان بود و به روایت همسرتان و لابد شما، ما در «دوران طلایی امام» سیر میکردیم و از برکات آن بهرهمند میشدیم.
هر سال «عید مبارک غدیر» که میرسد، و پیش از آن «عید سعید قربان» و بعد از آن محرم و «عاشورای حسینی» بیاختیار به یاد عزیزانی میافتم که اگر نبود ایستادگی و پایمردیشان امروز من نیز در کنارشان در یکی از گورهای دستهجمعی در زیر خروارها خاک آرمیده بودم و چشمانتظار بودم که یکی از یاران بازماندهام، صدای درگلو خفهشدهام را فریاد کند تا جهان بداند بر ما و نسل ما در «دوران طلایی امام» و دوران صدارت همسر شما چه رفت.
از «عید مبارک غدیر» میگفتم که مصادف با ۱۱مرداد بود و «عید سعید قربان» که مصادف با ۳ مرداد. اجازه دهید سیری در وقایع آنروزها داشته باشیم. «عید سعید قربان» که رسید مأموران وزارت اطلاعات دولت همسر شما، در تدارک به «قربانگاه» بردن آخرین بازماندگان نسل برآمده از انقلاب ۵۷ بودند و ما فارغ از دنیا در حال جشنگرفتن و شادی کردن.
ششم مرداد بین «عید سعید قربان» و «عید مبارک غدیر» بود که «امام» شما و همسرتان در یکی از «طلاییترین» روزهای عمرش با بیرحمی و شقاوتی کمنظیر فرمان قتلعام اسیران بیدفاع را که «یزید بن معاویه» و «عمر سعد» از انجام آن پرهیز کرده بودند صادر کرد:
«رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علیالکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد.»
مردم میهنمان در آن ایام «عید مبارک غدیر» را جشن میگرفتند و مجالس عروسی به خاطر نزدیکی به محرم و «عاشورای حسینی» یکی پس از دیگری برگزار میشد، ما با چشمهای اشکبار صدای بوق ماشین عروس را میشنیدیم و دلمان به شادی مردممان و نسلی که نطفهاش در مرداد خونین ۶۷ بسته میشد خوش میشد.
در آن روزها مدعیان «عدالت و آزادگی» علی در ایام «عید مبارک غدیر» و سینه زنان «عاشورای حسینی» در ایام محرم هربار که عدهای را اعدام میکردند با قهقهه و سرمستی بین خودشان که جشن میگرفتند هیچ به مایی که در راهرو مرگ نشسته بودیم و نوبت خود را انتظار میکشیدیم نیز نانخامهای تعارف میکردند.
یادتان هست از هلهلهی و شادی «یزیدیان» وقتی کاروان اسرا را به شام میبردند میگفتید؟ ما شقاوت و بیرحمی «امام» شما را به چشم خود دیدیم.
«امام» شما و همسرتان در «دوران طلایی» ولایتاش درست مانند «امام خامنهای» آنچه را که مد نظر نداشت «عدالت و آزادگی» علی بود و برعکس شقاوت و بیرحمی خود را به علی نسبت میداد. «امام» شما هنگامی که فرمان کشتار و قتلعام میداد به این امر اشاره داشت که علی در یک روز ۴ هزار نفر از خوارج را گردن زد و در روزی دیگر ۷۰۰ نفر از یهود بنیقریظه را بدون ترحم از دم تیغ گذراند.
۹ مرداد، در آستانهی «عید مبارک غدیر»، موسوی اردبیلی «قاضیالقضات» «دوران طلایی امام» که تازه آیتالله منتظری در میان خیل جنایتکاران «خیرالموجودین» اش میخواند حیرتزده از حکم شریرانهای که «حضرت امام» صادره کرده بود از فرزند او تلفنی چند و چون اجرای حکمی را که به قول آیتالله منتظری سرنوشت هزاران نفر به آن بستگی داشت پرسش میکند. این در حالی است که در آن تاریخ در سراسر کشور کشتار بیرحمانه سه روز بود که بیوقفه ادامه داشت. قاضی القضات آن روز «ابهاماتش» را چنین بیان میکند:
«۱ – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بودهاند و محاکمه شدهاند و محکوم به اعدام گشتهاند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشدهاند، محکوم به اعدامند؟
۲ – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیدهاند ولی بر سر موضع نفاق میباشند محکوم به اعدام میباشند؟
۳ – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود میتوانند مستقلاً عمل کنند؟»
«امام بزرگوار» شما در پاسخ مینویسد:
بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی
آن روزها کجا بودید تا «عدالت و آزادگی» علی را به «امام»تان یادآور شوید؟ آیا شما و همسرتان نیز همراه با «امام خمینی» خذلان «کفار و منافقین» را فریاد نمیکردید؟ آیا وقتی در نماز جمعه شعار میدادند «منافق زندانی اعدام باید گردد» گوشتان نمیشنید؟
خانم رهنورد! دهها تن از عزیزانم را به جرم جشنگرفتن «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» به دار آویختند. یکی از سؤالات کلیدی هیأت منتخب «امام بزرگوار» شما و همسرتان از همبندیهایم وقتی شرایط اولیه زندهماندن را میپذیرفتند این بود که در «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» چه کسی در جشن بندتان شربت تقسیم میکرد؟
به من حق بدهید که نمیتوانم سکوت کنم چرا که نفس کشیدنم را مدیون عزیزانم هستم. آنهایی که با پافشاری بر ارزشهایشان رقص بر بالای دار را بر زبونی و ذلت ترجیح دادند. من مجری جشن بندمان در «عید مبارک غدیر» بودم و طناببدستان بعد از حلقآویز کردن عزیزانم نیز همچنان از منی که زنده مانده بودم میپرسیدند که در بندتان روز عید غدیر چه کسی شربت تقسیم کرد؟! من از صدقه سری عزیزانی زندهام که مهر بر لب زدند و داغ همکاری با طناببه دستان امام شما را به دلشان گذاشتند.
مثل برگ خزان ریختند اما هیچ یک لب از لب نگشودند. در کدام یک از حماسههای تاریخی چنین صحنهی پرشکوهی را میتوان سراغ گرفت؟ وقتی که به گذشته فکر میکنم هنوز باورم نمیشود. بچهها شاید یادشان رفته بود به عنوان کارگری بند چه کسی در آن روز شربت به آنها تعارف کرد اما حتماً به خاطر داشتند چه کسی مجری برنامهی چند ساعته جشن بندمان بود.
میبینید چه راحت انسانها را به دار میکشیدند و شما از «عدالت و آزادگی» علی میگویید که لابد نمونهی عصر حاضرش را بایستی در «امام بزرگوار» شما و همسرتان ببینیم. راستی پس از ۳۲ سال جنایت و شقاوت هنوز انتظار «عدالت و آزادگی» در این نظام فاسد را دارید؟
در «عید مبارک غدیر» سال ۶۶ هم همراه با عباس رضایی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد به خاطر درست کردن کیک شیرینی با ضرب و شتم به سلول انفرادی برده شدم و یک ماهی را در آنجا سپری کردم. نمیدانم چه بر سر کیکمان آمد.
یادآوری میکنم بیشترین آزار و اذیتها و شکنجهها را در «ماه مبارک رمضان» دیدم و در دههی اول محرم و عاشورای حسینی و شام غریبان حسین سال ۶۲. به عمد در این روزها در سلول انفرادی مرا مورد شکنجه و تحقیر و آزار و اذیت قرار میدادند.. شرح بخشی از آن را در جلد اول خاطرات زندانم دادهام.
خانم رهنورد شما خطاب به لاریجانی قاضیالقضات امروز نظام نوشتهاید:
«در آستانه روز بینالمللی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار داریم در حالی که هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
در خلوت خود، آنجایی که با وجدان خود تنها میشوید یک بار دیگر به گذشته فکر کنید. گیرم که خانوادهی مخملباف جایزههاشان را به شما اهدا کنند، گیرم که همهی جوایز دنیا را به شما دهند با نفرین مادری که فرزندانش را در دوران سیاه حاکمیت همسر شما با دستان خودش در باغ خانهاش دفن کرده چه میکنید؟ با آه و نالهی مادری که سی سال است هر پنجشنبه شب را در بهشت زهرا و جمعه را در خاوران بیتوته کرده چه میکنید؟ با ضجههای مادری که هنوز پس از گذشت ۲۲ سال محل دفن عزیزش را نمیداند چه میکنید؟ آیا نسبت به سهم خود و همسرتان در این جنایات واقفید؟ باور کنید دنیا فقط محدودهی بخش نظرات سایت کلمه و جرس و ... نیست که شما را «بانوی سبز» و «بانوی آزادی» و ... بخوانند. از پیله خود باید بیرون آمد. دنیای دیگری هم هست.
شما به خوبی میدانید خشونت سیاسی و غیرسیاسی که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان بر زنان میهنمان رفت در تاریخ کشورمان سابقه نداشته است. توبه و انابهای که به آن معتقدید را برای چه روزی گذاشتهاید؟
آیا نمیدانید که تنها در کشتار ۶۷ صدها زن مجاهد بدون آن که کوچکترین جرمی حتی با معیارهای خودتان مرتکب شده باشند به دار آویخته شدند؟ آیا نمیدانید به فرمان «امام بزرگوارتان» با ضربههای کشندهی شلاق، زنان مارکسیست را به خواندن نماز وادار کردند؟ آیا نخواندهاید و نشنیدهاید در دوران «عادت ماهیانه» نیز سهم شلاقشان قطع نمیشد؟
مگر نه آن که همسرتان فرمان پایین کشیدن عکسهای آیتالله منتظری را که به جرم مخالفت با این کشتارها خلع شده بود داد؟
آیا «این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم و به خصوص نسبت به زنان» کشورمان مختص به یکی دو سال اخیر است؟
میخ کدام تحریف تاریخی را محکم میکنید؟ در دوران اخیر تنها یک زن آنهم شیرین علم هولی در مقابل جوخهی اعدام ایستاد که اساساً شما از تکرار نام او پرهیز میکنید. از بردن نام زینب جلالیان هم که به اعدام محکوم شده پرهیز میکنید.
از بردن نام مطهره بهرامی حقیقی که با ۶۳ سال سن دچار آلزایمر است و حکم اعدامش به ۱۵ سال زندان تغییر پیدا کرده هم به دلایل روشن پرهیز میکنید. چنانکه از بیان ظلمی که در حق نوعروس او ریحانه حاجابراهیم روا شده اجتناب میکنید. از فرح واضحان و معصومه یاوری و نازیلا دشتی و عالیه اقدام دوست و... چه بگویم؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در دههی ۶۰ در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان به جوخهی اعدام سپرده شدند؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در سراسر ایران بر تختهای شکنجه شرحه شرحه شدند و سلامتشان را از دست دادند؟
تعداد زندانیان سیاسی زن امروز کشورمان به اندازه تعدادی که تنها در یک سلول ۴ متر مربعی زندان قزلحصار در دههی ۶۰ محبوس بودند نیست. اشتباه نمیکنم، غلو نمیکنم بیش از ۳۰ نفر در ۴ متر مربع «زندگی» میکردند. هیچ میدانید در چنین شرایطی بسیاری از زنان سالها «عادت ماهیانه» نداشتند؟
چگونه به خود اجازه میدهید بگویید خشونتی که امروز علیه زنان اعمال میشود در تاریخ کشورمان هرگز سابقه نداشته است؟ من با بیان جنایاتی که امروزه توسط حکومت کودتا و ولی مطلقه فقیه صورت میگیرد مخالفتی ندارم درد من آنجایی شروع میشود که شما تلاش میکنید جنایات دیروز را منکر شوید.
آیا نامه آیتالله منتظری به «حضرت امام» در مهر ۶۵ را وقتی به صراحت گفت «وزارت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» فراموش کردهاید؟ در آنجا آیتالله منتظری خطاب به خمینی یکی از سیاهدل ترین زمامداران تاریخ کشورمان گفته بود:
«آیا می دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است ؟ !
آیا می دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟
آیا می دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعدا ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ !
آیا می دانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟
آیا می دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟
آیا می دانید هنگام بازجوئی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است ؟
آیا می دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه های بی رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده اند و کسی به داد آنان نمیرسد؟
آیا می دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟
آیا می دانید دربعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟
آیا می دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده ؟ قطعا به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده اندیش.»
آیا وزارت اطلاعاتی که آیتالله منتظری بخش کوچکی از سیاههی اعمالش را ردیف میکند تحت مسئولیت همسر شما نبود؟ آیا در نجوای شبانه، در گفتگوی خانوادگی، در نامهی سربسته، گلهای به همسرتان کردید که امروز در نامهای سرگشاده، گماشتهی ولی فقیه را مورد خطاب قرار میدهید؟
خانم رهنورد! آدرس اینترنتی تان را در اختیارم قرار دهید تا کتاب «دوزخ روی زمین» را برایتان ارسال کنم تا با سرنوشت زنان دردمند کشورمان در حاکمیت همسرتان آشنا شوید. بخوانید تا بدانید «امامتان» چگونه جهنم وعده داده شده را بر روی زمین ایجاد کرد.
سوگند یاد میکنم که ذرهای غلو و مبالغه یا دروغ در آن نیست. با همهی تلاشم به سختی توانستهام گوشهای از تجربهی دهها زنی که فاجعهی «واحد مسکونی»، «قیامت»و «قبر»های قزلحصار را از سر گذراندهاند بیان کنم. هر بار که خودم آن را میخوانم از این که نتوانستهام فضای دهشتبار و هولانگیز آنجا را ترسیم کنم شرمندهی نسلی که این فجایع را از سر گذراند میشوم. از این که ناتوانیام باعث شده نتوانم بخش کوچکی از شقاوت و بیرحمی را که آنجا رایج بود به تصویر کشم افسوس میخورم. اما با این حال هرکس که این داستان غمانگیز را میخواند انگشت حیرت به دهان میگیرد و از خود میپرسد مگر ممکن است با انسان چنین کنند؟
شما و همسرتان نمیتوانید با پیشکشیدن موضوع تفکیک قوا از خود در برابر یک دهه جنایت سلب مسئولیت کنید. هرکس تنها در دلش با این نظام بوده در مقابل این جنایتها مسئول است. اگر باوری به روز جزا دارد از همین حالا بایستی توبه کند و از قربانیان طلب بخشش و گذشت کرده به جبران مافات بپردازد.
خشمم از شما به خاطر آن است که شما این همه را، جنایت نمیدانید و قربانیان را مستحق آنچه بر سرشان رفته میدانید و گرنه روز روشن در مورد وقایع یک سال و نیم گذشته مدعی نمیشدید:
«هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
شما زیرکانه تلاش میکنید یک دهه جنایت را به دست فراموشی سپارید و این شرافتمندانه نیست. در مقابل ادعایی چنین شریرانه نبایستی سکوت کرد.
جهت یادآوری آنچه بر ما گذشته میگویم که در «دوران طلایی امام»، نه ما و نه شکنجهگرانمان هیچکدام آنچه را که بر سر عبدالله مومنی در دوران اخیر آمده شکنجه نمیدانستیم! ملاحظه کنید شرایط آنقدر دهشتانگیز بود که ما چنین شکنجههایی را «ملی خوری» و یا دستگرمی میشناختیم. آرزویمان این بود که موضوع به همین حد ختم شود. داستان دختران واحد مسکونی را بخوانید تا متوجه شوید چگونه ۱۴ ماه مداوم وحشیانهترین شکنجههای روحی و جسمی را متحمل شدند. یک بار دیگر به عکس پاهای حسین دادخواه نگاه کنید، انگشتانش در اثر ضربات کابل قطع شدهاند. او فقط یک نمونه کوچک است که معجزه آسا جان به دربرده است. در جریان کشتار ۶۷ اتفاقاً همهی تلاش نمایندگان «حضرت امام» این بود مبادا کسی که آثار شکنجه روی بدنش مانده جان به در برد. این جنایات در دوران صدارت همسر شما به وقوع پیوست.
داستان قبرهای قزلحصار را بخوانید که چگونه ۹ ماه دختران این مرز و بوم را در آن به بند کشیدند. گوشههایی از آن را نویسنده معروف کشورمان خانم شهرنوش پارسیپور که خود یکی از قربانیان قبرها بوده به تصویر کشیده است.
خانم رهنورد! عکس دخترانی را که بدون احراز هویت اعدام شده بودند در مطبوعات و تلویزیون انتشار دادند چگونه چنین ظلم و شقاوتی را دیدید و بر صدارت همسرتان در چنین شرایطی صحه گذاردید؟
چطور میتوانید خودتان را راضی کنید و بگویید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .» در حالی که در دوران محمدرضا شاه فقط سه زن سیاسی (منیژه اشرف زاده کرمانی، زهرا قلهکی و اعظم روحی آهنگران) را به جوخهی اعدام سپردند و تعداد زنان اعدام شدهی غیر سیاسی از انگشتان دست فراتر نمیرفت در «دوران طلایی امام» هزاران زن را به جوخهی اعدام سپردند. «امام»تان میتواند به خود ببالد که مرگ را به تساوی تقسیم کرد و از این بابت تبعیضی بین زن و مرد، کودک و بزرگ، پیر و جوان قائل نشد. یکی از آنها فاطمه مصباح بود که ۱۳ ساله بود. خواهرش عزت ۱۵ ساله بود و مادرشان رقیه مسیح که همراه همسرش محمد مصباح به خاک افتاد ۳۶ ساله بود. سه فرزند دیگرشان علی اصغر ۱۷ ساله، علی اکبر ۲۱ ساله و محمود ۱۹ ساله به همراه عروسشان خدیجه مسیح ۱۸ ساله به جوخهی اعدام سپرده شدند. کجای داستان عاشورایی که تعریف میکنید از این فاجعهآمیزتر است؟ کجا یزید دست به چنین جنایاتی آلود؟
مادر عفت خلیفه سلطانی با ۴۲ سال سن به همراه دخترش زهرا ۲۴ ساله، همسرش دکتر مرتضی شفایی ۵۰ ساله و پسرانش مجید ۱۶ ساله و جواد ۲۴ ساله به جوخهی اعدام سپرده شدند. حبیب خلیفه سلطان یکی از فرماندهان سپاه پاسداران «امام بزرگوار» شما و همسرتان خود در جوخهی اعدام خواهرش شرکت کرد و به فاصلهی اندکی به مرگ فجیعی همراه با همسر و طفل شیرهخوارهاش در تصادف رانندگی کشته شد.
آیا نشنیدهاید مادر شادمانی (معصومه کبیری) را که از فرط شکنجه قادر به ایستادن نبود روی برانکارد تیرباران کردند؟ اینها تنها مشت نمونه خروار است. چگونه این جنایات را دیدید و چشم بر آن بستید.
آیا نشنیدهاید مادر سکینه محمدی (مادر ذاکر) با نزدیک به ۶۰ سال سن در حالی که فرزندش محمدعلی، عضو دولت همسر شما بود به جوخهی اعدام سپرده شد؟
مادر «خانم جلسهای» بود و به زنان قرآن و دعا میآموخت. پیش از انقلاب زمانی که شما هنوز حجاب به سر نداشتید پوشیه میزد. او را به جرم محاربه با خدا به جوخهی اعدام سپردند.
خشمم از شما به خاطر آن است که این همه شقاوت و بیرحمی را «خشونت سیاسی» نمیدانید چرا که اساساً نسل ما را مثل حاکمان امروز، مثل متولیان کودتا مثل همهی جنایتکاران تاریخ «زندانی سیاسی» نمیدانستید وگرنه مدعی نمیشدید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
اخیراً عبدالله شهبازی که امروز از مدافعان همسرتان است در مورد یکی از «خاطرات جالب زندگي» علی ربیعی که «در کمال خونسردی و به عنوان طنز برایش تعریف کرده» مینویسد:
«در آذربايجان تعدادي از اعضاي يک گروهک را دستگير کرديم. بايد آنها را براي حضور در دادگاه از راه آستارا به گيلان ميفرستاديم. نگهبان و محافظ به اندازه کافي نداشتيم. همه را در تابوت خوابانيديم و در تابوتها را ميخ زديم و با کاميون اعزامشان کرديم. زماني که در مقصد در تابوتها را باز کردند همه به علت خفگي مرده بودند!»
علی ربیعی یکی از صاحبمنصبان وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی در دوران صدارت مهندس موسوی و یکی از معاونان خاتمی در دوران اصلاحات بود.
شرح جنایات امروز نظام نبایستی با پردهپوشی بر جنایات دههی ۶۰ صورت بگیرد. اتفافاً اینجاست که صداقت افراد در مخالفت با جنایاتی که امروزه در کشور اتفاق میافتد مشخص میشود.
شما خطاب به قاضیالقضات ولایت فقیه نوشتهاید:
البته به طور معمول، همیشه ما زنان از تبعیض های متعدد خشونت آفرین در زمینه های فرهنگی ،حقوقی و ارزشی در سطح جامعه و خانواده رنج برده ایم و این جانب از سی سال پیش یعنی آن زمان که قلم به دست گرفتم و با مصائب زنان آشنا شدم ، تبعیض ها ،اجبارها و خشونت های جنسیتی را متذکر شده ام اما این بار و این سالها علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است .
آیا به خاطر ندارید چه کسی و کدام نظام حقوق کسب شده زنان میهنمان را به باد داد؟ آیا نمیدانید کدام فقه و شرع آنها را از حقوق انسانی خود محروم کرده و میکند؟ آیا نمیدانید از فردای به قدرت رسیدن نظام اسلامی و به ویژه در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان هرچه که زنان میهنمان کسب کرده بودند از دست دادند؟ شما نمیدانید از کی حجاب را به زور به سر زن ایرانی کردند؟ آیا نمیدانید همسرتان در دوم اردیبهشت ۶۴ بخشنامه رعایت حجاب در ادارات را ابلاغ کرد. به مفاد آن توجه کنید:
باسمه تعالی
در جلسات هماهنگی پیگیری رعایت حجاب اسلامی مركب از نمایندگان تام الاختیار وزارتخانهها و سازمانهای دولتی كه در نخست وزیری تشكیل گردیده است فرم پوشش به شرح زیر به تصویب رسیده است و جهت رعایت به كلیه همكاران ابلاغ میشود:
پوشش كامل اسلامی جهت استفاده خواهران كارمند بشرح ذیل میباشد(مانند تصویر)!
الف ـ مانتو و شلوار مدل ساده، گشاد و بلند از پارچه ضخیم و از یكرنگ.
ب ـ مانتو شلوار مورد استفاده از رنگهای سنگین انتخاب گردد. رنگهای سرمهای، قهوهای، طوسی، و مشكی ارجح است.
ج ـ از مقنعه جلوبسته و مدل ساده و یكرنگ و بدون هرگونه تزئین، در رنگهای كه جلب توجه نكند و تقلیدی از فرهنگ غرب نباشد استفاده شود.
د ـ كفش از مدل ساده با پاشنه معمولی مناسب جهت محل كار با رنگهای مناسب.
هـ ـ جوراب به رنگهای سنگین.
و ـ عدم استفاده از زیورآلاتی كه در شأن خانمهای كارمند نیست و نیز عدم استفاده از هرگونه لوازم آرایش.
پوشش برادران كارمند نیز ساده و معمولی و آستین بلند و آزاد باشد بطوریكه تقلید از فرهنگ غرب نبوده و در شأن آقایان كارمند باشد . »
چگونه در عصر اینترنت و انفجار اخبار و اطلاعات به خود اجازه میدهید مدعی شوید که «این سالها [چند سال اخیر] علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است.» یعنی آنچه در دههی ۶۰ بر زنان میهنمان رفت خشونت سیاسی و نظامی نبود؟
شما خطاب به «قاضیالقضات» امروز نظام نوشتهاید:
«این سیاهه حاکی از ضرب و شتم و شکنجه واحتمال تجاوز و اعدام و ترور شخصیتی و فیزیکی و زندانهای طویل المدت بر زنان زندانی با ادعاهایی نظیر محارب و اقدام علیه امنیت ملی است .»
آیا چنین جنایاتی به تازگی در نظام اتفاق افتاده است؟ آیا تعداد زنانی که «سیاهه» امروز شما را تشکیل میدهند قابل قیاس با «دهه طلایی» و دوران صدارت همسر شما هست؟
به دستور امامتان تنها صدها تن را در کشتار ۶۷ به جرم «محاربه» به دار کشیدند. انصافتان اگر حتی ذرهای از آن مانده کجا رفته است؟
شما خطاب به لاریجانی ادامه میدهید:
«این زنان کیانند؟ دخترانی که در آرزوی سعادت ملت و تحقق آزادی ،دخمه های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهله ها و چراغانی ها ترجیح داده اند، از یار و محبوبشان دور مانده اند»
آیا به خاطر نمیآورید هزاران دختری را که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسر شما «دخمههای سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهلهها و چراغانیها» ترجیح دادند؟ آیا هیچ یک از دخترانی را که از یار و محبوبشان دور ماندند نمیشناسید؟ چندتاییشان را من معرفی میکنم.
طیبه خسروآبادی از یک پا فلج بود. ۶ سال آزگار نامزدش در انتظار بازگشت وی لحظه شماری میکرد. حکم زندانش هم تمام شده بود اما به فرمان «امام» شما در مرداد ۶۷ به دار آویخته شد.
مهرداد فرزانه ثانی، نامزدش ۸ سال به انتظار او نشسته بود تا بازگردد تا بالاخره بعد از ۱۲ سال، لباس سپید عروسی به تن کند اما مهرداد را امانش ندادند. وقتی که به دارش کشیدند ۵ سال از پایان محکومیتاش گذشته بود.
مادران بسیاری را میشناسم که پس از سالها پشت در زندان آمدن، امیدوار بودند که بعد از پایان محکومیت فرزندشان آنها را در لباس عروسی ببینند اما «امام» شما داغ آرزو را بر دل آنها گذاشت.
آیا نمیدانید سعید سلطانپور را از سفره عقد به قتلگاه بردند؟ آیا نمیدانید همسرش لباس سپید عروسی را با لباس سیاه عزا عوض کرد؟
آیا نشنیدهاید در سال ۶۰ بودند دخترانی که پیش از اعدام با توجیه «عقد شرعی» مورد تجاوز مدعیان «عدالت و آزادگی» علی قرار گرفتند. نشنیدهاید مادران و پدرانشان خبر اعدام فرزندانشان را با یک جعبه شیرینی و اندکی پول به عنوان مهریه دخترشان دریافت کردند؟
نام چند نوعروس را بیاورم که در دوران صدارت همسر شما به جوخهی اعدام سپرده شدند؟ نام چند نوعروس را بیاورم که همسرانشان به جوخهی اعدام سپرده شدند؟
میدانید چه دختران دم بختی به خاطر مصائبی که خانوادهشان تحمل کردند هیچگاه لباس سپید عروسی به تن نکردند؟
آیا نام مادرانی را که در گوشهی سلول انفرادی و دخمههای تاریک زندان وضعحمل کردند نشنیدهاید؟ آیا نام هیچ زن بارداری را که مقابل جوخهی اعدام ایستاده باشد نشنیدهاید؟ چند تا را نام ببرم؟
آیا نام هیچ زنی را که در زیر شکنجه سقط جنین کرده باشد شنیدهاید؟
آیا نام صدها مادری که همراه کودکانشان شرایط سهمگین زندانهای دهه ۶۰ را تحمل کردند نشنیدهاید؟ چگونه خود را فعال حقوق زنان خطاب میکنید؟ چگونه پذیرفتید همسر نخست وزیر نظامی باشید که در دنیا به «زن ستیزی» معروف و مشهور است.
آیا از شکنجهی کودک در مقابل مادر و بالعکس در دههی ۶۰ نشنیدهاید؟
آیا منی که به چشم خود کودکی را دیدهام که تازه زبان باز کرده بود و بر پای خونین و مجروج و بانداژ شده مادرش دست میکشید اجازه دارم این صحنهها را فراموش کنم و کسانی را که تلاش میکنند دوران سیاه فوق را «دوران طلایی» معرفی کنند ببخشم؟
آیا وقتی صدای ضجههای کودکی را به یاد میآورم که از درون سلول انفرادی به در میکوبید و با زبانی کودکانه درخواست کمک میکرد میتوانم سکوت کنم و به شما نهیب نزنم؟
میگویند علی که شما سنگ او را به سینه میزنید هنگامی که شنید به زور خلخال از پای زن غیرمسلمان به درآوردهاند گفت: «اگر کسی این ظلم را بشنود و بمیرد ملامتی بر او نیست.» سرگذشت زنانی را که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند بخوانید و از این که همسر زمامدار آن ایام بودید بر خود و عاقبت خود چنانکه به آن باور دارید بلرزید. نمیگویم از شنیدن داستان غمانگیز آنان قالب تهی کنید اما لااقل جنایات انجام گرفته در آن دوران را توجیه نکنید و یا آنچه امروز میگذرد را تافتهی جدا بافته جلوه ندهید.
شمایی که معتقدید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد» ، اگر در برابر نام هر زنی که در سالهای اخیر مورد خشونت سیاسی «بخشی از حاکمیت» قرار گرفته، نام ۲۰ زن را که در دههی ۶۰ توسط «تمامیت حاکمیت» به جوخهی اعدام سپرده شده آوردم چه میگوئید؟ برای آن که بیپایه و اساس بودن ادعایتان را ثابت کنم بازداشت سادهی چند روزه را نیز «خشونت سیاسی» میخوانم.
اینهایی که میگویم به منظور آن نیست که جنایت امروز نظام کودتا تخفیف داده شود که در نظر جهانیان اظهر منالشمس است. آنچه امروز اتفاق میافتد نتیجهی طبیعی گذشته است. نظام ولایت مطلقه فقیه در سی و دو سال گذشته جز جهل و خرافه و عقب ماندگی و نکتب و فقر و جنایت و شکنجه و کشتار ارمغانی برای مردم ایران نداشته است.
خشمم آنجاست که دوستانتان دیروز با دست یابی ناحق به تریبونهای بینالمللی، فرصتطلبانه خواهان «بخشش» جنایتکاران بودند و امروز شما فرصت را مغتنم شمردهاید که یکسره جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ را منکر شوید. اگر امروز سکوت کنیم فردا شما مدعی ما خواهید شد و این «قربانیان» هستند که بایستی از جنایتکاران تقاضای «بخشش» کنند.
شما خطاب به لاریجانی نوشتهاید:
«مادرانی در فراق فرزندانشان که اینک تنها درخیال، کودکان خردسالشان را به آغوش می کشند. در همان حال هم بچه های بی پناه اشک ریزان و ضجه زنان درپی دامان پرمهر مادر این سو و آن سو سرگردانند .»
از درد جانسوز مادران گفتید و من تنها سرنوشت چند مادر را در دوران صدارت همسرتان همهچیزشان به یغما رفت به یاد شما میآورم:
مادر متحدین را که میشناسید نان و نمکش را خورده بودید؛ با دخترش محبوبه همراه و هم قدم بودید، یادتان هست مردم در دوران انقلاب نامش را بر تنها دانشگاه زنان کشور گذاشتند؟ همان دانشگاهی که وقتی شما رئیساش شدید نامش را به «الزهرا» تغییر دادید. دو پسرش سعید و مسعود را که شما از نزدیک میشناختید به چه جرمی اعدام کردند؟ سعید در بهار ۵۸ دستگیر شده بود یادتان هست در مرداد ۶۰ او را به اتهام سیلی زدن به یک پاسبان شهربانی در زندان قزلحصار به اوین بردند و مقابل جوخه اعدام قرار دادند. به همین بسنده نکردند ۸ زندانی دیگر را نیز که جملگی در سال ۵۹ دستگیر شده بودند به همراه او به جرم تشکیلات در زندان به جوخهی اعدام سپردند. مسعود را نیز اعدام کردند. مادرشان چه کرده بود که سالها زندان را تحمل کرد؟
امروز خانهتان در محاصره است، اما در دهه شصت که نبود آیا به دیدار مادر متحدین رفتید؟
مادر شبستری تنها دو فرزندش در زندان خودکشی کردند، همه دار و ندارش را از دست داده بود روی ویلچر حرکت میکرد، او را به بند کشیده بودند که کدام قدرت را به رخ مدعیان بکشند؟
مادر مثنی را که سه پسرش اعدام شده بودند برای چه دستگیر کرده بودند؟ چند تا از این مادران میخواهید نام ببرم؟
مادر سونا اوسطی (مادر محمدرحیمی) به هنگام کشتار ۶۷ خود در زندان بود که دو دخترش سهیلا و مهری را به دار آویختند. مادر در هراس از این بود که مبادا عباس و هوشنگ را هم به دار آویخته باشند. پیشتر پسر بزرگش عزیز و نوهاش حسین را اعدام کرده بودند. البته هراس مادر بی جا نبود چیزی نگذشت که هوشنگ را نیز پس از آزادی از زندان دهساله ربودند و به قتل رساندند. مادر هنوز نمیداند سهیلا و مهری و هوشنگ را کجا به خاک سپردهاند. عمو جلیل همسر مادر سونا و دخترش روحانگیز هم دستگیر شده بودند. جرم عمو جلیل این بود که عکس ستارخان را روی سینهاش خالکوبی کرده بود و فرزندانش سودای آزادی میهن در سر داشتند. بعداً پای بچههای کوچکترش هم به زندان باز شد. مادر سه دهه است که در «خیالش» فرزندانش را در «آغوش میکشد.»
صدها مادر را میشناسم که از صدقه سری نظام ولایت فقیه و «عدالت و آزادگی» که شما و همقطارانتان بشارتش را میدادید حتی محل دفن عزیزانشان را نمیدانند.
آیا سری به خاوران زدهاید؟ ضجههای مادران داغدار را شنیدهاید؟ آنها زخمخوردهی حاکمیت همسر شما هستند. و شما بدون آن که آن دوران سیاه را به خاطر آورید و از قربانیان آن دوران سیاه عذر تقصیر بخواهید آنچه در یک سال و نیم گذشته را به رخ «بخشی از نظام» میکشید. کدام بخش از نظام نکبت ولایت فقیه دستش به خون و شکنجه و جنایت آلوده نیست؟
رنج مادر ندا و نداها را درک میکنم اما رنج و مصیبت آنها که دنیا بدان واقف است و ملتی با آنها همدردی میکند کجا و رنج و مصیبت مادری که هنوز نمیداند قبر فرزندش کجاست کجا؟
مادر طلعت ساویز (مادر رضایی جهرمی) چهار فرزندش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند، و سه تای دیگر سالها زندان را تحمل کردند. عاقبت در راه بازگشت از بهشت زهرا پیرزن زیر چرخهای اتوبوس شرکت واحد له شد. آیا از شنیدن داستان غمانگیز زندگی او عرق شرم بر چهرهتان نمینشیند؟ داعیه کدام «عدالت و آزادگی» را دارید؟
مادر زهرا رمضانپور دلشاد (مادر مدائن) چهار فرزندش داوود، لقمان، مبشر و لیلا در حاکمیت همسر شما و «دوران طلایی امام» به خاک و خون افتادند. همسرش عباس و دو فرزند دیگرش روزبه و نادر نیز سالها زندان را تحمل کردند.
نام چند مادر دیگر را میخواهید بیاورم که حوصلهی خواندنش را داشته باشید.
نام چند مادر را برایتان بیاورم که بیهوده چشمشان را به در دوختهاند تا دوباره فرزندشان را در آغوش بگیرند. جنایتکاران همچنان از پذیرش قتل فرزندانشان ابا میکنند. همسرانشان سالهاست جرأت ازدواج مجدد ندارند.
حتماً نام آیتالله گلزادهی غفوری را شنیدهاید. آیا میدانید سه فرزند و دامادش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند؟ بسیاری از حاکمان و جنایتکاران شاگردان او بودهاند. آیا تا به حال به ضجههای آیتالله گلزادهی غفوری گوش فرا دادهاید؟ امیدوارم حوصله کرده و به مویههای او در سال ۶۷که در ۴ لینک زیر آمده گوش کنید. پیرمرد پس از ۴ ماه بی خبری از دخترش مریم، مطلع میشود که او را نیز به جوخهی اعدام سپردهاند. باشد که شنیدن هق هق او و توصیف او از زلالی و صداقت و جاودانگی مریم و مریمها بخش خفته وجدانتان را بیدار کند.
خانم رهنورد! شما در ادامه نامهتان به «قاضی القضات» آوردهاید:
«زنانی که فقدانشان، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانهاشان منجر شده و همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرصها و مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کردهاند و رهآورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماریها مانند فلج شدن و … بوده است .»
«زنانی که فقدانشان، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانهاشان منجر شده و همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرصها و مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کردهاند و رهآورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماریها مانند فلج شدن و … بوده است .»
آیا جنایاتی که از آن نام میبرید مختص امروز است؟ آیا در حاکمیت همسر شما چنین فجایعی اتفاق نیفتاده است؟ از این که مجبورم این وقایع را به یاد شما بیاورم عذر تقصیر میخواهم. قصد تلخکردن کام شما را ندارم از حقوق عزیزانم دفاع میکنم. تلاش میکنم صدای در حلقوم ماندهی آنها را پژواک دهم.
آقای انصاری نجفآبادی نماینده آیتالله منتظری در مهرماه سال ۶۳ شخصاً به من گفت که ۸۰ دختر غیرعادی را به چشم خود در زندان قزلحصار دیده و با آنها گفتگو کرده است. سرگذشت یکی از آنها را که مادری است به نام فرزانه عمویی از زبان سودابه اردوان که در سال ۶۵ با او هم بند بوده برایتان بازگو میکنم. او به هنگام دستگیری فرد سالمی بوده است.
«چادرش را تا آنجا روی صورت میکشد که ته چادر به نزدیک کمرش رسیده است. مهرش یک تکه کاغذ است. نمازش رکوع و سجود ندارد، تمام هم نمیشود. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... فرزانه آنقدر نماز میخواند که از پای میافتد. اما خوابش هم تمامی ندارد. یک روز، دو روز، سه روز در خواب است. بعد بلند میشود. هرآنچه خوردنی است را میخورد. حتا به شیشههای سرکه و آبلیمو هم رحم نمیکند و آنها را یک نفس سر میکشد. به این ترتیب دوران بیداری آغاز میشود. چند روز و شب بیدار است تا دوباره بیحال میشود و به خواب سنگینی فرو رود که حدود سه تا هفت روز به درازا می کشد. ... یک روز که از خواب چند روزه بیدار میشود، سرش را پایین میاندازد و از بند بیرون میزند؛ چه بسا به قصد فرار. نالهکنان و اشکریزان و لت و پار به درون بند پرتاب میشود. ... از حمام رفتن و شستشو نیز همچنان گریزان است. سر و صورتش کثیف است. موهایش ژولیده و ناخنهایش بلند. در ایام عادت ماهانهاش تحملناپذیرتر است. لباسهایش را از تن میکند و لخت مادرزاد در وسط اتاق دراز میکشد؛ ... اعتراضهای روزانهی زندانیان به زندانبانان کار را به جاهای باریک کشانده است. آنها کاری ندارند که فرزانه بیمار است و باید در بیمارستان بستری شود. دستگیرمان میشود که قصد اذیت و آزار ما است. آن هم به دست کسی که خودشان او را به این روز انداختهاند. ... فرزانه را به انفرادی انداختهاند و حالش بدتر از پیش شده است. چند بعدی خودش از راه میرسد. حال و روزش بدتر از گذشته به نظر میرسد. بوی گند میدهد و مگسهای زیادی بر سر و صورتش نشسته. دم در هواخوری اتراق میکند و زود به خواب میرود. این بار، در همان جا که زندگی میکند، ادرار هم میکند. ... »
فرزانه عمویی با این وضعیت تا سال ۶۹ در زندان نظامی که از «عدالت و آزادگی» دم میزد باقی ماند. گالیندوپل نماینده ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر که به ایران آمد فرد دیگری را به جای او به وی نشان دادند تا مطمئناش سازند در «امالقرا»ی اسلام رعایت موازین اسلامی مو به مو انجام میگیرد و آنچه ضد انقلاب شایع میکند دروغی بیش نیست.
داستان دختران زندانی شیراز را در کتاب فریبا ثابت بخوانید تا به عمق فاجعهای که در دوران سیاه صدارت همسرتان روی داده پی ببرید . این فجایع در همه زندانها یکسان بود.
در سیاه ترین دوران جمهوری اسلامی نمایندگان همسر شما وظیفهی فریب افکار عمومی دنیا را به عهده داشتند.
شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نظام ولایت فقیه نوشتهاید:
«این شقشقه عریضه وار را از آن روی مینویسم که بر این باورم اگر امور به طور طبیعی و درچارچوب آرمانهای مشروطه و ارزشهای فراموش شده آغاز انقلاب اسلامی جریان داشت این همه انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمیافتاد و اگر هم به طور نسبی جنایت و جرمی بود، باید قوه قضائیه پاسخگوی آن میبود .»
ممکن است توضیح دهید ارزشهای فراموش شدهی آغاز انقلاب اسلامی که با «اعدام روی پشتبام مدرسه» آغاز شد چه بود که اگر امور به طور طبیعی پیش میرفت این همه «انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمیافتاد»؟ آیا آنچه که گفتم امور طبیعی در چارچوبهای آرمانهای مشروطه بود؟ آرمانهای مشروطه کجا و انقلاب اسلامی کجا؟ آرمانهای مشروطه، شیخ فضلالله نوری را به دار کشید و انقلاب اسلامی فرزند خلف شیخ فضلالله نوری را به تخت نشاند.
شما زیرکانه تلاش میکنید جنایت صورت گرفته در دههی اول حاکمیت ولایت فقیه را به پای قوه قضاییه بگذارید و از خود و همسرتان سلب مسئولیت کنید و این پذیرفتنی نیست.
خانم رهنورد وقتی در بهمن ۶۱و اردیبهشت ۶۲ رهبران و اعضای حزب توده دستگیر شدند همسر شما جزو اولین کسانی بود که دستگیری آنها را به «امام بزرگوارتان» تبریک گفت. جرم رهبران حزب توده چه بود؟ غیر از این که با تمام وجود از نظام نکبت ولایت فقیه و به ویژه دولت همسر شما دفاع کرده بودند؟ چنین نمک به حرامی را در کجای تاریخ سراغ دارید؟
مگر نه این که سالها بعد رفسنجانی اعتراف کرد که دستگیری آنها اشتباه بود؟ آیا نخواندهاید و نشنیدهاید که برای اعتراف آنها به «کودتا» علیه نظام، چه شکنجههایی را زندانیان مسنی که گاه به سختی راه میرفتند متحمل شدند؟ آیا میدانید پارهای از آنها مانند کی منش در زیر شکنجه به قتل رسیدند؟ آیا فراموش کردهاید آنها را که جز خدمت به نظام کاری نکرده بودند در کشتار ۶۷ بیرحمانه به دار آویختند؟ هیچ میدانید حکم اعدام هویدا را دادگاه «عدل اسلامی» امام شما به جرم جنایاتی که ساواک مرتکب شده بود صادر کرد و هادی غفاری در راهرو دادگاه تیر به گردن او زد؟
هویدا دستگیری هیچ زندانی شکنجه شده و اعدام شده را به شاه تبریک نگفت که همسر شما دستگیری آنها را رسماً به امامش تبریک گفت. هویدا هیچگاه رسماً مانع بازدید و یا رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر از سوی نهادهای مسئول بینالمللی نشد اما همسر شما رسماً موضعگیری کرده و با تحقیق بینالمللی در مورد نقض حقوق بشر در
ایران و به ویژه زندانها مخالفت کرد.
همسر شما خواهی نخواهی مسئول اعمالی است که دوران صدارت او انجام گرفته است. او به لحاظ حقوقی، سیاسی و اخلاقی مسئول یک دهه جنایت است.
شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نوشته اید:
«بیرون این زندانهای کوچک و مخوف چون اوین و کهریزک، گوهر دشت و بهبهان و ایذه و بابل و ساری و کرمانشاه و مشهد و شیراز واهواز سایر زندانهای ریز و درشت و پنهان و آشکار دیگر ، که در گوشه و کنار مملکت برپا کرده اند ایران سرتاسر زندانی بزرگ با شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است.»
به وجدان خودتان رجوع کنید آیا این زندانها به تازگی و پس از ۲۲ خرداد ۸۸ برپا شدهاند؟ آیا «شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی» تحفهی جدیدی در نظام است؟
شما «از فهرست بزرگ همه اقشار دانشجو و استاد و محقق و معلم و کارمند وکارگر و خانه دار…» در زندانهای امروز نظام نام بردهاید. نگاهی نه به فهرست زندانیان دههی ۶۰ که به فهرست اعدام شدگان دههی خونین۶۰ و قتلعام شدگان ۶۷ بیاندازید؟ صدها دکتر و استاد دانشگاه و متخصص و هزاران دانشجو در میان آنها هستند. از کدام فهرست سخن میگوئید؟
در خاتمه تأکید میکنم یادآوری روزهای پرالتهاب نشستن در راهرو مرگ، بدرقه عزیزانم از زیر چشمبند تا قتلگاه، لحظههای پر از درد نشستن پشت در شکنجهگاه و یا حضور در اتاق شکنجه، به یادآوردن صدها جنایتی که از نزدیک به چشم دیده و یا از سر گذراندهام هیچیک دل مرا به درد نمیآورند که بر عکس مایهی غرورم میشوند، چرا که جوانیام را در کنار بهترین فرزندان میهنم سپری کردهام و شاهد بزرگی و بزرگواریشان بودهام.
با غم و اندوه از دست دادن آنهایی که با جان و دل دوستشان داشتم به سادگی کنار میآیم. چرا که میدانم به نسل پرغروری تعلق داشتند که سر بر آستان جنایتکاران نسائید و در خونین ترین روزها، آزادی را فریاد کرد نسلی که منتهای شقاوت و بیرحمی هم مانع پیگیری آرمانهایش نشد.
خشم و دردم آنجایی است که شما در مقام دفاع از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران، سیاهترین روزهای تاریخ میهنمان را انکار میکنید. اندوهم آنجایی است که شما در پوشش دفاع از حقوق مردم جنایات صورت گرفته در دههی ۶۰ و «دوران طلایی امام » و صدارت همسرتان را جنایت نمیدانید!
آزردگیام آنجایی است که شما تحت «عنوان زنی که دلسوز ملت ایران است» بر حقیقت خاک میپاشید.
آنچه را که گفتم به دل نگیرید، شما بهانهاید، تاریخ را نشانه گرفتهام.
ایرج مصداقی ۷ آذر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر