یه روز یه بنده خدایی داشت میرفت خونه اش که دید یه خری تو گل مونده . رفت جلو و دم خرو گرفت و زور زد تا بلکه خره دربیاد . درهمین حین دم خر کنده شد . صاحب خر داد کشید تاوان .مرد وحشت زده پا به فرار گذاشت و صاحب خر هم دنبالش . مرد به کوچه بن بستی رسید و دید در یه خونه بازه پرید تو . کنار حوض زن حامله ای داشت رخت میشست تامرد غریبه رو دید اونم بچه اشو سقط کرد . شاکی شد دو تا و دنبال مرد کردند . مرد دوید طرف پشت بوم از روی پشت بوم پرید تو مطب دکتری که یه جوونی پدر مریضشو خوابونده بود تو سایه تا نوبتش بشه . از شانس بد مرد افتاد رو پدر جوونه و پیرمرد در جا مرد . شاکی شد سه تا . مرد پا به فرار گذاشت . توی کوچه محکم به مردی یهودی برخورد کرد و یهودی نقش زمین شد و سیخی به چشمش فرو رفت و کور شد . شاکی چهارتا شد . مرد بدبخت هراسون خودشو به خانه قاضی انداخت . قاضی هم اون موقع مشغول زنا با زنی بسار زیبا بود . قاضی که دید هوا بد طوری پسه چاره رسوایی رو در جانبداری از مرد دید . وقتی از اتفقات پیش اومده آگاه شد دستور داد شاکیارو بیارن داخل . اول از یهودی پرسید . یهودی گفت : این مرد چشم منوکور کرده و من به کمتر از قصاص راضی نمیشم . قاضی گفت که : دیه یهودیان نصف مسلموناس اگه میخوای دستور بدم اون یکی چشمتو کور کنن تا یه چشم این مسلمونو بتونیم کور کنیم . بیچاره یهودیه به دیه راضی شد .نوبت جوونی شد که باباش مرده بود ازو ماجرا رو پرسید . جوون گفت که این مرد از بام روی پدر من افتاد و پدرمو کشت ومن به طلب خون پدرم اینجا اومدم . قاضی گفت که بابات مریض بوده و دیه ادم مریض نصفه ادم سالمه . حکم عادلانه اینه که بابای این اقا رو بشونیم پای دیوار تا تو بپری روش و یک نیمه از جانشو بستانی . بیچاره جوون هم به پول دیه راضی شد . نوبت مردی رسید که زنش بچه سقط کرده بود . او هم قصاص میخواست . قاضی گفت که قصاص مال وقتیه که راه جبران مافات بسته باشه . بهترین راه اینه زنتو طلاق بدی و به عقد این مرد دربیاری تا بچه ای رو که ازت سقط شده بهت برگردونه . شوهر زن بلند شد و شروع کرد به داد و فغان . در همین حین صاحب خر پا گذاشت به فرار و در جواب قاضی که میگفت : وایسا که نوبت توئه ، فریاد زد که من شکایتی ندارم اصلا خر من از کره گی دم نداشت !!!!!!!!!!!!!!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر